خاطرات شهدا - صفحه 163

خاطرات شهدا
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن محمدی

اهمیت به مال حلال و حرام؛ خاطراتی شنیدنی از خانواده شهید حسن محمدی

اون موقع هنوز پسرم شهید نشده بود . یه بار حسن آمد گفت ، بابا این گوسفند ها رو بفروش . گفتم ، چرا ؟ گفت: من میخوام برم جبهه . اگر نیومدم این گوسفند ها میرن کنار زراعت مردم و علف مردم رو میخورند . تو فردای قیامت باید جواب بدی . گفتم ، فقط هفت هشت تارو بده به خودم که اگر گوشت نیاز داشتیم ، داشته باشیم . دیدم همه رو فروخته و هیچی نگه نداشته . چند تا پیر به درد نخور رو نگه داشته بود . گفتم ، چرا این کارو کردی ؟ گفت ، بابا جان حرامه اگر من بخوام فقط خوب ها رو جدا کنم . کی میخواد جواب این ها رو بده .
خاطره ای از شهید عبدالعلی ناظم پور؛

دفاع از بچه ها

بعضی از بچه های تخریب، خیلی اذیت می کردند مخصوصا بچه هایی که سنشان کم تر بود، به طوری که زمین و زمان ، از دستشان آسایش نداشت. وقتی شیطنت های شان گل می کرد دیگر کسی بگیرشان نبود.
شهید علی اکبر عنایت زاده

داوطلب عشق؛ خاطراتی از شهید علی اکبر عنایت زاده

مناسبتی بود. ده پانزده روز متوالی کسی باید حسینیه را تمیز می کرد. علی اکبر داوطلب شد. آخر کار پرسیدم:«چیزی بهت دادن؟». گفت:«خواستم افتخاری کار کنم، برای مزد نبود. پیش خدا که گم نمی شه».
خاطراتی از شهید علی عربی

رسیدگی به مردم نیازمند در خاطرات شهید علی عربی

ما شکایت غذا رو می‌کنیم، امشب رفتیم جایی که مردم نه سقف بالای سر داشتن و نه سرپرست... اون جا آرزو کردم کاش قلبی نداشتم! چطور تا حالا بی‌خبر از این همه غم و غصه مردم، راحت داشتیم زندگی‌مون رو می‌کردیم
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن قربانی

وقتی داشت می رفت؛ دلم یه جوری بود، نمی تونستم ازش جدا بشم!

هربار تا جلوی چهارراه نادر میرفتم . این بار تا پلیس راه رفتم . گفت ، مامان چرا نمیری ؟ گفت ، نمیدونم نمی تونم برم . اومد یه مقدار کنارم نشست . گفت ، ناراحت نباش . میرم سه ماه دیگه میام . رفت و دیگه هیچ وقت برنگشت .
شهید داود علی جعفری

دوست دارم شبیه تو باشم؛ خاطراتی از شهید داود علی جعفری

گفتم:«به این که من چقدر سعی می کنم مثل تو بشم. تو شروع کردی به نماز خوندن، من هم نماز خون شدم. تو روزه گرفتی، من هم روزه دار شدم. تو مسجدی شدی، من هم مسجدی شدم. تو نماز جمعه رفتی من هم همراهت اومدم».
در سالروز شهادت شهید« یوسف کمال پور» منتشر می شود؛

خاطراتی ناب از روزهای حماسه ساز کربلای پنج؛ نفوذ کلام زرمنده ای که شهید شد/ بخش دوم

برادر سالاري به درجه رفيع شهادت رسيد و بالا سر او رفتم و نگاهش كردم و چهره او را هيچ وقت فراموش نمي كنم هميشه نماز شب مي خواند و دعا مي كرد و چنان حرفهاي معني داري مي زد كه همه را شيفته كلامش مي كرد.
شهید علی علومی

تشویق جوانان و نوجوانان به مراسم دعا و نماز در خاطرات شهید علی علومی

دوست داشت بچه ها در مراسم دعا و نماز شرکت کنند. برای این که تشویقشان کند، مسابقه می گذاشت. جایزه ای هم خودش برایشان می خرید و به آنها می داد.
آزاد سازی خرمشهر و نقش رزمندگان استان سمنان

نقش رزمندگان استان سمنان در عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر

غروب که شد، فرماندهان ارتش هم باورشان شد که خرمشهر آزاد شد؛ البته نه همۀ خرمشهر. خرمشهر بزرگ بود. دستور دادند که به سرعت یک واحد برود و جاده شلمچه به عراق را ببندد تا عراق از آن طرف نیرو نیاورد. نمی‌توانست از طرف اروند نیرو بیاورد. غروب به خرمشهر رسیدم. راه را بلد نبودیم. همین طور سوار شدیم. گفتیم الی‌الله. بسم‌الله‌ الرحمن الرحیم. امن‌ یجیبمان را خواندیم. وقتی از گمرک رد شدیم، ترسیدیم. نمی‌دانستیم کجاییم. حواسمان بود که نزدیک عراقی‌ها هستیم.
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن اخلاقی

صاحب مغازه گریه کرد و گفت: «کمتر کسی پیدا میشه که آنقدر به بدهکاریش حساس باشه!»

بین همه ی برادرهام شهید خیلی آرام و دوست داشتنی بود . خیلی رفتارش خالص بود و به وضع ظاهریش خیلی میرسید . با اینکه اون زمان این چیزها بین مردم باب نبود . برادرم با اینکه بسیجی بود خیلی به آراستگی اش اهمیت می داد . وقتی هم دردو بیماری داشت ، خیلی کم پیش میومد که تو خونه مطرح کنه . بچه ی مظلومی بود .
شهید عباس علومی

دوری از شنیدن غیبت در خاطرات شهید عباس علومی

گفت:«داشتیم پرچم نصب می کردیم، چند تا از همسایه ها دور هم نشسته بودن و پشت سر یک نفر غیبت می کردن. هر کاری کردم نشنوم نشد».
شهید ابوالفضل علائیان

دعوت به صبر و آرامش در خاطرات شهید ابوالفضل علائیان

مربی مان قبل از بازی از همه ما می خواست تا در بازی از هر گونه تنش و برخورد پرهیز کنیم. از همه بچّه ها صبورتر و آرام تر ابوالفضل بود. اگر توی بازی برخوردی پیش می آمد، او پا در میانی می کرد و طرفین را به گذشت و آرامش دعوت می کرد.
خاطره ای از شهید محمد اسلامی نسب؛

«در آسمان»

هواپيما که در آسمان آرام گرفت، ديدم محمد که کنار «حاج مهدی زارع» نشسته بود، آرام از صندلی بلند شد و به راهرو وسط هواپيما آمد و به سمت اتاقک خلبان رفت. در بين راه شانه کوچکی را هم از جيب پيراهنش بيرون کشيد و دستی به موهای سر و ريش های بلندش کشيد. رفت تا پشت پرده ای که قبل از اتاقک هواپيما بود و از ديد پنهان شد.
برنامه "مشق عشق" کار مشترک بنیاد شهید استان و صدا و سیمای مرکز همدان

صوت: گفتگو با خانواده شهید فریدون معظمی

شهید فریدون معظمی سی ام شهریور ماه سال ۱۳5۱ در شهرستان همدان به دنیا آمد. پدرش عبدالعلی نام داشت و در سازمان تامین اجتماعی کار می‌کرد. دانش آموزان اول متوسطه بود که راهی جبهه های نبرد شد و از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. سرانجام در بیست و نهم دیماه سال ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست. مزار وی در گلزار شهدای باغ بهشت زادگاهش واقع است. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
برنامه "مشق عشق" کار مشترک بنیاد شهید استان و صدا و سیمای مرکز همدان

صوت: گفتگو با همرزمان شهید محمد حسین درفشی

شهید محمدحسین درفشی بیست و دوم بهمن ماه سال ۱۳۳۷ در شهرستان همدان به دنیا آمد. پدرش محمد ابراهیم نام داشت. سال ۱۳۴۴ تحصیلات خود را آغاز کرد و با توجه به هوش و استعداد سرشاری که داشت تا مقطع کارشناسی رشته حقوق ادامه تحصیل داد. کارمند عقیدتی سیاسی ارتش بود. سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد که از وی به یادگار مانده است. با آغاز سالهای دفاع مقدس از سوی ارتش جمهوری اسلامی ایران در جبهه حضور یافت و در عملیات‌های متعدد شرکت کرد. سرانجام در بیست و یکم دی ماه ۱۳۶۵ با سمت کمک آرپی جی زن در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست. پیکرش مدت‌ها در منطقه باقی ماند تا اینکه توسط جستجوگران نور به آغوش خانواده و همرزمانش بازگشت و در گلزار شهدای باغ بهشت زادگاهش به خاک سپرده شد. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

گزیده‌ای از دفتر خاطرات شهید بهمن آقازاده

بالاخره قایق‌ها یکی پس از دیگری وارد هورالعظیم می‌شدند و چون یکی از قایق‌ها سوراخ شده بود، دو نفر از حامل آن، به قایق ما وارد شدند. در این حال چون قایق ما بیش از حد ظرفیت نیرو سوار کرده بود در اثر یک حرکت قایق در آب فرو رفت و برادران یکی پس از دیگری در آب فرو رفتند. آب به قدری سرد و شور بود که بدن انسان از سوز سرما می سوخت.
برنامه "مشق عشق" کار مشترک بنیاد شهید استان و صدا و سیمای مرکز همدان

صوت: گفتگو با مادر و خانواده پاسدار شهید حمید نظری

پاسدار شهید حمید نظری یکم تیرماه سال ۱۳۴۶ در روستای دره مراد بیگ از توابع شهرستان همدان به دنیا آمد. پدرش حبیب الله نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. شهریور‌ماه سال ۱۳۶۵ با سمت غواص در جزیره مجنون به شهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجای ماند تا اینکه توسط جستجوگران نور به آغوش خانواده و همرزمانش بازگشت. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

پاکسازی منطقه / خاطره خودنوشتِ شهيد سيد اسماعيل حسينی + دستخط

هنگام حرکت شب هنگام باران سختي در بين راه شروع به باريدن گرفت که ستون با مشکلات زياد به مقصد رسيد ماشين مینی کاتيوشا در بين راه خراب شد که با مشقت زياد ماشين را بکسل کرديم و به مقصد رسيديم.

اميدواری به آينده ( قسمت دوم ) / داستانی به قلم شهيد علی حيدری

هوا که گرم شد گله را به سوی رودخانه بردم تا سيراب سازم ولی بين راه به فکر باغ کدخدا افتادم که دارای سيب و زرد آلو و غيره بود . پيش از ظهر گله را به رودخانه رساندم و به خاطر گرمی هوا گله خوابيده به سراغ باغ رفتم تا غذائی پيدا کنم . اما ناگفته نماند که باغبان مردی سياه چهره و بداخلاق بود . بالاخره گرسنگی مجالم نداد مثل گربه خود را به داخل باغ پراندم و شروع کردم به خوردن.

خاطراتی از جبهه های غرب کشور (1) / خاطره خودنوشت از شهيد امرالله داورپناه

من وقتی اسمم را برای جبهه نوشتم روز 26 شهریور 1360 بود و وقتی که حرکت را به سوی جبهه الله آغاز نموديم پياده از اول بلوار راه رفته و به آخر بلوار در حرکت بوديم مردم از هر طرف خوشحال بودند و هر لحظه عشقی که برای رفتن در سر داشتم زياد و زيادتر می شد که حتی بعضی بچه ها به گريه کردن افتادن و به راستی اين فراموش کردنی نيست بعد با همه مردم خداحافظی کرديم به شيراز اعزام شده و در آنجا مانديم تا دوره ديده و اعزام غرب شويم .
طراحی و تولید: ایران سامانه