شهرستان های استان تهران - خاطرات

خاطرات
عباس در غربت و مظلومیت به شهادت رسید
روایت بیژن کریمی از شهید غریب در اسارت «عباس جمالی مهدی آبادی»؛

عباس در غربت و مظلومیت به شهادت رسید

شهید غریب در اسارت «عباس جمالی مهدی‌آبادی»، آزاده‌ای از دیار اصفهان، در روزهای سخت اسارت در اردوگاه تکریت ۱۱ با جراحت و بیماری جانکاه، اما با صبر و ایمان مثال‌زدنی، به یاران شهید خود پیوست. روایت صمیمانه‌ی هم‌سنگر و هم‌بندی او، بیژن کریمی، تصویری روشن از مظلومیت و ایستادگی این شهید بزرگوار در برابر شرایط طاقت‌فرسای اسارت را به یادگار گذاشته است.
شهیدی که در زمین فوتبال به شهادت رسید
روایت جواد اروجی از شهید غریب در اسارت «محمد صابری سهر فروزایی»؛

شهیدی که در زمین فوتبال به شهادت رسید

شهید «محمد صابری سهرفروزایی»، جوانی مؤمن، متین و محجوب بود که حتی در سخت‌ترین شرایط اسارت، با اخلاق نیکو، عبادت خالصانه و تواضع مثال‌زدنی، دل‌های دوستان و هم‌سنگران خود را آرام می‌کرد. روایت جواد عروجی از همراهی با این شهید در اردوگاه، تصویری روشن از مظلومیت، محبوبیت و معنویت اوست. . او سرانجام در جریان یک بازی فوتبال به دلیل عارضه جسمی دچار مشکل شد و مظلومانه به شهادت رسید؛ شهادتی که اردوگاه را سراسر اندوه و ماتم فرو برد.
«پیکری در سرچشمه اروند»، مادرانه‌ شهید «اصغر قهرمانی بیجندی»
شهیدی که ۱۹ سال پس از شهادت پیکرش به وطن بازگشت

«پیکری در سرچشمه اروند»، مادرانه‌ شهید «اصغر قهرمانی بیجندی»

شهید اصغر قهرمانی‌بیجندی، جوانی هجده ساله، در اوج شکوفایی جوانی و درعملیات خیبر در جزایر مجنون به شهادت رسید؛ نوجوانی که با حجب و حیا، ایمان و صداقت، الگویی از نسل پاک انقلاب شد. پیکر مطهر او پس از نوزده سال چشم‌انتظاری، در سوم خرداد ۱۳۸۱ هم‌زمان با سالروز آزادی خرمشهر به آغوش وطن بازگشت و اشک و افتخار را در هم آمیخت. در این سال‌های طولانی، مادر صبورش حاجیه خانم اقدس جوادی با دلی آکنده از ایمان و امید، بار سنگین فراق را به دوش کشید و با صبر و بردباری، یاد فرزند شهیدش را در خانه، محله و هیئت‌های مذهبی زنده نگه داشت؛ تا امروز روایت زندگی و شهادت اصغر قهرمانی نه تنها یادآور ایثار یک جوان، بلکه نماد پایداری و استقامت یک مادر باشد.
«اول نماز بعد کار»

«اول نماز بعد کار»

محمد فاضلی پسر عموی شهید  غریب در اسارت «کیومرث فاضلی» نقل می‌کند: «زمانی که وارد جبهه شدیم او خیلی عوض شده بود و یک تحولی روحی عجیبی در او ایجاد شده بود و روز به روز این تحول بیشتر می‌شد مخصوصاً در عبادت و نماز خواندن، گاهی اوقات موقع ظهر سریع به نماز اول وقت می‌ایستاد و اگر یک وقتی کار داشتیم یا موقع عملیات بود می‌گفت: «اول نماز بعد کار» من با او شوخی می‌کردم و می‌گفتم: نماز را بعداً می‌خوانیم. می‌گفت: محمد شاید فرصتی نماند و شهید بشویم.»
کیومرث نمی‌گذاشت کسی در انجام کاری بی‌انگیزه شود

کیومرث نمی‌گذاشت کسی در انجام کاری بی‌انگیزه شود

سکینه فاضلی خواهر شهید  غریب در اسارت «کیومرث فاضلی» می‌گوید: «یکی از همسایه‌های پدرم بعد از شهادت کیومرث به منزل ما آمد و برایمان تعریف می‌کرد: روزی من و کیومرث برای ماهیگیری به سبز میدان رفتیم، کیومرث آن روز ۱۰ تا ۱۵ تا ماهی گرفت، من یک دانه هم نگرفتم، سرآخر که می‌خواستیم به منزل بیاییم، نصف ماهی خودش را به من داد، به او گفتم: چرا این همه ماهی به من دادی؟ تو زحمت کشیدی نمی‌خواهد فوقش به مادرم بگویم، من ماهی نگرفتم، خندید و گفت: آقا! همراه کیومرث بیایی و بدون ماهی و دست خالی بروی و بی‌انگیزه بشوی؟ تو همیشه باید با من به ماهیگیری بیایی و برای همسایه‌ها هم باید ماهی بگیریم.»
شهید غریب در اسارتی که جاویدالاثر است
روایت صادق صفرپور از شهید غریب در اسارت کیومرث فاضلی

شهید غریب در اسارتی که جاویدالاثر است

در میان خاطرات تلخ و شیرین اسارت، نام شهید کیومرث فاضلی از روستای آبکله سر شهرستان تنکابن همچون چراغی در ذهن آزادگان می‌درخشد؛ جوانی که صدای استوارش از رادیو عراق، پیام امید و نگرانی برای خانواده‌اش بود و امروز روایت مظلومیت و شهادتش، سندی زنده از ایمان و ایثار فرزندان این سرزمین است.
از سنگر تا اسارت، حماسه دو ستاره فروزان غریب دوران دفاع مقدس

از سنگر تا اسارت، حماسه دو ستاره فروزان غریب دوران دفاع مقدس

باقر سارائی راوی شهادت شهیدان غریب در اسارت «علی‌نجات محمدپور» و «مهدی زیاری» می‌گوید: «شهادت این دو عزیز، یکی در سنگر نبرد و دیگری در اسارت، تصویری روشن از ایثار و مظلومیت رزمندگان اسلام در روز‌های پایانی دفاع مقدس است؛ گواهی بر ایمان و فداکاری نسلی که جان خود را برای عزت و استقلال ایران اسلامی تقدیم کرد.»
مهدی در بدترین شرایط هیچ‌گاه زبان به شکایت نگشود
روایت از محمدعلی مازیارنوری همرزم شهید غریب در اسارت «مهدی احسانیان»

مهدی در بدترین شرایط هیچ‌گاه زبان به شکایت نگشود

محمدعلی مازیارنوری یکی از شاهدان شهادت «مهدی احسانیان» روایت می‌کند: «در اردوگاه اسارت، با وجود جراحات سنگین و درد‌های طاقت‌فرسا، هیچ‌گاه زبان به شکایت نگشود و با روحیه‌ای مقاوم، دیگران را نیز دلگرم می‌کرد.»
وفاداری تا آخرین نفس

وفاداری تا آخرین نفس

راضیه بهرامی خواهر شهید «مهدی بهرامی» می‌گوید: «برادرم محسن که او نیز به صورت مداوم برای مأموریت به جبهه اعزام می‌شد، در یکی از مراجعاتش به اندیمشک، مهدی را دید. محسن به او گفت: «مهدی جان! برگرد خانه. پدر و مادر به تو سخت نیاز دارند.»، اما مهدی در پاسخ، عکسی از امام خمینی(ره) از جیبش بیرون آورد و گفت: «داداش تو می‌توانی برگردی، ولی من باید بمانم. آقا و رهبرم می‌گوید همینجا بایستیم.»
رضا دوست داشت مفقودالاثر باشد

رضا دوست داشت مفقودالاثر باشد

راضیه بهرامی خواهر شهیدان «حسین، رضا و مهدی بهرامی» نقل می‌کند: «هربار که از عملیات بر می‌گشت، وصیت‌نامه‌اش را پاره می‌کرد. از آنجا که رابطه‌مان بسیار صمیمی بود. همیشه از او می‌پرسیدم: «رضا، چرا این کار را می‌کنی؟» جوابش همیشه این بود: «دوست دارم مفقودالاثر بشوم.»»
۱
طراحی و تولید: ایران سامانه