برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
بمیرم دخترم میره خونه دوستش برای سعیدم گریه میکنه
«مادر با دیدن من بی نهایت خوشحال شد بغلم کرد و بوسید خبر تماس سعید را به من داد. بعد رو کرد به زنهای همسایه که همه در حیاط ما جمع شده بودند گفت: بمیرم دخترم میره خونه دوستش برای سعیدم گریه میکنه ...» آنچه میخوانید گزیدهای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.