جانباز مدافع حرم، شهید جنگ ۱۲روزه شد

به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، شهید پاسدار ستوانیکم آرش حضرتیپور، ششم آبان ماه سال ۱۳۷۲ در شهر تبریز متولد در خانوادهای مذهبی و فرهنگی پرورش یافت. او از کودکی با ایمان، خوشاخلاقی و مسئولیتپذیری شناخته میشد؛ نماز اول وقت، روزههای مستحبی و حضور دائمی در مسجد و هیئت از ویژگیهای بارز شخصیتش بود. در ۱۳ سالگی بنیانگذار هیئت علیاصغر (ع) در منطقه ۱۸ تهران شد و با مداحی و ساماندهی مراسمهای مذهبی نوجوانان، نقش مهمی در تربیت نسل همسن خود ایفا کرد. علاوه بر فعالیتهای دینی، به ورزش فوتبال علاقهمند بود و مقامهای منطقهای و استانی را کسب کرد. شهید حضرتی پور از سال ۱۳۹۰ وارد سپاه شد و در دفتر شهید حاج قاسم سلیمانی فعالیت داشت. در سال ۱۳۹۴ به سوریه اعزام شد و بهعنوان مدافع حرم در مأموریتهای مختلف حضور یافت؛ در جریان این مأموریتها دچار آسیب شیمیایی و جانباز شد و نهایتاً در ۳۱ خرداد سال ۱۴۰۴ در جریان حمله به ستاد فرماندهی کل سپاه قدس به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای یافتآباد، آرام گرفت؛ جایی که امروز محل رجوع و زیارت مردم است. او جوانی مؤمن، مسئولیتپذیر و عاشق خانواده بود که زندگیاش سرشار از خدمت به مردم و عشق به اهلبیت (ع) بود و شهادتش به عنوان انتخاب الهی، افتخاری بزرگ برای خانواده و جامعه محسوب میشود.

در ادامه از ایوب حضرتی پور پدر شهید و مریم حسینپور مادر شهید، خواستیم تا درباره شهید خود صحبت کنند: «فرزندمان آرش ششم آبان ماه سال ۱۳۷۲ در تبریز به دنیا آمد و از همان کودکی روحیهای متفاوت داشت. بچهای بود که همیشه وضو داشت؛ حتی برای غذا خوردن یا خوابیدن وضو میگرفت. نماز اول وقت برایش اصل بود. از ۹–۱۰ سالگی نماز را آغاز کرد و هیچگاه ترک نکرد. اگر کسی در فامیل نمازی قضا داشت، خودش برایش نماز میخواند. آرش خوشاخلاق، آرام و کمحرف بود. اما هر وقت حرف میزد، با آرامش و ادب بود. هیچوقت ندیدیم بیاحترامی کند یا کسی را برنجاند. همیشه با لبخند و آرامش با دیگران برخورد میکرد. هیچوقت دنبال ریا یا خودنمایی نبود. اگر به کسی کمک میکرد، نمیخواست آن فرد بفهمد که این یاری از طرف اوست. بسیاری از کارهای خیرش بعد از شهادت آشکار شد؛ از پرداخت اجاره خانه نیازمندان گرفته تا کمک به ترک اعتیاد جوانان و تهیه دارو برای بیماران. از نوجوانی در مسجد و هیئت علیاصغر (ع) فعال شد و خودش بنیانگذار هیئت نوجوانان محله بود. مداحی میکرد و بچهها را برای زیارت عاشورا و نماز جماعت تشویق میکرد. علاقه زیادی به ورزش فوتبال داشت و در مسابقات منطقهای و استانی مقام آورد، اما دلبستگی اصلیاش به قرآن، نماز و هیئت بود. در خانواده، عصای دست ما بود. هیچگاه راضی نمیشد ما دلگیر یا ناراحت شویم. اگر کوچکترین ناراحتی در صدایمان حس میکرد، سریع خودش را میرساند. احترام به والدین برایش اصل بود و در کنار همسر و فرزند خردسالش، آرین، همچنان خود را مسئول آرامش ما میدانست. آرش از نوجوانی وارد سپاه شد و در دفتر شهید حاج قاسم سلیمانی فعالیت داشت. در سال ۱۳۹۴ به سوریه اعزام شد و بهعنوان مدافع حرم در مأموریتهای مختلف حضور یافت و در همانجا جانباز شیمیایی شد. به پسرش آرین عشق عمیقی داشت. هنوز هم آرین با یاد پدر زندگی میکند و میگوید: «بابای من شهید شده.» نسبت به برادر کوچکش آرمین هم بسیار حساس بود؛ اجازه نمیداد تنها بیرون برود و خودش او را به مسجد و جاهای دیگر میبرد تا درست تربیت شود. در شرایط جنگ ۱۲ روزه همیشه میگفت: «ما پشتمان به رهبری گرم است، هیچ اتفاقی نمیافتد.» ایمانش به خدا و مسیرش آنقدر قوی بود که حتی در سختترین شرایط آرامش داشت.»

بیریا خدمت میکرد
در ادامه پدر و مادر شهید از کارهای خیر و پنهانی پسر خود میگویند: «همیشه میدیدیم آرش دلش برای مردم میتپد. هیچوقت نمیخواست کسی بفهمد چه کارهایی میکند. اگر به کسی کمک میکرد، آن را پنهان نگه میداشت. بعد از شهادتش تازه خیلی چیزها برایمان روشن شد؛ و فهمیدیم که او چقدر در کارهای خیر و یاری دیگران نقش داشته است. یکی از کارهایی که برایمان بسیار تکاندهنده بود، همراهی او با جوانانی بود که گرفتار اعتیاد بودند. آرش خودش وقت میگذاشت، با آنها صحبت میکرد و به کمپهای ترک اعتیاد میبردشاند. میگفت: «این بچهها هم مثل ما انساناند، فقط راهشان را گم کردهاند. اگر دستشان را بگیریم، میتوانند دوباره زندگی کنند.» او نهتنها هزینههای کمپ را برای بعضی از جوانان پرداخت میکرد، بلکه در طول دوره ترک، مرتب سر میزد، دلگرمی میداد و به خانوادههایشان امید میبخشید. بارها شنیدیم که اجاره خانه خانوادههای بیبضاعت را پرداخت کرده بود. حتی برای کسانی که در تنگنا بودند، بیصدا دستگیری میکرد. گاهی اوقات دارو برای بیماران تهیه میکرد و هزینه درمان کسانی را که توان مالی نداشتند، خودش میپرداخت. فرزندمان آرش فقط برای خودش زندگی نمیکرد؛ برای خدا زندگی میکرد. حتی جوانانی که هیچکس امیدی به آنها نداشت، با کمک او توانستند دوباره به زندگی برگردند. این کارهای خیر پنهانی، بخشی از ایمان و اخلاق او بود که خداوند به خاطر همین پاکیها، او را به مقام شهادت رساند.»
جانباز مدافع حرم
پدر و مادر شهید ادامه میدهد: «ما همیشه میدانستیم که دلش برای اهلبیت (ع) و حرمهای مطهر میتپد. از همان نوجوانی میگفت: «اگر روزی لازم باشد جانم را برای دفاع از حرم بدهم، دریغ نمیکنم.» همین عشق بود که او را راهی سوریه کرد. در سال ۱۳۹۴ به مأموریت اعزام شد. شش ماه در سوریه حضور داشت و در همانجا جانباز شیمیایی شد. هر بار که تماس میگرفت، با وجود سختیها و خطرها، آرامش داشت. وقتی آرش به سوریه اعزام شد، ما همیشه نگران سلامتیاش بودیم. در تماسهایی که داشت، هرگز از سختیها شکایت نمیکرد، اما بعدها فهمیدیم در جریان یکی از عملیاتها دچار آسیب شیمیایی شده است. او با وجود مشکلات تنفسی و ضعف جسمی، هیچگاه مأموریت را رها نکرد. میگفت: «این سختیها برای ما امتحان است، باید ادامه بدهیم.» حتی وقتی به ایران بازگشت، آثار شیمیایی در بدنش باقی مانده بود؛ سرفههای مداوم، تنگی نفس و ضعف عمومی داشت، اما هیچوقت اجازه نمیداد ما بفهمیم چه اندازه درد میکشد. ایمانش به خدا و اعتمادش به مسیرش آنقدر قوی بود که حتی ما را دلگرم میکرد.»

زیارت کربلا، هدیهای از طرف شهید به پدر و مادر
پدر و مادر شهید میگویند: «ما هیچوقت فراموش نمیکنیم که آرش با چه عشقی ما را راهی کربلا کرد. خودش هزینه سفر را فراهم کرد و گفت: «شما باید به زیارت بروید، این آرزوی قلبی من است.» با وجود اینکه جوان بود و میتوانست آن پول را برای خودش خرج کند، ترجیح داد ما به پابوس امام حسین (ع) برویم. وقتی بلیتها را گرفت و خبر داد، اشک در چشمانمان جمع شد. میگفت: «من آرامش میگیرم وقتی شما در کربلا باشید. دعا کنید من هم لیاقت پیدا کنم.» آن سفر برای ما یکی از شیرینترین خاطرات زندگی شد؛ سفری که به دست فرزندمان ممکن شد. وقتی که داشتیم به کربلا میرفتیم به ما گفت: «برای عاقبت بخیری من خیلی دعا کنید.» نمیدانستیم که عاقبت بخیری را در شهادت میدید. همچنین روز مادر هم به عنوان هدیه به مادرش، من را به مشهد فرستاد و باز هم خواست که برایش دعا کنم. امروز باور داریم همان دعاها و همان عشق به امام حسین (ع) بود که او را به مقام والای شهادت رساند.»
به استقبال شهادت رفت
پدر و مادر شهید از نحوه شهادت فرزندشان میگویند: «ما همیشه آخرین روزهای زندگی آرش را با جزئیات به یاد داریم. پیش از رفتن به مأموریت، وضو گرفت و غسل شهادت انجام داد. با اینکه مرخصی داشت و میتوانست در محل کار حاضر نشود، اما رفت. با آرامش خاصی به همکارانش میگفت: «من آمادهام، اینجا بهشت است.» منظورش همان محل کار و سنگر مأموریتش بود؛ جایی که با دوستانش برای دفاع از حرم تلاش میکرد. برای او، آن مکان ساده و پرخطر، بهشت بود، چون احساس میکرد در راه خدا قدم برمیدارد. در جریان جنگ ۱۲ روزه، و در روز ۳۱ خرداد، ساختمان محل مأموریت ستاد فرماندهی کل سپاه قدس مورد هدف حمله قرار گرفت. شدت انفجار به حدی بود که همان لحظه به آسمان پر کشید. وقتی خبر شهادتش رسید، یاد همان جملهاش افتادیم؛ اینکه با ایمان و یقین گفته بود «اینجا بهشت است.» برای ما روشن شد که او از قبل جایگاهش را دیده بود و با آرامش به استقبال شهادت رفت.»
گفتوگو از آرش سلیمیفر
تنظیم از سعیده نجاتی