شهید «جهانگیر افشین» در وصیت نامه خود از همسرش خواست: آزاده و زینب وار زندگی کن و فقط از بچه هایم مواظبت و محافظت کن و بدان که آنان باید شاگردان مکتب حسین (ع) باشند.
شهید «محمد خسروی» در کنار قبر امام هشتم (ع)، امام را واسطه قرار داد و در آنجا گفت؛ ای خدا اگر من لیاقت شهادت تو را ندارم، آمدهام تا امام را واسطه قرار دهم.
شهید پورکبگانی به والدینش میگوید: شما خوشحال باشید در حد توانائی خود نشان دادی که چگونه میتوانی پیرو حضرت فاطمه زهرا (س) باشی، و پدرم مادر را تسلی ده و خود صابر باش که من راه خود را برای ابدیت روحم انتخاب کردم.
بردار روحانی شهید محمد حسن ابراهیمی نقل می کند: یک پزشک مسیحی اهل کلمبیا که از دوستان شهید بوده و تحت تأثیر معارف اهل بیت(ع) بود. گویا مشکلی برای اشتغال داشته که به شهید ابراهیمی میگوید. شهید ابراهیمی در پاسخ به مشکلش گفته: ما در مکتبمان چیزی به نام «توسل»داریم. سپس مطلب را توضیح میدهد و حدیث «کسا» را برایش میخواند و معنا میکند...»
چند ماه بعد از عملیات والفجر ۸ به اتفاق سید غلامحسین به خط مقدم در شمال شهر فاو اعزم شدیم. به خاطر شرایط خاص و ارتفاع کم سنگرها مجبور بودیم نمازهایمان را نشسته بخوانیم اما در این شرایط شهید سجادی زاده ...» ادامه خاطرات را در متن خبر بخوانید.
همرزم سردار شهید«احمد اسدی»از آخرین خاطرات خود با شهید می گوید:شب قبل از شهادت احمد همه دور هم نشسته بوديم و صحبت مي كرديم.شهيد اسدی رو به من كرد و گفت:گرسنه هستم اگه چيزي دم و دست گير مياد زحمت آن را بكش من هم با خوشحالي رفتم و مقداري غذاي باقيمانده ي ظهر كه مرغ و برنج بود را برايش آوردم. در حالي كه شروع به خوردن مي كرد با لبخند گفت:آخرين مرغ و برنج خودمان را هم بخوريم،شايد شهيد شديم...»
مادر سردار شهید«احمد اسدی» نقل می کند:هنوز بيش از يک هفته از عروسی اش نگذشته بود كه تصميم گرفت به جبهه برگردد. هر چقدر اصرار كردم، مادر شما كه مرخصي داريد،و تازه عروس هم در خانه داريد به جبهه نرو!در جواب گفت:مادر آنجا بيشتر به من نياز دارند شما به جای من هوای عروسم را داشته باش...»
سردار شهید «مجید بشکوه» زندگی در سنگرهای جبهه را بر ماندن در خانه و داشتن آسایش ظاهری ترجیح میداد و حیات دنیوی را یک زندگی موقت و وسیلهای بیارزش جهت پرواز به سوی یک آرامش ابدی میدانست.