خاطرات شهدا - صفحه 167

خاطرات شهدا

خاطره ای از شهید علی اکبر رحمانیان در قالب پوستر

شهید علی اکبر رحمانیان در سال 1340 در جهرم دیده به جهان گشود و در عملیات والفجر 8 به شهادت رسید.
نویسنده سر کار خانم زهرا حدادی

معرفی کتاب «سایه های سرو»؛ خاطراتی از شهید رضا میرزاخانی

همان‌شب رضا به خوابم آمد. ديدم با من حرف نمی‌‌زند. نگاهی به سکة روی پيش‌بخاری کرد و رفت. صبح سکه را داديم بيرون تا شهيد از ما راضی شود. از اول گفته بوديم:«برای رضای خدا شهيد داديم، پس چيزي نمی‌گيريم.».
شهید عطا الله صحافی

کمک به ایتام در سیره شهید عطا الله صحافی

برای بچه های بی بضاعت و بی سرپرست لباس و کفش تهیه می کند و طوری به آنها می دهد که هیچ کس نمی فهمد. اعتقاد دارد که روزی کسانی هم مأموریت پیدا می کنند که سر یتیم های ما دست بکشند. این را بارها به همسرش گفته است.
سردار شهید ابوالفضل هراتی

زندگی نامه کامل سردار شهید ابوالفضل هراتی

با ورود به هرمل، عكس هاي امام جلب توجه مي كرد. مردم آنجا بسيار مهربان بودند. با ديدن برادران سپاهي با مهرباني آنان را بغل مي گرفتند. به طوري كه انسان به ياد غريبي اسلام در اين منطقه مي افتد . وقتي براي گرفتن وضو به پايين آمدم، نوجوان ده ساله اي با يك پلاستيك نان آمد . از برادران لبناني سوال كردم: چرا نان آورده است؟ گفتند : اين نان نذري است. مردم معمولاً هر چه نذر مي كنند براي برادران سپاهي مي آورند .
شهید محمد آقای صبوری

حجاب و عفاف در دیدگاه شهید محمد آقای صبوری

آخر شب دخترم را روی زانو نشاند. سر و صورتش را بوسید و گفت:«دایی جون! توی راه مدرسه چادرت رو خوب سرت کن، برای خانمی مثل تو حجب و حیا از همه چیز مهم تره».
شهید حسین صبور

اوقات فراغت و حفظ قرآن توسط شهید حسین صبور

برای اوقات فراغت مان برنامه‌ی حفظ قرآن داشتیم. چند نفر بودیم. حسین هم یکی از آنها بود. برای این که رقابت ایجاد شود، هر کس بهتر می خواند برنده اعلام می‌شد.

«شاگرد اتوبوس» خاطره ای از سردار شهید عبدالعلی ناظم پور

شاگرد راننده ی یکی از اتوبوس ها که کنار بلوار نشسته بود و قیافه ی تابلویی داشت توجه کاکاعلی را جلب کرد . پسرک ، شانزده هفده سالی داشت، آستین هایش را چند دور بر گردانده بود بالا ، یقه باز ، زنجیر طلا توی گردن ، شلوار تنگ و چسبا ...
شهید رحیم صباغیان

خاطره ای از شهید رحیم صباغیان؛ دوستی های ناگسستنی!

رحیم! هر جا می ری همه رو جذب خودت می کنی. نکنه آهن ربا داری و ما خبر نداریم؟
به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید احمد نبوی چاشمی

خاطراتی از سردار شهید احمد نبوی چاشمی

گرما گرم عملیات والفجر هشت بودیم. شنیدم شهید شدی. در ذهنم زندگی ات را مرور کردم. زندگی ات پر از عشق بود . زندگی ای پر از تلاش وکوشش مالامال از عشق به ائمه .. هرچه فکر کردم غیر از شهادت مزدی برای عشق پیدا نکردم. ولی با این حال گریه کردم راستش برای خودم گریه کردم.
شهید محمد تقی صابریان

اهمیت به نماز اول وقت / خاطرات شهید محمد تقی صابریان

اونهایی که وسیله روزی منن نمی رن؛ اونهایی هم که وسیله ی روزی من نیستن، اگه بمونن فقط جا رو تنگ می کنن. پس چیزی تغییر نمی کنه

کلاسِ درسِ جبهه

شهید محمدرضا شیرزاد در روستای ساده و صمیمی مدوار در 21 دیماه و 1348 چشم به جهان گشود، پدرش حسین کشاوزی خستگی ناپذیر بود و در دامن مادری پاکدامن پرورش یافت پس طی دوران تحصیل راهی جبهه شد تادرس عرفان و خودسازی همراه با دیگر رزمندگان سلشحور زمزمه کند، سرانجام در 22بهمن 1364 در جزیزه ام الرصاص به شهادت رسید و پیکرش سالها مفقود بود تا اینکه پیکر پاکش پس از 10 سال در نهم مرداد 1374 در روستای مدوار تشییع و به خاک سپرده شد.
24 بهمن ماه

سالروز شهادت سردار شهید حاج حسن شاطری؛ «خاطرات ناب»

فرماندهان ارشد رژیم صهیونیستی ، او را بهتر می شناختند، چرا که هر زمان در مرز فلسطین اشغالی و لبنان چشم شان به (مسجد قدس) می افتاد که شبیه به بیت المقدس در دل پارک بسیار زیبای “ایران” بنا شده بود ، داغ شان تازه می شد و همین باعث شد که به دنبال انتقام از معمار آن باشند .
قسمت اول خاطرات شهید «علی‌محمد شمسی»

روحیه گذشت و مردانگی «علی‌محمد»

دوست شهید «علی‌محمد شمسی» نقل می‌کند: «با دیدنش به طرف خانه‌ام فرار کردم. رسید به من و دستش را به طرفم دراز کرد و گفت: اومدم باهات آشتی کنم. قهر کار بچه‌هاست. از بچگی که کرده بودم شرمنده شدم و گفتم: علی‌محمد! خیلی مردی که به این راحتی منو بخشیدی.»

کرامات شهیدان؛(36)مستجاب الدعوه

چند دقيقه اى نگذشته بود كه چشم يكى از بچه ها به هندوانه بزرگى در نهر آب افتاد. اول فكر كرديم پوست هندوانه است. اما وقتى با تكه چوب آن را از نهر بيرون آورديم، ديديم هندوانه اى به وزن هفت هشت كيلو است. به محض اينكه علی آقا هندوانه را ديد، با دست به سرش كوبيد و فرار كرد على در آن لحظه و در بين بچه ها شرمنده و سر به پايين نشسته بود...
سردار شهید رضا ملکیان برمی

زندگی نامه کامل و وصایای سردار شهید رضا ملکیان برمی

در هنگام برگشت رضا گفت : مي خواهم دو ركعت نماز بخوانم. با تعجب گفتم: ما در صد متري دشمن هستيم، اين كار شما شدني نيست. گفت: اگه چيزي هم براي من بمونه، همين دو ركعت نمازه، نبايد از دستش بدم.

خاطره خودنوشت شهيد حسين اسدی از « 12 بهمن 1357 »

مردم يک لحظه به لاله ها نگاه کردند فرياد کشيدند و فرياد آنها آنچنان بلند بود که من از خواب پريدم يعني بيدار شدم . من در رختخواب نشسته بودم و هيچ معناي اين خواب را نمي فهميدم و پيوسته از خود اين سئوال را مي کردم يعني چه ؟
گفت‌و‌گویی اختصاصی نوید شاهد سمنان با زهره مهدوی مادر معظم شهید بهروز بهروزی

کودکی که در تظاهرات علیه رژیم پهلوی به شهادت رسید

اولین شهید انقلاب اسلامی استان سمنان
شهید محمدرضا شمس الدین

شیوه تربیت فرزند از زبان مادر شهید محمدرضا شمس الدین

گفت:‘ محّمدرضا! بابات اومده بود ببینه تو واقعاً هر شب می یای مسجد یا نه’. توی دلم به بابام آفرین گفتم که دورادور مواظب بچه هاشه تا خدای ناکرده راه خطا نرن

او عاشق خانواده اش بود/ شهید غلامرضاعرب‌زاده بهاء‌آبادي

می خواهم سختی های کار را پشت درب خانه بگذارم و با خودم ، شادی و انرژی را به جمع خانواده ببرم.» او عاشق خانواده اش بود .

خاطرات مبارزه شهید جاوید محسنی در دوران انقلاب

شهید جاوید محسنی آبان ماه سال 1338 در محله پیرشمس الدین اردبیل به دنیا آمد او همزمان با پایان تحصیلاتش به مبارزان دوران انقلاب پیوست در اصل این دوره بخش درخشان زندگی او به شمار می رود تا اینکه با پیوستن به جهادگران بی سنگر در نخستن ماه های دوران دفاع مقدس یعنی 24 آبانماه 1359 در زمان سقوط سوسنگرد به مقام عالی شهادت رسید.
طراحی و تولید: ایران سامانه