خاطرات شهدا - صفحه 166

خاطرات شهدا
طنز در جبهه (۱)

زیلوی خنده

از کتاب طنز «خمپاره خواب آلود» آمده است: «سکوت که شبستان را بلعید. رگبار تیر بارها از دور واضح تر به گوشم خورد. کنارم کسی لولید و از زیر زیلو بیرون آمد و رفت به سمت در شبستان. به گمانم به قصد دستشویی می رفت. توی مسیر رفتن آخ و اوخ چند نفر بالا رفت: «چشم نداری... کوری...» تو رفتن خواند و رفت طرف در: «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند...» در شبستان را که باز کرد. جیغ در بلند شد.» متن کامل خاطره را در نوید شاهد بخوانید.
خاطراتی پیرامون شهید علي‌اكبر محمدحسيني:

حتي اگر ضد انقلاب باشد!

شهید علي‌اكبر محمدحسيني گفت: من فرد غير مسلح را هرگز نمي زنم، حتي اگر ضد انقلاب باشد.

خاطره ای از شهید علیرضا کارگر

نوید شاهد مازندران، خاطره ای از شهید علیرضا کارگر به نقل از حسین فلاحتی(همکلاسی و همسنگر شهید)
در سالروز عروج «رمز علی جعفری بروجهانی» منتشر می شود؛

خاطره مجاهدت های شهیدی ازتبار « بدر» / بخش دوم

از طرفي هم مردم دهكده به او مي گفتند: اگر پسرتان به جنگ برود به زودي از دستتان خواهد رفت. مادر من هم چون ساده بود باور مي كرد خلاصه راضيش كرديم و با بدرقة پدرم و برادر بزرگم به ابهر آمديم.
در سالروز شهادت «رمز علی جعفری بروجهانی» منتشر می شود؛

خاطره مجاهدت های شهیدی ازتبار « بدر» / بخش اول

آري! بعد از پيروزي انقلاب ما در تهران بوديم و در تظاهرات شركت مي كرديم تا زماني كه انقلاب پيروز شد. ما هم در تهران در كار كنتراتي كه در دست داشتيم كار مي كرديم. ناگهان ديديم هواپيماهاي عراقي به تهران حمله كردند نمي دانم چه روزي بود ولي بعد از ظهر بود.

بسیجی شهید مجید بادامی به روایت خواهر شهید

مجید که میل به پرواز داشت و روح بلندش در قالب جسمش نمی گنجید برای جلب رضایت والدینش برای اعزام به جنگ حق علیه باطل از هیچ تلاشی فرو گذار نکرد، مجید فقط 13 سال داشت مسئولین نیز با رفتن او به جبهه موافق نبودند. وقتی گفتند بخاطر سن کم او را ثبت نام نمی کنند، اولین بار در تابستان سال1360 در 13 سالگی عازم جبهه شد و از این به بعد بیشتر اوقاتش در جبهه های غرب کشور در سنگر دیده بانی می گذشت.
وقتی مهتاب گم شد

خاطرات صوتی جانباز شهید علی خوش لفظ/قسمت 42

«وقتی مهتاب گم شد» قبل از آنکه شرح زندگی سردار شهید علی خوش لفظ باشد، روایتی عینی از یک واقعه‌ی تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند. علی خوش لفظ که نامش را بخاطر نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، جمشید گذاشته‌ بودند، سال‌ها بعد در نوجوانی، همزمان با وقوع انقلاب اسلامی خود نیز دچار تحول و دگرگونی در اهداف و آرمان‌ها می‌شود. همین انقلاب درونی باعث می‌شود که او در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی خوش لفظ تغییر دهد و سرانجام زندگی‌اش هم تغییر کند.
وقتی مهتاب گم شد

خاطرات صوتی جانباز شهید علی خوش لفظ/قسمت 41

«وقتی مهتاب گم شد» قبل از آنکه شرح زندگی سردار شهید علی خوش لفظ باشد، روایتی عینی از یک واقعه‌ی تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند. علی خوش لفظ که نامش را بخاطر نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، جمشید گذاشته‌ بودند، سال‌ها بعد در نوجوانی، همزمان با وقوع انقلاب اسلامی خود نیز دچار تحول و دگرگونی در اهداف و آرمان‌ها می‌شود. همین انقلاب درونی باعث می‌شود که او در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی خوش لفظ تغییر دهد و سرانجام زندگی‌اش هم تغییر کند.
در سالروز شهادت شهید« منصور ایمانی حافظ» منتشر می شود:

دو لحظه زیبا و بی بدیل از جانفشانی های بی دریغ رزمندگان دفاع مقدس

در روز عمليات اين دو بدون آنكه برادران ديگر باخبر شوند از روي مين ها رد شده و مين ها منفجر شدند و اين دو برادر به شهادت رسیدند و آن رزمندگان با شنيدن صداي مين ها فهميدند كه سر راهشان مين كار گذاشته شده است.

کلیپ/ خاطراتی از شهید حسین غنیمت‌پور

به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و چهارم دی ۱۳۶۵ با سمت جانشين فرمانده گردان در شلمچه بر اثر اصابت تركش به سینه و كمر، شهيد شد. مزار وی در گلزار شهدای شهرستان شاهرود واقع است.
شهید حمید رضا صیاد

نماز در گودالی شبیه قبر / خاطراتی از شهید حمید رضا صیاد

جایگاه حسینیه و مسجد به جای خودش اما بدنهامون باید به خاک عادت کنه. شاید... شاید این طوری بیشتر مواظب کارهامون باشیم
سردار شهید حاج ستار ابراهیمی به روایت دوستان

دلم گواهي مي دهد ستار شهيد شده است

وقتي که حاجي شهيد شد ما از خط برگشتيم عقب ديديدم پدرش توي خيابان هاي آبادان در جلوي مقر ايستاده است و گويي که از نگاهش خبر دارد که حاجي شهيد شده. ايشان گفتند: حاجي کجاست؟ بچه ها گفتند: ما آمديم و حاجي براي فرماندهي محور ماند توی خط! ايشان گفتند: نه خير و شروع کردند به اشک ريختن و گفتند : دلم گواهي مي دهد حاجي شهيد شده است .
شهید رمضانعلی قصابی

زندگینامه و خاطرات شهید رمضانعلی قصابی

مامی بستگان دور و نزدیکمان، برای وداع آخر با پیکر پاک برادر شهیدم به گلزار شهدای شهرمان فردوس رضا رفته بودند. پاییز 61 بود. هوای سردی می وزید. من دیرتر به محل رسیدم. همه اعضای فامیل در حال رسیدن به محل تشییع جنازه بودند. با سرعت خودم را به تابوت رساندم. در همین حال دایی ام (شهید قصابزاده) جلویم آمد و مانع رفتنم شد گفت: پلاستیک جنازه حسین را بسته اند، برگرد. موقعی که خواستند او را دفن کنند خودم شما را به زیارت شهید حسین می برم تا برای آخرین بار او را ببینی. قبول کردم و به طرف ماشینی که خودشان رانندگی ان را برعهده داشتند رفتیم. در ماشین گفت: صدیقه جان تو دیگر زینب شده ای. باید صبر داشته باشی. مادرت را دلداری دهی و پشتیبانش باشی. اگر می توانی مطلبی بنویس و امروز آن را در مراسم تشییع پیکر حسین بخوان
شهید علی رضا صفا

هم معلمش بودم و هم دوست صمیمی / خاطراتی از شهید علی رضا صفا

نظرات و رفتار یکدیگر را قبول و ارتباط دوستانه محکمی داشتیم، احتراممان هم سر جایش بود. چون خودش هم مثل پدرش اهل مسجد و نماز جمعه بود.

معجزه ی خدا / خاطره ای از شهید عبدالعلی ناظم پور

شب نگهبان خبر داد که از دره ی رو به رو سر وصدا می آید. کاکا علی آمد لب پرتگاه ایستاد. صدای جابه جا شدن عراقی ها،با ستونی از اسب و قاطر، به گوش می رسید.دستور داد که مسئول خمپاره انداز را صدا بزنند تا یک گلوله منور شلیک کند.
در سالروز شهادت منتشر می شود

گذری بر زندگینامه و وصیت نامه شهید علي اصغر اسماعيل زاده

از شما مى خواهم، كه به تاريخ اسلام، خوب توجه كرده و درس بياموزيد، در آن موقع است كه مى توانيد حق را پيدا کنید
شهید سید زین العابدین نبوی

زندگینامه و خاطرات شهید سید زین العابدین نبوی

کسانی که سید زین العابدین را می شناختند ، می دانستند که او پاسداری دلیر و شجاع است . در سطحی است که می تواند برخی از فنون رزمی را به دیگران بیاموزد . در واقع او یک مربی به تمام معنا به حساب می آمد . یک چنین منزلت نظامی ، برای کی انسان معمولی ، کافی است که او را مغرور سازد ؛ ولی او هرگز چنین نبود .
نویسنده عباس خواجه شاهکویی

معرفی کتاب «ستاره ها بیدارند»؛ خاطرات جانباز قربانعلی خواجه مظفری از شهادت دو پسرش ابراهیم و حسن خواجه مظفری

نزدیک ظهر زنگ در به صدا درآمد. فوری بیل را انداخت زمین و رفت سمت در. در را باز کرد. یک روحانی و یک پاسدار و یک نفر دیگر پشت در بودند. دلش ریخت پایین. می‌رفت که چهره‌اش تغییر کند اما خیلی زود به خود آمد و به اعصاب خود مسلط شد. سلام کرد. روحانی پرسید:«منزل آقای خواجه‌مظفری؟».
شهید مجید صحافی

آموزش قرآن به شیوه شهید مجید صحافی

شروع کردم به خواندن. صفحه که تمام شد، گفت:«این کلمه‌ها رو حاج آقا گفت این طوری بخونین». بعدها متوجه شدم توی مسجد خوب یاد می‌گیرد و با این کار می‌خواهد غلط‌های من در برود، اما طوری که من ناراحت نشوم.
شهید والامقام سیدابوالقاسم داودالموسوی‌دامغانی

خاطراتی از شهید والامقام سیدابوالقاسم داودالموسوی‌دامغانی (نماینده مجلس)

سرگرد خلبان که کنترل هواپیما را بر عهده داشت، به خلبان عراقی که مرتب توهین می‌کرد، گفت:" من میدانم پایان کار ما و شما به کجا می‌کشد؟ ولی دلم می‌خواهد نکته‌ای را برایتان بگویم. روزی برای بمباران پل مهم و استراتژیکی بغداد مأموریت پیدا کردم. پدافند هوایی بغداد را شما بهتر از من می‌شناسید، در وضعیت پدافند بغداد، پایین آمدم و موشک‌هایم را آماده‌ی شلیک کردم ولی با مشاهده‌ی زنی بر بالای پل، منصرف شده و دوباره اوج گرفتم."
طراحی و تولید: ایران سامانه