خاطرات شهدا - صفحه 157

خاطرات شهدا
زندگینامه و خاطرات سردار شهید حمید هاشمی در کتاب نوجوان پنجاه ساله

دلنوشته نویسنده کتاب "نوجوان پنجاه ساله" با سردار شهید حمید هاشمی

حمید عزیز، سال ها از رفتنت و به خاک سپردنت گذشت. در این سال ها، ما حسرت ها خورده ایم و بر سر مزارت، بارها و بارها گریسته ایم. حمید از جان عزیز تر، می دانم الان در کسوت یک جوان رعنا در آسمان هستی. فرشته ها تو را خوب می شناسند. می دانند باید به تو غبطه بخورند. آخر تو نامدار آسمان هستی.
معرفی کتاب

کتاب "بمبی در کابین" شرح خاطرات و زندگینامه شهید سرلشکر خلبان عباس دوران

بمبی درکابین کتابی است که به شرح خاطرات و زندگینامه شهید سرلشکر خلبان عباس دوران می پردازد. این کتاب دارای بخش‌هایی ازجمله «زندگینامه»، «ابلاغ مأموریت»، «آخرین شب»، «لحظات پر اضطراب»، «تحلیلی بر عملیات استشهادی شهید عباس دوران» و ... می باشد.
برگرفته از کتاب «کمیل هنوز زنده است»؛

بچه بسیجی که بدون معطلی خوابید روی سیم‌های خاردار

«محمدرضا کریمی» از رزمندگان گردان کمیل تعریف می‌کند: در بین اعزام اولی‌ها، یک بسیجی جوان و لاغر اندامی بود که با اشک و التماس، به نیروهای کمیل اضافه شد. شب عملیات والفجر، همان بچه بسیجی بدون معطلی خوابید روی سیم‌های خاردار.
خاطراتی از شهید محمد هادی مخلصی

پاداش بخاطر خواندن نماز !!

نوید شاهد سمنان: محمدهادی مخلصی بیستم خرداد 1334، در شهرستان سمنان چشم به جهان گشود. پدرش علی‏محمد و مادرش طلعت نام داشت. تا پايان دوره کارشناسی در رشته ریاضی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هجدهم آذر1359، در سوسنگرد بر اثر اصابت ترکش توپ به شهادت رسید. اثری از پیکرش به دست نیامد.
خاطراتی از شهید رحیم ذبیحی

جایگاه نماز در نگاه شهید رحیم ذبیحی

نوید شاهد سمنان: رحیم ذبیحی بیست و هفتم شهریور 1331، در شهرستان سمنان به دنیا آمد. پدرش قاسمعلی و مادرش خورشید نام داشت. تا سوم ابتدایی درس خواند. راننده بود. از سوی جهاد سازندگی در جبهه حضور یافت. بیستم آذر 1364، با سمت راننده کامیون در هورالعظیم عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای امامزاده یحیای زادگاهش قرار دارد.
به بهانه سال روز شهادت

برگی از خاطرات گروهبان یکم شهید مختار رجب لو

شروع کار مبارزه مختار با رژیم ستم شاهی از همان روز آغاز شد و تا جایی رسید که من و مختار را از دبیرستان اخراج کردند و ما متهم به فعالیت سیاسی شدیم.
سردار شهید حاج حسن شوکت پور مردی که رحلت امام را تاب نیاورد

یادداشتی منتشر نشده از مرحوم رسول ملاقلی پور در وصف شهید شوکت پور

جواب داد:‌رسول خيلي دلم مي‌خواهد استراحت كنم ولي نمي‌شود. بدون اين كه بخواهم در زندگي براي عده‌اي تكيه گاه شده‌ام. مي‌ترسم من بيفتم آنها هم بيفتند. مجبورم تا آخرين لحظه‌اي كه زنده‌ام سر پا بايستم. بعد هم رسول جان! خدا يك برگ مأموريت به ما داده كه باشيم. وقتي هم برگ مرخصي را داد كه خوب مي‌رويم
سال روز شهادت

شهید انور شیبک/ سربازی که عاشق شهادت بود

وقتی ما برای ملافات پیش او می رفتیم همیشه می گفت؛ من باید شهید شوم. به او می گفتم پسرم این حرف را نزن، تو زجر وسختی زیادی را تحمل کرده ای برای ما زحمت زیادی کشیده ای.
به بهانه سال روز شهادت

شهید سید اسماعیل رفعتی/ شهیدی که نذر زیارت کرد

از آنجا که سن او 16 ساله بود و امکان داشت که او را به جبهه نبرند به همین دلیل قبل از ثبت نام نذر کرده بود اگر اسم مرا نوشتند حتما به زیارت آقا امام رضا «ع»، می روم.
سال روز ولادت

برگی از خاطره شهید حسن زنگانه/دیداری با امام «ره»

از دیدارش با حضرت امام بسیار خوشحال بود و در هر فرصتی که پیش می آمد درباره این دیدر خود سخن می گفت. بعد از آن ملاقات دوست داشت ماهی یک بار به دیدن امام برود. او را از نزدیک ببیند ومی توانم در یک جمله بگویم او عاشق نائب امام زمان «عج»، بود.
سال روز شهادت

برگی از خاطرات شهید احمد ارجمندی

در آخرین اعزام به جبهه پدرش به او گفت: می دانم که اگر تو این بار به جبهه بروی دیگر برنمی گردی. پسرم رو به پدرش کرد و گفت: پدر جان اگر ما جوان ها به جبهه نرویم پس کی به برود و با دشمنان بجنگد؟
خاطرات شهدای لرستان

خاطراه ای از شهید روز علی خاکباز به روایت همرزم شهید

ببین اباذر به بهترین نقطه دنیا آمده ایم اینجا جایی است که ملائک خدا به ما افتخار میکنند
به مناسبت واقعه ی پنجم آذر

شهید ابوالحسن هادی به روایت مادر شهید/ پسرم آروزی دیدار امام را داشت

هر سال روز مادر برای خوشحال کردن من هدیه ای می گرفت. سال آخر به من گفت: مادر دوست داری برای شما چه هدیه ای بگیرم؟ در جواب گفتم: سلامتی ات را می خواهم رفت و یک شال و یک روسری برای من خریدو بعد از شهادتش من آن شال و روسری را به دو تا از نوه هایم دادم.
به مناسبت واقعه ی پنجم آذر57

ساواک پرچم های عزای شهدای پنجم آذر گرگان را آتش می زد/ صحنه رویارویی مادر شهید «حسین مقصودلو» با قاتلان فرزندش

ساواکی ها برای مراسم ختم پسرم نمی گذاشتند مراسم بگیرم آن ها پرچم های عزا را آتش می زدند و گفته بودند که نباید هیچ مراسمی برای شهید برگزا شود.
به مناسبت واقعه ی پنجم آذر

نظام الدین نبوی/ شهیدی با آرزوی حکومت عدل الهی

او همیشه از انتخاب راهش خوشحال و آرزویش سلامتی رهبر و تحقق حکومت عدل اسلامی بود و به دنبال همین آرزو مبارزه را تا هنگام شهادت ادامه داد.
به مناسبت

برگی از خاطرات شهیده صدیقه پروانه از شهدای واقعه ی پنجم آذر گرگان

زمانی که فصل زمستان فرا می رسد و تمام درختان و زمین لباس سفید بر تن می کند لحظه ای نسیت که از یاد صدیقه غافل بشوم. دریغ که آن روزها عجب روزهای خوشی داشتیم

سروده ای از مادر شهید عبدالهادی قرغی به مناسبت سالروز ولادتش

گزیده خاطرات خواهرانه و مادرانه ای از شهید عبدالهادی قرغی و قطعه شعری از دل برخواسته مادر مکرمه شهید
به نقل از مادرگرامی شهید حجت الله عباسی

ناگفته های مادر یکی از شهدای واقعه ی پنجم آذر گرگان

صبح رور پنجم آذر ساعت 10 صبح بود که یک دفعه صدای تیر اندازی زیاد شد. مردم همه آمده بودند کوچه ما و شعار می دادند. من یک عده را به خانه خود آوردم.
به مناسبت واقعه ی پنجم آذر

برگی از خاطرات شهید فرامرز ویزواری/ شهید انقلاب گرگان غسل شهادت کرده بود

ساعت 5 صبح پنجم آذر سال 57 به گرمابه رفت، گفتم: مادر تو که دو روز پیش حمام بودی! در جواب به من گفت: رفتم غسل شهادت کنم. آنجا کمی اشک در چشمم حلقه زد.
خاطراتی از شهید حسینعلی مونسان

جایگاه نماز و حجاب از دیدگاه شهید حسینعلی مونسان

طراحی و تولید: ایران سامانه