خاطرات شهدا - صفحه 140

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا

دخترش را ندید

دخترش که به دنیا آمد تلفنی به او خبر دادیم و او رفته بود داخل شهر، شیرینی خریده و در جمع رزمندگان پخش کرده بود... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات مادر شهید «سید احمد طباطبایی زواره‌ای» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

پرواز در آسمان

همسر شهید "محمد پژگاله" در خاطره ای می گوید: ساعت 15:23 دقیقه پنج شنبه شب 14 اسفند 1365 بود است . امشب عجیب دلم گرفته است و بغضی سنگین گلویم را می فشارد . باران هم شروع شده و آسمان عقده هایش را خالی می کند...

ترانه های عربی

یکی از نزدیکان شهید "محمد پژگاله" در خاطره ای می نویسد: محمد عزیز قبل از شهادتش دو عدد نوار 90 دقیقه ای برایم آورد و گفت : محسن جان ، چون ضبط شما خوب ضبط می کند این دو نوار را بگیر و برایم نوحه های کویتی پور را ضبط کن...

"خبر از آینده"

خواهر شهید "محمد پژگاله" در خاطره ای می نویسد: در اردیبهشت سال 1366 ، چهار ماهه باردار بودم و چون فرزند اولم دختر بود دوست داشتم این فرزندم پسر باشد و حتی نذر کرده و به حضرت ابوالفضل (ع) نیز متوسل شده بودم .

«ملاصالح» در ارتش آمریکا

در دو کتاب مصاحبه تاریخ شفاهی ارتش آمریکا با فرماندهان سابق گارد ریاست جمهوری ارتش صدام به شخصی ایرانی برخورد می‌کنیم که دلیل اصلی برکناری بزرگترین مغز اطلاعاتی ارتش عراق است...

چراغی برای یک زیارتگاه

مادر شهید "محمد پژگاله" در خاطره ای می گوید: در تابستان سال 1369 زمانی که در شهرستان کازرون ساکن بودیم ، شبی خواب دیدم که "محمد" با لباس سپاه به خانه آمد و رو به من کرد و گفت : "مادر جان، زیارتگاه سید علاء الدین حسین(ع) به چند عدد لامپ احتیاج دارد...

جایزه دو زاری!

نزدیک من شد و گفت: این چیه سر کردی؟... به جای این چادر سیاه، از دیگران یاد بگیر و روسری سر کن!... ادامه این خاطره خواندنی از خواهر شهید« ابوالفضل خوئینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
معرفی کتاب؛

عصری با پروانه ها

این کتاب مجموعه داستان نوجوانان است که در 68 صفحه به روایتگری پنج داستان بر اساس خاطرات پنج تن از شهدای استان فارس می پردازد.

تعداد تانکهای دشمن زیاد و مهمات ما کم بود!

گفتم: آقا حجت! تعداد تانکها خیلی زیاد است، یک لبخندی زد و گفت: اشکال ندارد خودشان می‌روند، خدا با ماست. تو فقط مواظب نفراتشان باش... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «حجت‌الله صنعتکار آهنگری‌فرد» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

فیلم / راه خوبی رفتی حسین جان!

مادر گرانقدر شهید "سید محمدحسین تقوی" در مصاحبه‌ای به بیان جملات خود با فرزند شهیدش پرداخت که شما را به تماشای قسمتی از فیلم این مصاحبه دعوت می‌کنیم.

یک انار برای 10 نفر!

در کمپ 16 عراق با مشکلات متعددی حتی در توزیع و خوردن میوه روبرو بودیم به عنوان مثال یک انار متوسط را برای ده نفر توزیع می‌کردند و یا یک خوشه انگور برای پنج نفر که تقسیم آن بین افراد خود مصیبت دیگری بود... ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

پرستوهای مهاجر دانشگاه

کتاب "پرستوهای مهاجر دانشگاه" به قلم علی دولتیان روایتی است از حماسه آفرینی جوانان سمنان که بسیاري از آنان دانشجو بوده اند و با رهاکردن واحدهاي درسی و دانشگاهی تا نقطه رهایی جبهه ها پیش رفته و از آنجا تا آسمان آبی عشق پر گشوده اند.

کتاب «آخرین وداع»، حدیث بی‌قراری 72 مادر شهید

کتاب «آخرین وداع»، حدیث بی‌قراری 72 مادر شهید است، مادرانی که همراه با اشک و آه از آخرین بدرقه فرزندان دلبندشان گفتند و در دو هزار نسخه منتشر شده است.

نانوای ورشکسته

گفتم: حاج داداش! آقاجون 18 هزار تومان به من دادند تا شما خانه بخرید، سید علی‌اکبر همین که این حرف را شنید ذوق کرد و انگار داشت از خوشحالی بال در می‌آورد... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواهر شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

بادمجان بم آفت ندارد!

مادر شهید "محمدرحیم صحراکارنیان" می‌گوید: هنگام بدرقه‌ فرزندم گفتم: رحیم جان نمی‌دانم چرا این قدر توی دلم آشوب است و نگرانم. او خندید و دستش را دور گردنم انداخت و گفت... ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
اسطوره ی مقاومت در قاب خاطرات/ 3

مبارزه شهید لاجوردی با جریان نفاق

همسر شهید در این رابطه یادآور می شود: «یادم هست که زمانی که با همسر «حریری» به ملاقات رفتیم، به من می گفتند که شوهر این خانم در زندان روزی 2-3 جلد قرآن می سوزاند (نعوذبالله) این ها عقیده شان عوض شده است. همین خانمی که با هم دوست بودیم و با یکدیگر به ملاقات شوهرانمان می رفتیم، ابتدا با چادر، بسیار سفت و سخت رو می گرفت، ولی مدتی بعد گفت: «نمی دانم چرا شوهرم گفته این دفعه که برای ملاقات می آیی باید با مانتو و روسری باشی».

همرزمان شهید چمران چگونه با «موتورسیکلت» سینما حقیقت را درنوردیدند؟

اکران فیلم مستند «خاطرات موتورسیکلت» در سیزدهمین جشنواره بین‌المللی سینما حقیقت با موج پرشور استقبال مخاطبان همراه شد که دوربین تسنیم به تصویر آن پرداخته است.

نگین انگشتری!

گفتم: چند روزی است که انگشتری‌ام را گم کرده‌ام. همسرم با لبخندی که بر لب داشت، گفت: انگشتر‌ی‌ات پیش من است... آنچه می خوانید بخشی از خاطرات همسر شهید «قربانعلی حدادی» است که تقدیم حضورتان می شود.

آب کم بود، باید صرفه‌جویی می‌کردیم!

با مشکل کم‌آبی مواجه شدیم این در حالی بود که هوا بسیار گرم بود و بچه‌ها تشنه شده بودند، آقای مسعود پرویز مرتب به بچه‌ها سفارش می‌کرد که از آب بسیار کم استفاده کنند تا به مشکل جدی برخورد نکرده و بتوانند به عملیات ادامه دهند... آنچه می خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «رجبعلی بهتویی» است که تقدیم حضورتان می شود.

مشت های گره کرده کوچک

جای خالی حمید در کلاس کاملا" پیدا بود او روز قبل همراه معلمان خود به تظاهرات رفته بود. مشت های گره کرده کوچکش را هیچ وقت فراموش نمی کنم.
طراحی و تولید: ایران سامانه