خاطرات شهدا - صفحه 140

خاطرات شهدا

همرزمان شهید چمران چگونه با «موتورسیکلت» سینما حقیقت را درنوردیدند؟

اکران فیلم مستند «خاطرات موتورسیکلت» در سیزدهمین جشنواره بین‌المللی سینما حقیقت با موج پرشور استقبال مخاطبان همراه شد که دوربین تسنیم به تصویر آن پرداخته است.

نگین انگشتری!

گفتم: چند روزی است که انگشتری‌ام را گم کرده‌ام. همسرم با لبخندی که بر لب داشت، گفت: انگشتر‌ی‌ات پیش من است... آنچه می خوانید بخشی از خاطرات همسر شهید «قربانعلی حدادی» است که تقدیم حضورتان می شود.

آب کم بود، باید صرفه‌جویی می‌کردیم!

با مشکل کم‌آبی مواجه شدیم این در حالی بود که هوا بسیار گرم بود و بچه‌ها تشنه شده بودند، آقای مسعود پرویز مرتب به بچه‌ها سفارش می‌کرد که از آب بسیار کم استفاده کنند تا به مشکل جدی برخورد نکرده و بتوانند به عملیات ادامه دهند... آنچه می خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «رجبعلی بهتویی» است که تقدیم حضورتان می شود.

مشت های گره کرده کوچک

جای خالی حمید در کلاس کاملا" پیدا بود او روز قبل همراه معلمان خود به تظاهرات رفته بود. مشت های گره کرده کوچکش را هیچ وقت فراموش نمی کنم.
خاطره روز نوشت شهید نظری (3)؛

سفر چهارم که به جبهه رفتم

شهید عبدالرضا نظری در دفتر خاطرات خود می نویسد: پليس راه گفت:در روز 19خرداد1363 با 17نفر از بچه ها با يک دستگاه ميني بوس که ... مأموريت از سپاه گرفته بوديم از کازرون حرکت کرديم و به تيپ المهدي که مستقر در پايگاه پنجم شکاري اميديه بود رفتيم داخل گردان فجر که اکثر نيروهاي آن کازروني بود.

خاطره روزنوشت شهيد فريدون کاردانی (3)

شهيد فريدون کاردانی در دفتر خاطرات خود می نویسد: باران نسبتاً تندي که از ديشب باريدن گرفته بود بعد از ظهر از بارش ايستاد . نماز ظهر را به جماعت خواندم که البته احد در سمت راست من ايستاده بود .

خاطره روزنوشت شهيد فريدون کاردانی (2)

شهيد فريدون کاردانی در دفتر خاطرات خود می نویسد: حدود ساعت 12 ظهر بود که گفتند کساني که به جبهه رفته اند به صف بايستد که مطابق معمول من و ساير دوستانم به اتفاق ساير کساني که به جبهه رفته بودند به رديف پشت سر هم ايستاديم .

خاطره ای از شهید حاج علی محمودوند درباره شهید عباس شیخ عطار

به همراه بچه های تفحص بودیم و از همراهی شان کسب فیض می کردیم، گه گاه پای خاطراتشان می نشستیم، از جمله پای خاطرات جانباز شهید حاج علی محمودوند.
قسمت نخست خاطرات شهید «سید ابراهیم سیادت»

سید برای ما مثل پدر بود

هم‌رزم شهید «سید ابراهیم سیادت» نقل می‌کند: «یکی از بچه‌ها که در بین دسته ما رفت و آمد می‌کرد، خبر شهادت سید را که نفر آخر دسته ما بود به من داد. صبح شد و مأموریت ما پایان گرفت. همه دور جنازه او حلقه زدند و گریه کردند. یکی می‌بوسید. یکی مرثیه می‌خواند... سید برای ما مثل پدر بود.»

فیلم/ مصاحبه مرتضی نادر محمدی نویسنده کتاب "رد پا برهنه ها" در سال 1365

رزمنده پیشکسوت، مرتضی نادر محمدی معاون گردان تخریب لشگر 32 انصار الحسین (ع) استان همدان: امروز کفر جهانی با تمام توان کمر همت بسته تا اسلام را نابود کند و ما که خود را شیعه حضرت امیر المومنین علی (ع) می دانیم باید با تمام توان در مقابل آن بایستیم. امروز حرب الهی بی تفاوت وجود ندارد. حزب الهی یا در خط مقدم است و یا در حال پشتیبانی و سازندگی است.

تاوه باقلوا

گفت: مادر یه تاوه باقلوا درست کن و برای من بفرست جبهه. سریع دست به کار شدم و آماده کردم ولی کسی که آمد باقلوا را ببرد، خبر شهادتش را آورده بود...

وقت یاری محرومان

ابوالفضل با لبخند می‌گفت: مادر فدایت شوم؛ برایم دعا کن، خیلی‌ها به ما نیاز دارند، الان وقت خانه ماندن نیست! وقت کمک به دیگران و محرومان است.

جانبازان پیام‌رسان راه و منش شهدا هستند

جانبازان پیام‌رسان راه و منش شهدا هستند و همچنان در اشاعه فرهنگ ایثار و شهادت و احیای آرمان‌های شهیدان تلاش می‌کنند.

اینجا سنگر کمین است پسر!

شهید صنعتکار آمد بالای سرم. آهسته بیدارم کرد و گفت: اینجا سنگر کمین است پسر! گشتی‌های عراق، هر لحظه امکان بریدن سرت را دارند...

می‌دوید تا شیطان را از خود دور کند

اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسائلی در اطراف من می‌گذرد که گاهی موجب می‌شود شیطان با وسوسه‌هایش مرا به گناه بکشاند...

خاطره روزنوشت شهید "عزت الله سليمانی" «2»

شهید عزت الله سلیمانی در دفتر خاطرات خود می نویسد: روز چهارشنبه 19 آبان 1361 من در برج باهنر پادگان شهيد چمران نگهباني مي دادم ماشين ها را مي ديدم که از شيراز به کازرون و از کازرون به شيراز و ديگر مناطق کشور مي رفتند. فرمانده ي بسيج پادگان شهيد دستغيب اسم برادران که ملاقات داشتند مي خواند.

خاطره روزنوشت شهید "عزت الله سليمانی" «1»

شهید "عزت الله سلیمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: 24 بهمن 1360 بعدازظهر در خانه نشسته بودم و در همين روز هم امتحانات ثلث دوم که آخرين امتحان هم عربي بود به پايان رسيد و تا عيد 6 روز ديگر مي خواهيم.

در کمین دشمن

گفت:«مادر جان با این فکرها خودتو اذیت نکن! آخه کی گفته که من تو کمین نشستم؟!» بعد از شهادتش، دوستانش برایم تعریف کردند که آن ایام به قدری به دشمن نزدیک بودند که در هنگام تماس، پتو روی سرشان می‌انداختند...

تشکیل صندوق قرض‌الحسنه

یکی از نخستین و ماندگارترین اقدامات شهید جانباز مجید نبیل در بنیاد قزوین، تشکیل صندوق قرض‌الحسنه ویژه جانبازان بود که همچنان فعالیت آن ادامه دارد...
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه