خاطرات شهدا - صفحه 142

خاطرات شهدا
روایت خانم "نصرتی" از همسر شهیدش "محمد طالبیان"/قسمت اول

پیش از این که بیاید، توی دلم بله را گفته بودم

پس از ازدواج به همراهش به قصرشیرین رفتم و زندگیم را با مردی که صداقت و ایمان و تقوایش از همان روزهای اول برایم ثابت شده بود، شروع کردم. با مردی زندگی می کردم که همیشه خدا را در نزدیکیش حس می کرد.

هفت عراقی دستمال به دست

پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد قزوین، همزمان با سالروز ولادت شهید "مهدی ربیعی"، خاطره‌ای شنیدنی از این شهید گرانقدر با عنوان «هفت عراقی دستمال به دست» را برای علاقمندان منتشر کرد.

خواهش یک شهید از یک شهید

شهید حبیب روزیطلب در دفتر خاطرات خود می نویسد: بچه ها منقلب شده بودند و چون اذان مغرب بلند شدیم من سراپا شرمگین بودم و خجالت می کشیدم تا به چشم معصوم و اشک آلود (اشک شوق) آنها نظر کنم. از خدا خواستم تا به حق خون شهدا حسین را به خواب یکی از بچه ها بفرستد.

وسایل عروسی، خرج عزا شد

وقتی به خود آمدم دیدم، هر چه که برای عروسی پسرم تهیه کرده بودم، خرج عزاداری‌هایش کردم...

درد و دل با عکس امام!

مدت زیادی بود که از اکبر خبری نداشتیم، آن روز جلوی عکس امام زانو زدم و در حالی که اشک می‌ریختم، امام را چندین بار به جدش قسم دادم و گفتم: آقا تو سید هستی، من پسرم را از تو می‌خواهم...

به یاد ماندنی های حسین

پدر شهید "سیدحسین اسفندفرد" از کارهایی که او در زمان قبل انقلاب برای به ثمر رسیدن آن و پس از انقلاب برای حفظ آن انجام داده است، می گوید. از حضور در راهپیمایی ها و کمک به مجروحین و زخمی شدن در آن تا برپا کردن مسجد و کنابخانه برای اهالی محل.
روایت فاطمه طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت ششم

تا آخرین لحظات منتظر پدر بود و نبی، نبی می کرد

گوشی را می گرفت و کمی حرف می زد و قربان صدقه اش می رفت، اما وقتی گوشی را می گذاشت، می گفت: نه فاطی جان! این نبی نبود، این بابایت نبود. یک سال بعد از شهادت پدرم، ننه فوت کرد؛ در حالی که تا آخرین لحظات منتظر پدر بود و نبی، نبی می کرد.
روایت فاطمه طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت پنجم

از خدا بخواه که صبر و تحملت را زیاد کند

سوره والعصر را برایم خواند و گفت: برو حمام، غسل صبر کن و سوره والعصر را زیاد بخوان و از خدا بخواه که صبر و تحملت را زیاد کند.
روایت فاطمه طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت چهارم

فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا

انسان قادر است به مرحله ای از ایمان برسد که الهاماتی به قلبش وارد شود و چیزهایی را ببیند و در مورد مسایلی آگاه شود که دیگران از آن خبر ندارند. به قول قرآن: فالهمها فجورها و تقويها.
روایت فاطمه طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت سوم

یکروز می گویند مرده، یکروز می گویند آزاد شده

بقیه حرفهای اش را نشنیدم. نمیدانم چه طوری خودم را به اتاق رساندم و داد زدم: مامان! مامان! بابا آزاد شده. یک دفعه مامان زد زیر گریه و گفت: یکروز می آیند و می گویند شوهرت زیر شکنجه مرده؛ یک روز می گویند رو به مرگ است؛ یک روز می گویند آزاد شده! من که حرف هیچ کس را باور نمی کنم. خدایا! کمکمان کن.
روایت فاطمه طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت دوم

روله جان! بزرگوار باش نه بزرگ

یک روز کتاب لقمان حکیم را از توی کتابخانه پدر برداشت و به دستم داد او گفت: بیا بخون ببین لقمان حکیم چه سختی هایی می کشید تا به آن مقام رسید. همین چند روز پیش هم یکی از آن حرف های قشنگ پدر را تکرار کرد: روله جان! بزرگوار باش نه بزرگ.

محاسن غرق در خون

کمی صبر کردم، تا گرد و غبار بخوابد، در آن میان «سبحان» را دیدم که روی زمین آرام دراز کشیده و محاسنش غرق در خون است و من، به خنده‌ی دیشبم، گریه می‌کردم!...
روایت فاطمه طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت اول

بچه ها یک صدا هو می کردند و بغض راه گلویم را بسته بود

بچه ها یک صدا هو می کردند و من با بغضی گلوگیر که داشت راه نفسم را می بست، سرم را پایین انداختم و از همان جا با چشمی گریان و دلی شکسته تا خانه دویدم و خودم را در آغوش مادر انداختم و برایش گفتم

ویژه نامه شهید طیب حاج رضایی

ویژه نامه شهید طیب حاج رضایی

ملاقات تن بی‌ سر

سفارش‌هایش که تمام شد رفت، به دلم افتاد که این آخرین باری است که او را می‌بینم و فقط چند روزی از سفارشاتش نگذشته بود که به ملاقات تن بی‌سرش، به سردخانه رفتم...

فیلم / دوربین شهادت!

هر کس به دوربین نگاه کرد شهید شد...

ویژه نامه اینترنتنی «سردار وحدت» شهید نورالدین شوشتری

به گزارش نوید شاهد، ویژه نامه الکترونیکی شهید «نورعلی شوشتری » در قالب مطالبی خواندنی و تصویری که به روایت ابعاد مختلف زندگی این شهید و مدیروالامقام می پردازد، دردسترس علاقه مندان قرار گرفت.

اصلاح مدرن!

چشمهایم را باز کردم دیدم شهید حاج‌میری روی سینه من نشسته و دستهایم را محکم گرفته تا نتوانم تکان بخورم، شهید صنعتکار هم با قیچی، به جان موهای من افتاده و دارد موهایم را کوتاه می‌کند...

برگی از زندگی شهید "عباس میر عرب رضی"

مادر شهید نقل می کند؛ «عباس بسیار مهربان و دلسوز بود و علاقه زیادی داشت تا نیازهای محرومین را برطرف کند. این تنها یکی از خصلت های خوب پسرم بود. » نوید شاهد گلستان، همزمان با روز شهادت شهید حسین فهمیده و روز نوجوان اقدام به انتشار خاطره ای از این شهید را کرده است که در ادامه می خوانید.

معنای حقیقی یک دوستی

از پدر شهید "محمد الفت" نقل است یکی از روزهایی که محمد برای اعزام به راه افتاده بود، برای رساندن دستکشش به دنبالش رفتم. وقتی به او رسیدم با کمال تعجب از من خواست برگردم. علت را جویا شدم. گفت: دوست من که همراهم هست و با من مي آيد، پدر ندارد و نمي خواهم ببينم که او از اينکه پدر ندارد حسرت بخورد.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه