خاطرات شهدا - صفحه 139

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

مادر بچه گریه کنان و بر سرزنان، دنبال خودرو می گشت

وقتی جلوی خانه رسیده بودند، بچه را روی دست پدرش دیده و در حالی که خون از دستش جاری بوده و مادرش گریه کنان و بر سرزنان، دنبال خودرویی می گشته که بچه اش را به بیمارستان برساند!
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

گفتم: دیشب میهمان خدا بودم!

صبح همان طور آهسته پایین آمدم و رفتم توی اتاق. زنها که متوجه من شدند، با تعجب پرسیدند: تو دیشب کجا رفته بودی؟ خندیدم و گفتم: من دیشب جایی دعوت داشتم.
خاطره خودنوشت شهيد "علی نقى ابونصرى" (2)؛

گام های استوار در صحنه ي نبرد

شهيد "علی نقى ابونصرى" در دفتر خاطرات خود می نویسد: خدايا آيا اين ها بويي از انسانيت نبرده اند . خانه اي را مي ديدي که 4 تا 5 گلوله توپ خورده و آن را منهدم و ويران کرده بودند . مردم همه وسائل خود را گذاشته و خانه ها را تخليه کرده بودند . نمي دانستم به چه نگاه بکنم ،شيشه ي شکسته و ديوار فرو ريخته يا درب سوراخ شده ناشی از ترکش و فشنگ کلاشینکف و يا به خانه هاي سوخته شده ...
خاطره خودنوشت شهيد "علی نقى ابونصرى" (1)؛

يادی از حماسه کربلا

شهيد "علی نقى ابونصرى" در دفتر خاطرات خود می نویسد: ... بايد از هجوم نيروها در اين روزها به اهواز ياد کرد و از دورترين نقاط ايران اکيپ اکيپ به اهواز اعزام مي شدند و گردان ، گردان به اينجا مي رسيدند . انسان به ياد حماسه کربلا مي افتد اما اين مهاجرت يک فرق با کربلا دارد

شهید هرگز!

شهید رضا حسن‌پور گفت:«از اینکه نور بالا می‌زنی، حرف نیست، اما معمولا آنهایی که با من به عملیات‌ها می‌آیند، امکان دارد زخمی بشوند، اما شهید هرگز!»... ادامه این خاطره از شهید جانباز «مجید نبیل» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

کمیته انضباطی تشکیل و در نتیجه از دانشگاه اخراج شد

استعداد زیادی در جذب دانشجویان داشت؛ طوری که با آشکار شدن فعالیت های سیاسی و مذهبیش، کمیته انضباطی تشکیل و در نتیجه از دانشگاه اخراج شد.
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

تشت را روی سرش گذاشت و به خانه برگشتیم

تشت را روی سرش گذاشت و به خانه برگشتیم. به مادرم گفت: خواهش می کنم دعوایش نکنید خودم دیدم چه طوری پایش لیز خورد و افتاد.
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

اجازه بدهد پشت سرش نماز می خوانم

کربلایی با افتخار پسرش را نگاه می کرد، گفت: میدانید پسرم محمد اگر اجازه بدهد پشت سرش نماز می خوانم و عدالتش را با تمام وجودم و قلبم گواهی میدهم.
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

خمس یک مرغ و ده تخم مرغ چقدر می شود؟

یکی از جوجه ها را گرفتم و دادم دستش و گفتم: ببینم چطوری ازش مواظبت می کنی؟ اگر خوب بهش رسیدگی کنی و به آب و غذایش برسی، بزرگ می شود و برایت تخم می گذارد. تخمهایش هم می شود مال خودت.
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

همیشه می گفت: بسم الله الرحمن الرحیم

هر کاری را با نام خدا شروع می کرد. کتابش را باز می کرد و می گفت: بسم الله الرحمن الرحیم. دفترش را باز می کرد می گفت: به نام خدا.

انگشتری از دستش رها شد!

در همین حال دستم به یکی از انگشتری‌هایش بند شد و از دستش درآمد... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات برادر شهید «علیرضا جوادی» از شهدای عملیات کربلای 4 است که همزمان با گرامیداشت سالروز این عملیات تقدیم حضورتان می‌شود.

اهمیت حجاب از نگاه شهید "شعبانعلی منتظری"

مادر شهید منتظری نقل می کند؛ «شعبانعلی از کودکی به مسئله حجاب بسیار اهمیت می داد.» در ادامه خاطره ای از این شهید در باب اهمیت حجاب آمده است که می خوانید.
خاطره روز نوشت شهید "امان الله عباسی" «2»؛

دلتنگی از جنس عاشقانه + دستخط شهید

شهید امان الله عباسی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: امروز به آبادان رفتم و به شيراز تلفن زدم و با همسرم زهرا صحبت مي کردم. ناخودآگاه گريه ام گرفت.

پدرم به خوابم آمد و لگد محکمی به پهلویم زد

پسر شهید «مرادعلی گودرزوندچگینی» می‌گوید: نیمه‌های شب بود که پدرم به خوابم آمد و لگد محکمی به پهلویم زد که هنوز گاهی دردش را احساس می‌کنم و گفت:... ادامه این خاطره جذاب را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
خاطره روزنوشت شهيد "سید محمد ساجدی"؛

بمب خوشه ای هواپيما

شهيد "سید محمد ساجدی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: بعد از يك هفته سرگرداني در منطقه به خاطر ديدن شهيد سليمانی و رفتن به گردان حضرت زينب بالاخره 9آبان 1363 خدمت سربازي شروع شد و وارد اين گردان شدم.
مصاحبه با برادر شهید« قدرت الله طاهری بروجنی»

دل به دلدار می رسه محبوب به یار می رسه

« بهش گفتم خواهش می کنم اگه شهید شدی بیا به خوابم و بگو اون دنیا چه خبره!؟ دستی زد به شونه ام، منو در آغوش گرفت و همدیگه رو بوسیدیم و گفت: برادر عزیزم، این چیزی که داری می گی رو از قرآن بشنو نه از من ... وقتی همه خوابیدن، رفتم جای قدرت الله خوابیدم و پیش خودم گفتم: الوعده وفا حالا باید بیایی بگی اون دنیا چه خبره؟ که به خوابم اومد، با طَرَب و شادی و در حالی که آوازه خوانی می کرد،گفت:دل به دلدار میرسه محبوب به یار میرسه » آنچه خواندید بخشی از گفتگوی نوید شاهد چهارمحال و بختیاری با " محمدتقی طاهری بروجنی " برادر شهید « قدرت الله طاهری بروجنی» است که توجه شما را به خواندن این گفتگو جلب می کنیم.

سواری اجباری

مادر شهید "محمدمهدی فریدونی" در خاطره ای می گوید: گفت به به بوی غذاتون کل کوچه رو برداشته. هر غذایی می پختم همین را می‌گفت. کیفش را گذاشت گوشه خانه دست هایش را شست...

لبیکی از تمام وجود

یکی از دوستان شهید "مهدی زارع" در خاطره ای می گوید: در سفر مکه همراه حاج مهدی بودم . به هر مقام که می رسیدیم ، حاج مهدی در عبادت و نماز کم نمی گذاشت و مشوق و همراه خوبی برای ما بود .

در دعای ندبه مسافر کربلا شد

یکی از دوستان شهید حاج "مهدی زارع" در خاطره ای می گود: صبح جمعه بود برای شرکت در دعای ندبه می رفتم که حاج مهدی را در راه دیدم . دست فرزند کوچکش را گرفته بود و به سمت محل برگزاری دعا می آمد . با هم همراه شدیم .

دخترش را ندید

دخترش که به دنیا آمد تلفنی به او خبر دادیم و او رفته بود داخل شهر، شیرینی خریده و در جمع رزمندگان پخش کرده بود... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات مادر شهید «سید احمد طباطبایی زواره‌ای» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
طراحی و تولید: ایران سامانه