خاطرات شهدا - صفحه 135

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا

نامه ای که هرگز نوشته نشد!

همرزم شهید "رستم هدایتی کرد " نقل می کند: «رستم از من خواست برای خانواده اش نامه ای بنویسم در همان لحظه از بیرون سنگر صدای گلوله های خمسه خمسه به گوش رسید. او برای اینکه جویای حال دوستانش شود از سنگر خارج شد اما در همین حین مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید و نامه ای که قرار بود نوشته شود هرگز نوشته نشد» در ادامه متن کامل این خاطره را بخوانید.

باور نمی‌کردند زنده باشیم!

جریان آب بسیار شدید بود طوری که وقتی من از فرمان هلی‌کوپتر گرفتم که آب مرا نبرد، شدت آب مرا افقی روی آب نگه داشته بود!... ادامه این خاطره از همرزم شهید «حمید قزوینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

این ره ادامه دارد ...

مادر شهید "درویشعلی درگاهی" نقل می کند: « وقتی من با جبهه رفتن پسرم مخالفت کردم او در جواب من گفت: مادرجان ما باید ادامه دهنده راه شهدای انقلاب باشیم.» در ادامه متن کامل این خاطره را می خوانید.
خاطره خودنوشت شهيد "اکبر ربيعی"(2)؛

ایستادگی تا پای جان

شهيد "اکبر ربيعی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: امروز عصر برادران فيلمبردار به پادگان آمدند و از آنجا به گردان کميل تشريف آورند و از ما در يک اتاق فيلمبرداري کردند و برادر حاج خليل داودي ضمن عرض سلام و سلامتي خود و ديگران آرزوي توفيق روز افزون کردند و پيامي که به مردم شهيد پرور دادند اين بود که امام را تنها نگذارند و تا جان و نيرو در بدن آنهاست ايستادگي خواهند کرد و امام عزيزمان را تنها نخواهند گذاشت و فرمودند که ما اهل کوفه نيستيم که امام را تنها بگذاريم .
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

باید احساس مسئولیت داشته باشند

هدف این است که روح امیدواری را در این افراد زنده کنم و یادآوری کنم که مسئولیت یک خانواده بر دوششان است و باید احساس مسئولیت داشته باشند.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

مادرم قسمم داده و گفته با شما هم سفر نشوم

حاج آقا! شما با این اتوبوس بروید و من با اتوبوس بعدی می آیم. به خدا شرمنده ام، آخر مادرم قسمم داده و گفته با شما هم سفر نشوم! مادرم می گوید که شما بدشانس هستید
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

وقت دکتر از حیات من بیشتر ارزش دارد

صالح استاندار و دکتر شیبانی هم وزیر بهداشت و درمان بود. با آن حال و وضعیت، حرفم را قطع کرد و گفت: نه نه، بگو نیاید، وقت دکتر از حیات من بیشتر ارزش دارد، نه، نه.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

نگذاشتم حرفش تمام شود و گفتم اللهم صل على...

گفت: مگر من اسم حضرت محمد را... نگذاشتم حرفش تمام شود و گفتم اللهم صل على... فریاد زد که مرد ناحسابی! خودت بگو اسمت چیست؟ باز صلوات فرستادم.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

به خدا قسم این کارهاست که برایت می ماند و به درد آخرتت می خورد

دو ماه گذشت. یک شب آقای طالبیان برای بازدید به محل آمد. کار را تمام شده دید و با رضایت مندی گفت: به خدا قسم این کارهاست که برایت می ماند و به درد آخرتت می خورد. آن پیرزن را به یاد می آوری؟ حالا هر بار که این پله ها را طی کند، تو را دعا می کند.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

پاشید، پاشید، می خواهم جارو کنم

می گفت: پاشید، پاشید، می خواهم جارو کنم و با جارو میزد به پایمان. بلند شدیم و نشستیم. خنده ام گرفت و با خود گفتم که بنده خدا از کجا بداند آقایی را که با جارو دارد بیدار می کند، آقای شهردار است.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

آن قدر نمازش را ادامه داد تا این که سفره غذا پهن شد

خانم میزبان برای خوش آمد گویی و پذیرایی به اتاق آمد. حجاب کاملی نداشت. آثار ناراحتی را در چهره حاجی دیدم. بلند شد و رفت وضو گرفت و گوشه اتاق به نماز ایستاد و آن قدر نمازش را ادامه داد تا این که سفره غذا پهن شد.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

شهید "رجایی": آقا معلم! بهترین گزینه برای این سمت هستند

شهید رجایی به محض شنیدن نام وی، به احترام از جا بلند می شود و می نشیند و با خوشحالی می گوید: آقا معلم! بهترین گزینه برای این سمت هستند. ایشان حق معلمی به گردن ما دارند. در زندان آقا معلم صدای اش می کردیم.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

شهید "طالبیان" از جانب خدا برای خدمت به خلق فرستاده شده بود

گفت: اگر کسی در شهرداری منتظر حتی یک امضاء بماند من مدیونش خواهم بود. حالا اینجا هیچی، در آخرت چه جوابی دارم بدهم؟ حاج آقا طالبیان یک مسئول نبود؛ یک فرشته خدمت بود که از جانب خدا برای خدمت به خلق فرستاده شده بود.
"بهرام مسعودیان" پیشکسوت گردان تخریب لشکر 32 انصار الحسین همدان:

شهدای کربلای پنج، غریبانه و مظلوم به شهادت رسیدند

عملیات کربلای پنج نمونه عینی اخلاص و تواضع شهیدانی بود که خالصانه و غریبانه در راه حفظ وطن جان شیرین خود را تقدیم انقلاب کردند.

گریه بر پیکر برادر!

من به همراه یکی از دوستانم، وارد یکی از پایگاه‌ها شده و با صحنه‌ بسیار عجیبی روبرو شدیم، فرمانده گروهان را دیدم که در کنار جنازه‌ یکی از شهدا نشسته است، وقتی ما را دید ... ادامه این خاطره از همرزم شهید «صفر اسمعیلی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
ناگفته هایی از زندگی شهید اسلامیان:

شهید سعید اسلامیان تجسم عینی اسلام ناب محمدی بود

شهید اسلامیان همواره تلاش می کرد تا بهترین رفتار و منطبق با اسلام ناب محمدی را داشته باشد و در طول شش سال زندگی مشترک کوچکترین برخوردی منافی با این رفتار ندیدم.

اخبار رادیو دروغ است!

در آن زمان، ابوالفضل هر وقت که به خانه می‌آمد و می‌دید که رادیو روشن است و اخبار با آهنگ پخش می‌کند فورا آن را خاموش می‌کرد و می‌گفت... ادامه این خاطره از خواهر شهید «ابوالفضل خوئینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

روایت داستانی از تولد شهید «رقیه رضایی‌لایه»

صدای ناله سکینه خانم بلندتر شد. داشت اشهد می‌خواند. رباب دست‌هایش را بالا برد. خدایا خودت می‌دانی این زن چقدر نذر و نیاز کرده! عمر آن چهار تا که به دنیا نبود، این یکی... آنچه می‌خوانید روایت داستانی از تولد شهید «رقیه رضایی‌لایه» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خاطراتی از شهید "محمود دولتی مقدم"

پیش از تولد تنها فرزندش «محدثه» از طرف تیپ ۴ سلمان فارسی مسئولیت پاک‌سازی منطقه‌ «نصرت آباد» از وجود اشرار، به او واگذار شد. موقع تولد کودک، مادر به او تلفن می‌زند و می‌گوید: «محمود جان! انتظار بسر آمد. تو پدر شدی. پاشو برای دیدن دخترت بیا» نوید شاهد سیستان شما خوانندگان محترم را به خواندن خاطراتی از شهید "محمد دولتی مقدم" دعوت می کند.
طراحی و تولید: ایران سامانه