خاطرات شهدا - صفحه 146

خاطرات شهدا
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت دوازدهم

من فقط می گویم یا امام حسین(ع)

گفتم: بابا من نمی خوانم. شما احتیاج به روضه ندارید. از این به بعد هر وقت خواستم شما گریه کنید فقط می گویم امام حسین(ع).
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت یازدهم

همان اول ماه حقوقش تمام می شد

اصلا اول ماه خیلی ها میدانستند که پدر قرار است حقوق بگیرد و می آمدند. به خیلی از خانواده ها کمک می کرد. بی جهت نبود که همه می گفتند که او پدر ما هم هست، فقط پدر شما نیست
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت دهم

هیچ کس بجز حاج آقا طالبیان متوجه سجده واجب سوره نشد

صوت زیبای قاری در فضای با طراوت حیاط پیچیده بود. همه دیدند حاج آقا طالبیان همان جایی که درست زیر پایش چاله ای آب جمع شده بود به سجده افتاد. هیچ کس جز حاجی به این مسئله توجه نکرده بود که آیه ای را که قاری می خواند سجده واجب دارد.
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت نهم

مسافرکشی با پیکان زوار در رفته

یک روز گفتم: باباجان تو پدر این پیکان را درآوردی و خرابش کردی. گفت: محمدحسین جان عیبی ندارد. مال دنیا است و ارزش غصه خوردن را ندارد.
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت هفتم

ای بابا، داشتید خفه ام می کردید که

گفت که بیاوریدم پایین. آوردنش پایین و گفتند که خوب چه می‌خواهی بگویی؟ گفت: ای بابا داشتید خفه ام می کردید که. صدای خنده همه آن کتک خورده ها و مامورها در ماشین پیچیده بود.
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت ششم

امید به پایان روزهای سخت زندان

از شدت درد بیهوش شدم، وقتی به هوش آمدم چشم هایم را در اتاقی تنگ و تاریک باز کردم. در حال دعا و نیایش به خواب رفتم. پدرم را در خواب دیدم. مرا در آغوش کشید و گفت: پسرم مقاومت کن این دوره هم با همه سختی هایش می گذرد.
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت چهارم

مشروح دادگاه نظامی اعضای گروه ابوذر

پدرم دوباره پاسخ داد: غیر مستقیم، بله! شما ما را مجبور به این کار کرده اید. صبح ها وقتی که قصابی می رفتم که گوشت بخرم؛ وقتی که دور میدان مجسمه عمله ها را می دیدم که بی صبرانه منتظر رفتن به سر کار هستند؛ وقتی که میدیدم گروه گروه کارگر و عمله بیکار تا ظهر یا عصر می ماندند! خون ام به جوش می آمد و تاب و برایم نمی ماند.
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت سوم

زیرکی پدر در مواجهه با حوادث و تهدیدها

طرف حسابی خجالت کشید و فهمید که این طرف از آن بیدها نیست که با این بادها بلرزد و خیلی زودتر از آنچه فکر می کرده، لو رفته و با آدم ساده ای طرف نیست. با آن که او را با تخت به اتاق آورده بودند، بلند شد و با پای خودش از اتاق بیرون رفت!
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت دوم

23 اصلِ برنامه خودسازی گروه ابوذر

1- هر حرکت و سکون به یاد خدا و برای خدا باشد. 2- نماز در اول وقت خوانده شود. 3- نماز به جماعت خوانده شود. 4- در هفته یک روز روزه گرفته شود.
خاطرات خود نوشت معلم شهید محمد طالبیان

قسمت سوم: اعتباری که از برادرم گرفتم

من دبیر او بوده ام؛ اما در راه که میدیدمش، به او سلام می کردم. حالا خیلی خوشحالم که برادرش به این دبیرستان آمده. سعی کن مثل برادرت باشی.
خاطره خودنوشت شهيد شرفی «4»

یک روز قبل از شهادت

شهيد جليل شرفی در دفتر خاطراتش می نویسد: با صداي غرش توپ خانه از خواب بيدار شديم ساعت حدود يک ربع به چهار بود .بعد از نماز و دعا کم کم صداي هلي کوپتر هائي که مجروحين را منتقل مي کردند،به گوش مي رسيد. مجروحين تقريباً زياد نبودند هر چند که مي گفتند دشمن متوجه حمله شده بود و بالطبع مجروح زيادتري مي بايست مي گرفت...
به‌روایت و قلمِ شهید «حسین رفیعی‌سیر»

خط‌شکنان نور

شهید حسین رفیعی‌سیر در خاطراتش چنین می‌نویسد: رزمندگان عاشق شهادت داوطلبانه برای بازکردن معبر هجوم برده بودند، همه آنها خط‌شکن‌های داوطلب شهادت بودند.
خاطره ای از شهید کاظم صادقپور

وداع تلخ...

خوب در خاطرم است لحظه آخر که می خواست از درب خانه خارج شود دوباره برگشت و با نگاه غریبی به تمام خانه نگاه کرد. گویا به او الهام شده بود که دیگر برگشتنی در کار نیست. ما هم تا سر جاده روستا دنبال او رفتیم صورتش را بوسیدم او رفت و شهید شد.
خاطرات خود نوشت معلم شهید محمد طالبیان

قسمت اول: سال های تلخ و شیرین کودکی

شهید محمد طالبیان از آن قسم شهدای فرهنگی و اعتقادی بود که بخش بخش زندگی اش دارای نکته های آموزنده بخصوص برای نسل جوان است. این معلم و شهردار شهید علاوه بر خصوصیات بارز و قابل تامل اعتقادی، اخلاقی و رفتاری، منشاء اقدامات تاثیرگذار فراوانی در جریان پیروزی انقلاب، دوران دفاع مقدس، تربیت اسلامی نسل جوان و پایه گذار حرکت های ماندگار در تاریخ ایران اسلامی در عصر حاضر بود. همراه با شما خوانندگان گرامی بخش هایی از زندگی ارزشمند این شهید والامقام را به ترتیب و در قسمت های مختلف مرور خواهیم کرد.
خاطره شهيد "رمضانعلي آمدي" به روایت مادر شهید

بچرخ تا قشنگ ببینمت!

مادر شهید آمدی، پس از شهادت پسرش را در خواب شاد و بشاش می بیند و از او می خواهد بچرخد تا یک دل سیر قد و بالای فرزند ورزشکارش را ببیند.
خاطره ای از شهيد برفعلي رمضانلی؛

از شِفا تا شهادت

مادر از شفای پسر نقل می کند: 15يا16ساله بود. پدرش موتوري برايش خريد که پس از مدتی تصادف کرد. ضربه سختي به سرش وارد شده بود. سراسيمه خود را به بيمارستان رساندم. او بی هوش بود و چه شيون هایی که سر دادم و در درگاه خدا التماس کردم و به حضرت قاسم (ع) متوسل شدم. گفتم بچه ام را باز از تو مي خواهم...
خاطره ای از شهید کربلای شلمچه

کاش باران ببارد...

شهید بخت سفید پس از نجات هم رزم خود و منهدم کردن چندین تانک و به هلاکت رساندن دشمن، از فرط تشنگی در زیر گرمای سوزان شلمچه به شهادت رسید!
مروری بر خاطرات سردار شهید نوروز ایمانی نسب در سالگرد شهادتش

اگر ما کوتاهی نمی کردیم امام جام زهر را نمی نوشید

با یک دنیا حسرت سخن خودرا اینچنین بیان داشت: ما در جبهه ها و مبارزاتمان کوتاهی کردیم، لذا امام مجبور شد جام زهر را بنوشد. اگر ما همه مردم و رزمندگان و .... یکدست و مجدانه تلاش می کردیم و با دشمن قوی تر برخورد می کردیم امام جام زهر را نمی نوشید
خاطره ای از شهید "احمد احمدزاده سارمی"

خیمه های چادر مشکی

از دوست شهید نقل است که ایشان به همراه جمعی از دوستان، در ماه محرم یکی از سال ها با چادر مشکی مادرانشان برای عذاداری امام حسین(ع)، در خرابه ای خیمه به پا کردند.

خاطراتی از شهید سرور فلاحی

سرور وقتي که به خط رسيد احساس کرد به خدا خيلي نزديک تر است.
طراحی و تولید: ایران سامانه