خاطرات شهدا

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا
خاطره‌ای از شهید «عباس حبیبی نامقی» به مناسبت سالروز ولادتش منتشر می‌شود

سیراب شدن در رؤیا/ مهمانی آب در مسجد

وقتی خوابیدم خواب دیدم داخل مسجد بزرگی هستم و یک هیئت عزاداری مشغول عزاداری است و عده‌ی کثیری هم زنجیر می‌زنند و من همانطور که آنها را نگاه می‌کردم با تعجب دیدم عباس بلند شده و به عزاداران آب می‌دهد، تا مرا دید یک لیوان آب هم برای من ریخت و به من داد. بعد از اینکه از خواب بیدار شدم اصلا تشنه نبودم و تا آن زمان آبی به آن سردی و گوارایی ننوشیده بودم.

«ابوالفضل»؛ ثمره توسل و ایمان مادر

مادر شهید «ابوالفضل علائیان» نقل می‌کند: « شش سالی بود که بچه‌دار نمی‌شدیم. به ائمه متوسل می‌شدم. هر مجلس روضه‌ای می‌رفتم، خدا را به آن امام قسم می‌دادم. یک روز سیدی که شال سبز به کمرش بسته بود، درِ خانه‌مان آمد. اعتقادی که به سید داشتم، نذرم را به او دادم و خواستم برای حاجتم دعا کند.»
نوید شاهد قزوین گزارش می‌دهد؛

انار، حافظ و قاب عکس شهدایی که روایت می‌کنند

شب یلدا برای تک تک مردم شب خاطره‌هاست؛ شبی که قصه‌ها از دل گذشته بیرون می‌آیند و خنده‌ها گرمای خانه‌ها را بیشتر می‌کنند. اما برای برخی از فرزندان شهدا، یلدا شب بازگویی خاطراتی است که هرگز خود در آن حاضر نبوده‌اند؛ روایت پدرانی که یا هرگز دیده نشدند، یا فقط در قاب عکس‌ها باقی ماندند و یا سال‌هاست رفته‌اند و هنوز بازنگشته‌اند.
خاطرات مادر شهید رجبعلی رنجوری

خواب گل لاله نشانه‌ای برای شهادت بود

جسته گریخته خاطراتی از پسرش را به یاد می‌آورد. گاه از دوران کودکی، گاه بزرگسالی: از چهار سالگی می‌خواست نماز یاد بگیرد و کم‌کم اهل مسجد و هیئت شد. اوایل انقلاب که راهنمایی درس می‌خواند، روزی از طرف مدرسه، کفن پوش به تظاهرات رفتند. هنوز کفنش را نگه داشته‌ام. اخلاقش با بقیه فرق داشت. وقتی خانه نبودم و برمی‌گشتم، می‌دیدم خانه را مرتب کرده و چای گذاشته است. نم چشمانش را با چادرش می‌گیرد تا ادامه دهد: وقتی جبهه بود همیشه برایم نامه می‌نوشت که به تشییع جنازه شهدا برو. از جبهه که می‌آمد، خواب‌هایمان را برای هم تعریف می‌کردیم. قبل از شهادتش خواب دیدم خودش در حرم امام‌رضا (ع) نامه‌ای به من داد که پایینش مهر قرمز خورده بود و بعد از دادن نامه هم، از جلوی چشمم محو شد.
قسمت دوم خاطرات شهید «مرتضی مربی»

دلش را عاشورایی کرده بود و کربلایی

خواهر شهید «مرتضی مربی» نقل می‌کند: «حرف‌هایش خیلی زود به دل نشست. از امام حسین(ع) می‌گفت و حضرت زینب(س). دلش را عاشورایی کرده بود و کربلایی. وقتی رفت، طولی نکشید ساک و لباس‌هایش را آوردند و گفتند: مفقودالأثر شده است!»
قسمت نخست خاطرات شهید «مرتضی مربی»

روایت مادر از دلدادگی فرزندش به جبهه و دفاع مقدس

مادر شهید «مرتضی مربی» نقل می‌کند: «همین که دست چپ و راستش را فهمید، علاقه‌اش به جبهه و جنگ آغاز شد. یک روز از بیرون آمد و گفت: من دیگر روی زمین کشاورزی کار نمی‌کنم. می‌خواهم بروم جبهه.»
گروه چند رسانه ای نوید شاهد منتشر کرد:

حسرت ابدی مادر برای تماشای چشمان فرزند

سارا فیضی، مادر شهید محمد علی گلی زاده، از شهدای جنگ 12 روزه، در گفت و گو با نوید شاهد از آخرین روزهای همراهی با فرزندش می گوید.

لباسی برای حفظ کرامت دیگران

برادر شهید «محمدرضا محمدیان» نقل می‌کند: «جوان بودیم و دنبال لباس‌های شیک. نگاهی جدی به من انداخت و گفت: باید طوری لباس بپوشیم که افراد بی‌بضاعت با دیدن ما از سر و وضع خود خجالت نکشن!»

جهیزیه خوش‌بختی نمی‌آورد

«روزی که داشتن جهیزیه مرا می‌بردند. آسید علی‌اکبر به من گفتند مطمئن باشید چیز‌هایی که شما به عنوان جهیزه گرفته‌اید؛ خوشبختی نمی‌آورد! ...» ادامه این خاطره را از سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

شهید «سیاه‌کالی‌مرادی» و یک عقد به یادماندنی؛ از فراموشی شناسنامه تا اشتباه در آزمایش‌ها

فرزانه سیاه‌کالی‌مرادی همسر شهید حمید سیاه‌کالی‌مرادی، خاطره روز عقد خود را روایت می‌کند: «روزی پر از لحظات ساده و صمیمی، اما همراه با فراموشی شناسنامه داماد و اشتباه در آزمایش‌های لازم، که درنهایت به خواندن صیغهٔ محرمیت انجامید تا پس از تکمیل فرآیند قانونی، عقد دائم جاری شود ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

شهیدی که دوست داشت مزارش در جوار شهید «خالقی» باشد

«جواد وصیت کرد در صورت اجازه مادر شهید امیر خالقی، او را در مزار خالی‌اش دفن کنند و اگر نه در پایین پای او. بدین ترتیب با رضایت خانواده شهید خالقی، جواد را در آن‌جا به خاک سپردیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
قسمت دوم خاطرات شهید «حسین شفیع‌زاده»

«حسین» را با خنده‌هایش می‌شناختند

هم‌رزم شهید «حسین شفیع‌زاده» نقل می‌کند: «یکی از بچه‌ها گفت: خب! حسین آقا! بعضی شب‌ها، نمی‌خوابی! کجا می‌ری؟ ما رو هم ببر! حسین که همه او را با خنده‌هایش می‌شناختند، آن بار نیز خندید و گفت: راستی! یادم رفته به شما بگم. من از بچگی عادت داشتم که نیمه‌های شب توی خواب بلند می‌شم راه می‌رم.»

خدا کند آب زودتر برسد

پس از عملیات نصر۴ و تصرف ارتفاعات دوقلو، شهید علی غیوری‌زاده با تعدادی کم در برابر پاتک سنگین تیپ ۶۵ نیروی مخصوص عراق ایستادگی کرد و دشمن را عقب راند. او در اوج نبرد، وضوی شب گذشته‌اش را حفظ کرده بود و تنها دغدغه‌اش رسیدن آب برای تجدید وضو و اقامه نماز بود. این خاطره جلوه‌ای از ایمان، شجاعت و مصداق آیه «کم من فئة قلیلة غلبت» در زندگی شهید غیوری‌زاده است. خاطره‌ای از سردار الله نور نوراللهی در وصف شهید غیوری زاده برگرفته از کتاب یادمان غیرت منتشر می‌شود.

عاشقانه هایی از جنس توسل و تاسی؛ نگاهی دوباره به ارادت شهدا به حضرت فاطمه زهرا(س)

نوید شاهد: رویاهای صادقانه، احوالات معنوی و سلوک رزمندگان دوران دفاع مقدس در توسل و تاسی به مقام والای اهل بیت (ص) و به طور خاص ارادت عمیق و قلبی شهدا به حضرت زهرا(س)  جلوه گر است. خاطرات، روایت ها و نوشته هایی که حکایت از عشق، معرفت و پیوند آنان با ام ابیها (س) دارد. به مناسبت 20 جمادی الثانی ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) و روز مادر نگاهی داریم به خاطراتی از ارادت و دلدادگی شهدا به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها.

خاطرات | خبر شهادتش را شنیدم، آرام بودم

«علی آمد خانه عکس محمد را ببرد که من گفتم: عکس را کجا می‌بری؟ گفت: محمد تصادف کرده است، اما وقتی حالت تعجب مرا دید، گفت: مجروح شده. گفتم: راستش را بگو. گفت: محمد شهید شده. خبر را که شنیدم خیلی آرام بودم، چون قبلاً خواب شهادتش را دیده بودم و آمادگی شنیدنش را داشتم! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدرضا قاقازانی» از زبان مادر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.
قسمت نخست خاطرات شهید «حسین شفیع‌زاده»

«حسین» در صحرای کربلا برای یاری امامش ماند

هم‌رزم شهید «حسین شفیع‌زاده» نقل می‌کند: «به حسین گفتم: بیا تو هم بریم! گفت: من نمی‌آم، تو برو! گفتم: حسین! اگر تو را نبرم، جواب مادرت را چه بدهم؟ گفت: اینجا صحرای کربلاست! باید باشم و امامم را یاری کنم!»
خاطره‌ای از شهید «شعبانعلی بهرامی» منتشر می‌شود

ایثار در سنگر

حاج حسن بهرامی برادر شهید «شعبانعلی بهرامی» نقل می‌کند: یکی از دوستان شهید گفت؛ من مسئولش بودم، در سنگر نشسته بودیم که ناگهان در حین حمله عراقی‌ها یک خمپاره هشت به سمت ما آمد. شهید مرا بغل و سپس به بیرون سنگر پرتاب کرد و خودش در آنجا ماند و به شیوه دردناکی به صورت شقه شدن به دو نیم شد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
روایت لحظه شهادت حاج یادگار امیدی از زبان همرزمش، شهید مرتضی هلتی 

 حماسه‌ای در ارتفاعات کانی‌سخت

 هشتم آذر ۱۳۶۴، حاج یادگار امیدی در ارتفاعات کانی‌سخت با رشادت بی‌مانند دشمن را عقب راند و در نهایت به شهادت رسید. روایت شهید مرتضی هلتی نشان می‌دهد که او پیش از شهادت، فرمانده دشمن را نیز از پای درآورد و یادش الهام‌بخش همرزمان شد.

عهدی تا شهادت

پدر شهید عباس مقصودی نقل می کند: عباس با شهید صادق محمدی ارتباط نزدیکی داشت و تسبیح او را به یادگار نگه می‌داشت. در جبهه کردستان، از نیرو‌های دستۀ شهید محمد کرمی بود. مهمان‌نواز بود و رزمندگان را به خانه دعوت می‌کرد. یک بار از او پرسیدم: چرا در این سن به جبهه می‌روی؟ گفت: من و صادق عهد کرده‌ایم تا روز شهادت، جبهه را ترک نکنیم.
برگرفته از نامه‌های دانش‌آموزان به شهدا؛

شهدا برخاستند، مردانه با ستم جنگیدید

«شهدا برخاستند، مردانه با ستم جنگیدید و اینک تو‌ای اشک ببار تا چشمان همیشه در انتظار من که سنگینی یاد شما را به دوش می‌کشد، سبک‌تر شوند ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه