مصاحبه - صفحه 4

آخرین اخبار:
مصاحبه
مصاحبه/

یاد پدری که بی‌نشان ماند اما چراغی در دل تاریخ روشن کرد

در سالروز شهادت عالم مجاهد و روحانی مبارز، آیت‌الله محمدصادق صدوق گلپایگانی، پای صحبت های فرزندش محمدرضا نشستیم برای گرامیداشت پدری که هرچند بی‌نشان ماند، اما چراغی در دل تاریخ روشن کرد.

«زهره افشارونگینی»؛ پرستاری با بوی جبهه، دختری که ایثار را از پدر آموخت

زهره افشارونگینی، پرستار قزوینی و دختر شهید «محمدابراهیم افشارونگینی»، از جمله زنانی است که در روز‌های آماده‌باش جنگ ۱۲روزه آمریکا و اسرائیل، با روحیه‌ای مملو از ایمان و عشق به وطن، در بیمارستان قدس قزوین پای کار ایستاد و امروز به عنوان پرستار نمونه استانی شناخته می‌شود؛ نمادی زنده از تداوم فرهنگ جهاد و خدمت در روزگار صلح؛ که ایثار را از میدان جنگ تا بیمارستان امتداد داده است.

قزوین و شهید دکتر «زهره رسولی»؛ مادر فداکار و پزشکی که صدای مقاومت شد

قزوین، شهری با تاریخی کهن و فرهنگی غنی، همیشه مهد انسان‌های فداکار و خدمتگزار بوده است. در میان چهره‌های درخشان این دیار، نام شهید دکتر «زهره رسولی» می‌درخشد؛ پزشکی متعهد و مادری دلسوز که با ایثار و خدمت بی‌وقفه‌اش، صدای مقاومت و زندگی را در دل جامعه زنده نگه داشت و الهام‌بخش نسل جدید شد.
گفت‌وگوی نوید شاهد با جانباز البرزی «محمدعلی محمدی»:

از فکه تا خرمشهر؛ روایت یک فدایی ۱۶ ساله

«ما قرار بود بزنیم به خط و عراقی‌ها را مشغول کنیم تا بچه‌ها از آن طرف، خرمشهر را پس بگیرند.» جانباز محمدعلی محمدی، از روزهایی می‌گوید که با سه نان لواش و دو کنسرو به کردستان رفت، اما تقدیر، او را به یکی از فداییان عملیات بیت‌المقدس تبدیل کرد. روایتی از راهپیمایی ۲۲ کیلومتری در شن‌های روان، گم شدن در خط دشمن، و مجروحیتی که هر دو دستش را درگیر کرد، اما اراده‌اش را برای ادامه خدمت، این‌بار با دوربین عکاسی، نشکست.

جانباز «عزت قیصری»؛ پرستاری که در آتش جنگ، زندگی بخشید

در اوج جوانی، پایش به عنوان پرستار و مرهم زخم‌های مجروحان به جبهه و جنگ باز شد. عزت قیصری، رزمنده و جانباز جنگ تحمیلی، خاطراتی از لحظاتی دلخراش و در عین حال پر امید از مادران داغدار، کودکان بی‌سر و زایمان‌های زیر بمباران، تا نجات جان انسان‌ها در دل میدان جنگ دارد.
جانباز ۷۰ درصد «محمدحسن رادمنش»:

مادرم پرستارم بود؛ بیهوش می‌شد اما مرا رها نمی‌کرد

در میانه‌ روز‌های پر از زخم و دعا، مادری پرستار پسر جانبازش شد؛ هر بار از شدت درد بی‌هوش می‌شد اما باز می‌گشت تا زخم‌هایش را با ایمان ببندد. روایتش، تصویری از ایثار بی‌‌انتها و عشقی است که جنگ هم نتوانست خاموشش کند.
روایت تکان‌دهنده از جانباز 70 درصد «رادمنش»:

سال نو من، پایی نداشت

وقتی مردم پای سفره‌ هفت‌سین نشسته بودند و سال تازه را با لبخند، سبزه و دعا تحویل می‌کردند، من در اتاق عمل بیمارستان امام‌خمینی(ره) تبریز چشم باز کردم و فهمیدم دیگر پایی ندارم. سال ۱۳۶۲ برای من نه با بویِ بهار، که با بویِ الکل و صدا‌ی ارّه در اتاق عمل آغاز شد. سالی که جنگ، پایم را گرفت اما ایمانم را زنده نگه داشت و مرا به زندگی دوباره پیوند داد.

روایتی از «دلاور»؛ نامی که به قامت عمل او نشست

«دلاور» امیرخانی نه فقط نامش، بلکه جان و عملش روایتگر شجاعت، ایثار و عشق به وطن بود. از روزهای سخت نبرد در سوریه تا لحظات وداع آخر با خانواده، او به معنای واقعی کلمه، جانش را برای آرمان‌هایش فدا کرد؛ آن‌چنان که امروز مادر، پدر، مادربزرگ و هم‌محلی‌ها با افتخار از او می‌گویند؛ مردی که زندگی‌اش وقف راه امام زمان و رهبر انقلاب شد.
نوید شاهد قزوین گزارش می‌دهد

از نان تنور تا خاکریز؛ روایت مادری که هنوز چشم‌انتظار بازگشت پسرش است

خانه‌ای ساده در دل محله‌ای قدیمی از قزوین؛ قاب عکسی بر دیوار، هوای خانه را پر از عطر دلتنگی و عاشقی کرده است. در گوشه اتاق، دوچرخه‌ای زنگ زده تکیه به دیوار داده؛ همان دوچرخه‌ای که روزی پسر جوانی با شور و خنده بر آن می‌نشست و تا امامزاده اسماعیل (ع) رکاب می‌زد. اما اکنون بیش از چهل سال است که زنی با چشمان خسته و دستان پینه‌بسته، نگاهش را به همان عکس دوخته و هنوز باور دارد که شاید روزی پسرش در را باز کند و بگوید: «مادر، برگشتم.»
گفت‌و‌گو با والدین شهید «امیر محمد رحمتی بافقی» از شهدای جنگ تحمیلی ۱۲ روزه:

شهید امیرمحمد رحمتی بافقی، سربازی وطن در بحرانی‌ترین لحظات جنگ 12 روزه

شهید«امیرمحمدرحمتی بافقی» ، سرباز مهربانی که دلش برای همه می تپید، از کمک به زندانیان تا بخشیدن ناهارش به کودکان کار. آخرین بوسه‌هایش در سایه‌سار آیت‌الکرسی، نوید یک دیدار ابدی را می داد. حالا پدر و مادر از پسری می‌گویند که جسمش نیست، اما حضورش را در هر ذره از زندگی‌شان حس می‌کنند؛ گاهی در قالب یک پروانه، و گاهی در یک معجزه برای سفر به کربلا. این روایت، داستان شهادت نیست، داستان یک «بودن» همیشگی است.حالا هر صبح که پرچم سه‌رنگ کشورمان را می‌بینم، گویی امیرمحمد دارد لبخند می‌زند. این خون، بذر است… بذرِ عزت و سربلندی ایران، و او رفت تا در اوج نبرد، آبروی یک نسل باشد..
نوید شاهد قزوین به بهانه بزرگداشت روز ورزش گزارش می‌دهد

از گود زورخانه تا میدان زندگی؛ روایت پهلوانی جانباز قزوینی با میل باستانی و ایمان

غروب پاییز و بوی اسپند در زورخانه شهید «رجایی» پیچیده است. صدای ضرب مرشد سکوت سالن را می‌شکند و میل‌های باستانی با ریتمی حساب شده می‌چرخند. جانباز سید مرتضی فاضلی از پهلوانان شاخص استان قزوین و سرپرست تیم شهید طیب حاج‌رضایی، با قدم‌هایی آرام، اما استوار وارد گود می‌شود و می‌گوید: پهلوانی یعنی ادامه جهاد.

به یاد شهید «اکبر عزیزی»؛ زندگی و شهادت قهرمانی که نامش همیشه زنده است

شهید «اکبر عزیزی»، نه تنها در میادین وزنه‌برداری قهرمان بود، بلکه در میدان نبرد نیز جان خود را برای وطن فدا کرد. خانواده‌اش و مربی تیم ملی وزنه‌برداری، با زبان صادقانه‌شان تصویری از اخلاق، ایمان و شجاعت او را روایت می‌کنند؛ مردی که زندگی‌اش نماد عشق به خدا، مردم و ایران بود.

جانبازی که ۴۸ ساعت میان شهدا بود؛ از آرزوی اشتغال جوانان تا خوشحالی از ایثار  

شهروز یکه‌روستا، جانباز ۵۰ درصد، که پس از مجروحیت شدید در حلبچه ۴۸ ساعت در میان شهدا بود، با وجود عوارض جراحت، از ایثار خود خوشحال است. او در پایان مصاحبه ، دغدغه اصلی خود را حل مشکل بیکاری جوانان تحصیلکرده کشور عنوان کرد و نامگذاری معابر به نام شهدا را یادگاری برای آگاهی نسل آینده از رشادت‌های گذشته دانست.
گفتگو با همسر پاسدار شهید علی توری:

روایتی از شهید دفاع مقدس ۱۲ روزه که وقف نوجوانان و مردم زنجان بود

شهید «علی توری» پاسداری از اهل زنجان بود که زندگی‌اش را وقف خدمت به مردم و به‌ویژه نوجوانان کرد. او نه فقط در سنگر دفاع از میهن، بلکه در سنگر مسجد و پرورش نسل آینده حضوری فعال و موثر داشت.
جانباز «حسین اشکنانی»

پاسدار بودم و دفاع از میهنم را وظیفه خود می‌دانستم

جانباز ۴۰ درصد «حسین اشکنانی» بیان کرد: رفتنم به جبهه دو دلیل عمده داشت؛ نخست آن که پاسدار بودم و دوم آن که احساس می‌کردم باید از مملکتم دفاع کنم. افتخار می‌کردم که در راهِ دفاع از وطنم قدم گذاشته‌ام. خانواده‌ام نیز در این مسیر حضور چشمگیری داشتند؛ اغلب اعضای خانواده‌ام به جبهه رفته و برخی از آنان شهید شده‌اند. پدرم با اینکه سن زیادی داشت و حدوداً ۷۰ سالش بود، بیش از ۱۶ بار به جبهه رفت.
گفت‌و‌گو با آزاده و جانباز «علی سوسرائی»

یا شهادت یا زیارت کربلا/ روایتی از شهید غریب در اسارت که به هر دو آرزوی خود رسید

علی سوسرائی جانباز ۵۰ درصد دفاع مقدس درباره شهید غریب در اسارت «علی اصغر بابائی زیروانی» چنین روایت می‌کند: آرزوی شهید بابایی یا زیارت کربلا یا شهادت بود، اما او به هر دو آرزوی خود یعنی هم شهادت و هم زیارت کربلا رسید و بعد از شهادت، پیکر پاکش در قبرستان الکرخ بغداد به شماره ۱۳۴ به خاک سپرده شد.
از رایان دو ماهه تا سردار حاجی‌زاده؛ قزوین دوباره حماسه آفرید

قزوین در جنگ ۱۲ روزه؛ روایت ۱۷ شهید و تداوم مسیر ایثار در نسل امروز

قزوین، استانی که تاریخش با ایثار و مقاومت گره خورده است، دوباره نام ۱۷ شهید بر دفتر افتخار نوشته شد. از شهید نوزاد دو ماهه‌ای به نام رایان قاسمی تا سردار رشید اسلام امیرعلی حاجی‌زاده، مردم قزوین نشان دادند که حماسه و ایمان، نسل نمی‌شناسد و فرهنگ شهادت در قلب این دیار زنده است.

از شاخ شمیران تا دربندی‌خان؛ روایت شهادت غضنفر واسعیان در اسارت

شهید غضنفر واسعیان، امدادگر مجروح شاخ شمیران، با لب تشنه در اسارت به شهادت رسید.
گفتگو با آزاده سرافراز غلامحسن زردوست:

شهید غریب در اسارت که مطیع امام خمینی (ره) بود

غلامحسن زردوست درباره شهید غریب در اسارت عبدالمجید سرگلزایی خمر چنین روایت می‌کند: گوش به فرمان امام بود و همیشه از ایشان اطاعت می کرد حتی به خود من گفت اگر امام دستور جهاد نمی‌داد من حتی به سربازی هم نمی‌آمدم.

از تونل مرگ تا بوسه بر خاک وطن

روایت استقامت نورعلی حیدری، آزاده‌ای با ۲۶ ماه اسارت در اردوگاه ۱۴ تکریت نشان از شجاعت و آزادمردی رزمندگانی دارد که در روزهای جنگ از کیان کشور حتی با ذره ذره جان خود دفاع کردند و شکنجه ها و صدمت جسمی و روحی دشمن در هدف و روحیه مثبت آنان تاثیری نگذاشت.
طراحی و تولید: ایران سامانه