خاطره - صفحه 6

navideshahed.com

برچسب ها - خاطره
همسایه شهید «علی اصغر رمضان‌زاده رستمی» می‌گوید: دیگران را امر به معروف می‌کرد. در خانواده‌ای زندگی می‌کرد که نماز سرلوحه تمامی کار‌های شان بود. عاشق امام حسین (ع) بود، در ایام سوگواری لحظه‌ای نمی‌نشست و همکاری می‌نمود،
کد خبر: ۵۷۲۶۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۰۲

همرزم شهید «هوشنگ ابراهیم قوچی» می‌گوید: هنگام شهادت شهید من در آن جا بودم، شهید بر روی زمین دراز کشیده بود و طلب آب می‌کرد و نمی‌توانست حرفی بزند، ولی با دست اشاره می‌کرد که آب می‌خواهد و من در کنارش بودم. نفس‌های آخرش را می‌کشید در حالی که لبانش از شدت گرما و گرسنگی ترک برداشته بود و خون می‌چکید و ما آبی نداشتیم. شهید مانند علی اکبر در صحرای کربلا به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۷۲۶۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۰۱

برادر شهید «حسن اخضری» می‌گوید: شهید به امام رضا(ع) ارادت خاصی داشت. زمانی که تشییع جنازه ایشان بود پیکرش را اشتباهی به مشهد می‌برند و در حرم امام رضا (ع) طواف می‌دهند.
کد خبر: ۵۷۲۵۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۳۱

دوست و همرزم شهید «مرتضی اسدیان» می‌گوید: بعد از اینکه خط اولیه دشمن را شکستیم به کانال ماهی گیری که نزدیک بصره بود رسیدیم دستور صادر شد که کنار کانال ماهی گیری آرایش نظامی بگیریم ما در حال آرایش نظامی بودیم که خمپاره‌ای به بچه‌ها اصابت کرد و با عث شد مرتضی اسدیان، جابر احمد معظم و فاریابی به شهادت رسیدند.
کد خبر: ۵۷۲۴۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۳۰

پسرعموی شهید «علی سعدی» می‌گوید: اطاعت از امام تنها هدف زندگی‌اش بود و به همه این امر را توصیه می‌کرد. روحانیت را دوست داشت و آن‌ها را الگوی زندگی خود قرار می‌داد.
کد خبر: ۵۷۲۴۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۹

برادر شهید «سیدعلی هاشمی» می‌گوید: سید علی ما به مجالس مذهبی به خصوص آقا امام زمان علاقه‌ی خاصی داشت. یک گروهی بود به نام هیئت صاحب الزمان که جلسه‌ی هفتگی داشتند در این جلسه شرکت می‌کرد و در بین هئیت محبویت زیادی داشت.
کد خبر: ۵۷۲۳۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۷

برادر شهید «سیف الله قاسمی» می‌گوید: شب‌ها به خیابان می‌رفتیم تا بر در و دیوار شعار بنویسیم. وقتی ما شعار نوشتنمان تمام می‌شود فرار می‌کردیم، اما او بعد از فرار ما تازه شروع به نوشتن می‌کرد و به تنهایی می‌نوشت به او می‌گفتیم سیف اله چرا نمی‌آیی؟ با روحیه‌ای بسیار باز جواب می‌داد باید بمانیم و ادامه دهیم تا این انقلاب پیروز شود. وی روحیه‌ای مذهبی، خداپرست داشت.
کد خبر: ۵۷۲۳۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۷

پدرشهید «سعید کجوری هرج» می‌گوید: علاقه زیادی به جبهه و جنگ داشت. می‌گفت: «همه شما باید به جبهه بیایید اگر نروید از دین خارج می‌شوید، چون ندای رهبر است که همه باید برای دفاع به میدان بیایند.»
کد خبر: ۵۷۲۳۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۷

برادر شهید «قاسم علی دهقان سراجی» می‌گوید: به ما دائماً در خصوص نماز اول وقت و قرآن توصیه می‌کرد. خودش هیچ گاه نماز و روزه‌اش ترک نمی‌شد. نمازش را سروقت می‌خواند و با صدای دلنشین برای مان قرآن می‌خواند.
کد خبر: ۵۷۲۳۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۷

نبرد پایانی/ قسمت چهارم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: از شر تیر و ترکش ها به دیواره خندق چسبیده و پناه گرفته بودیم که یکدفعه سردار میرزاعلی رستمخانی فرمانده دلاور تیپ اول لشگر ۳۱ عاشورا به همراه چند بیسیم چی و جمعی از یارانش شتابان از سمت خط رسیده و مشغول صحبت با برادر تاران فرمانده گردان شدند. طولی هم نکشید که برادر احد اسکندری پیک دلاور گردان را فرا خواندند. احد هم با شنیدن دستور، سراسیمه برخاست که برود سمت فرماندهان که ناگهان مثال یک تیکه چوپ خشک کف زمین افتاده و دیگر تکون نخورد.
کد خبر: ۵۷۲۲۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۳۰

نبرد پایانی/ قسمت سوم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: محل استقرارمان بسیار ناامن و شلوغ بود و هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی بصورت یکسره رودخانه و اطراف پل شناور را بمباران و موشک باران می کردند‌. به دلایل نامعلومی توقف گردان به درازا کشید. یواشکی از جمع یاران خارج و مشغول گشت و گذار در اطراف شدم.
کد خبر: ۵۷۲۲۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۹

پدر شهید «علیرضا اشرفی امیری» می‌گوید: پسرم یک انسان فوق العاده بود در تمام عمرش از کودکی تا شهادت همیشه نمازش را در مسجد می‌خواند.
کد خبر: ۵۷۲۲۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۶

پدر شهید «کریم الله بدوی خورشیدی» می‌گوید: مانع رفتنش شدم و گفتم که نباید بروی. او در جواب گفت: «پدر جان! شما چند ساله هستی؟» جواب دادم ۴۵ ساله. بعد گفت: «در این ۴۵ سال برای خدا چه کرده‌ای؟ باید این امانت خدا را پس بدهی.» این جا بود که به علاقه‌ی او در رابطه با جبهه و شهادت پی بردم.
کد خبر: ۵۷۲۲۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۵

مادر شهید «امان الله اسمعیل کلاری» می‌گوید: در دوران ابتدایی وقتی از مدرسه به خانه می‌آمد یا از هر جای دیگری قبل از هر چیز سلام می‌کرد و من به ایشان می‌گفتم آقای سلام.
کد خبر: ۵۷۲۱۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۳

هشت ساعت سجده اجباری مجازات 72 تن از اسرای دفاع مقدس بود که برای اباعبدالله الحسین(ع) عزاداری کرده بودند و حسینعلی قادری امروز این خاطره را یکی از شیرین‌ترین خاطرات دوره اسارتش می‌داند.
کد خبر: ۵۷۲۰۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۳

برادر شهید «میرزاخان زائری» می‌گوید: فردی بسیار مذهبی و مقید بود. برای اعتقادات خود ارزش قائل می‌شد به طوری که بعضی‌ها به ناحق با قرآن سوگند می‌خوردند. او با آنان بحث می‌کرد که برای هر چیز و ناچیز ساده قسم نخورند. قرآن کلام خداست و برای ما بسیار اهمیت دارد.
کد خبر: ۵۷۲۰۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۲

فاتحان خرمشهر/ قسمت شانزدهم
در قسمت شانزدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: به صراحت می توانم بگویم شهر خرمشهر به هنگام آزادسازی توسط رزمندگان اسلام یک شهر مخروبه و ویران بود. حتی مسجد جامع شهر نیز از آسیب گلوله های دشمن در امان نمانده و نصف گنبدش فرو ریخته بود. با دیدن وضعیت خرمشهر دل ها به درد می آمد. دشمن چه ها که با خرمشهر نکرده بود. بر در و دیوار شهر شعارهای عربی به طرفداری از صدام و حزب بعث نوشته شده بود.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۲

فاتحان خرمشهر/ قسمت پانزدهم
در قسمت پانزدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: این یکی از زیباترین صحنه های عملیات بیت المقدس بود. ما حدود ده یا دوازده نفر بودیم. بقیه نیروها هم پراکنده بودند. هر چند نفر در یک خانه و یا خیابانی درگیر بودند و عمده نیروها هم رفته بودند به سمت مسجد جامع شهر. حدود سه هزار نفر یک جا بیرون آمدند. همگی شعار می دادند : «الله اکبر!». زیرپوش سفید به تن داشتند و گونی سفیدی به نشانه تسلیم در دست گرفته بودند. نظامی بودند و با نظم و ترتیب گروهان به گروهان و به ردیف نشستند روی زمین.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۱

فاتحان خرمشهر/ قسمت چهاردهم
در قسمت چهاردهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: حمید آقا هم بلافاصله قمقمه را از دست برادر روحانی گرفت و به عراقی داد. او هم گرفت چند جرعه خودش خورد و چند جرعه هم دوستش. آب قمقمه تمام شد. آب را که خوردند تازه فهمیدند ما چه ایثاری کرده ایم. برادر روحانی هم تفهیم کرد که ما خودمان تشنه بودیم ولی آب را نخوردیم و به شما دادیم. انگار فهمیدند که طرف حسابشان چه کسانی هستند.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۰

فاتحان خرمشهر/ قسمت سیزدهم
در قسمت سیزدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: همانطور که راه می رفتیم به خاکریز عراقی‌ها که در امتداد اروند زده شده بود نگاه می کردم که یکدفعه ستونی از نیروهای دشمن را از دور دیدم که از خاکریز رد شدند. سریع به حمید آقا گفتم، گفت: برو ببین چه خبر است؟ بدو رفتم و نگاه کردم؛ حدود بیست یا بیست و پنج نفر از نیروهای عراقی در یک ستون تند و تیز می‌رفتند که به خیال خودشان ما را دور زده و از پشت سر حمله کنند.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۹