نبرد پایانی/ قسمت سوم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: محل استقرارمان بسیار ناامن و شلوغ بود و هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی بصورت یکسره رودخانه و اطراف پل شناور را بمباران و موشک باران می کردند. به دلایل نامعلومی توقف گردان به درازا کشید. یواشکی از جمع یاران خارج و مشغول گشت و گذار در اطراف شدم.
کد خبر: ۵۷۲۲۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۹
پدر شهید «علیرضا اشرفی امیری» میگوید: پسرم یک انسان فوق العاده بود در تمام عمرش از کودکی تا شهادت همیشه نمازش را در مسجد میخواند.
کد خبر: ۵۷۲۲۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۶
پدر شهید «کریم الله بدوی خورشیدی» میگوید: مانع رفتنش شدم و گفتم که نباید بروی. او در جواب گفت: «پدر جان! شما چند ساله هستی؟» جواب دادم ۴۵ ساله. بعد گفت: «در این ۴۵ سال برای خدا چه کردهای؟ باید این امانت خدا را پس بدهی.» این جا بود که به علاقهی او در رابطه با جبهه و شهادت پی بردم.
کد خبر: ۵۷۲۲۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۵
مادر شهید «امان الله اسمعیل کلاری» میگوید: در دوران ابتدایی وقتی از مدرسه به خانه میآمد یا از هر جای دیگری قبل از هر چیز سلام میکرد و من به ایشان میگفتم آقای سلام.
کد خبر: ۵۷۲۱۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۳
هشت ساعت سجده اجباری مجازات 72 تن از اسرای دفاع مقدس بود که برای اباعبدالله الحسین(ع) عزاداری کرده بودند و حسینعلی قادری امروز این خاطره را یکی از شیرینترین خاطرات دوره اسارتش میداند.
کد خبر: ۵۷۲۰۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۳
برادر شهید «میرزاخان زائری» میگوید: فردی بسیار مذهبی و مقید بود. برای اعتقادات خود ارزش قائل میشد به طوری که بعضیها به ناحق با قرآن سوگند میخوردند. او با آنان بحث میکرد که برای هر چیز و ناچیز ساده قسم نخورند. قرآن کلام خداست و برای ما بسیار اهمیت دارد.
کد خبر: ۵۷۲۰۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۲
فاتحان خرمشهر/ قسمت شانزدهم
در قسمت شانزدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: به صراحت می توانم بگویم شهر خرمشهر به هنگام آزادسازی توسط رزمندگان اسلام یک شهر مخروبه و ویران بود. حتی مسجد جامع شهر نیز از آسیب گلوله های دشمن در امان نمانده و نصف گنبدش فرو ریخته بود. با دیدن وضعیت خرمشهر دل ها به درد می آمد. دشمن چه ها که با خرمشهر نکرده بود. بر در و دیوار شهر شعارهای عربی به طرفداری از صدام و حزب بعث نوشته شده بود.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۲
فاتحان خرمشهر/ قسمت پانزدهم
در قسمت پانزدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: این یکی از زیباترین صحنه های عملیات بیت المقدس بود. ما حدود ده یا دوازده نفر بودیم. بقیه نیروها هم پراکنده بودند. هر چند نفر در یک خانه و یا خیابانی درگیر بودند و عمده نیروها هم رفته بودند به سمت مسجد جامع شهر. حدود سه هزار نفر یک جا بیرون آمدند. همگی شعار می دادند : «الله اکبر!». زیرپوش سفید به تن داشتند و گونی سفیدی به نشانه تسلیم در دست گرفته بودند. نظامی بودند و با نظم و ترتیب گروهان به گروهان و به ردیف نشستند روی زمین.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۱
فاتحان خرمشهر/ قسمت چهاردهم
در قسمت چهاردهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: حمید آقا هم بلافاصله قمقمه را از دست برادر روحانی گرفت و به عراقی داد. او هم گرفت چند جرعه خودش خورد و چند جرعه هم دوستش. آب قمقمه تمام شد. آب را که خوردند تازه فهمیدند ما چه ایثاری کرده ایم. برادر روحانی هم تفهیم کرد که ما خودمان تشنه بودیم ولی آب را نخوردیم و به شما دادیم. انگار فهمیدند که طرف حسابشان چه کسانی هستند.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۰
فاتحان خرمشهر/ قسمت سیزدهم
در قسمت سیزدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: همانطور که راه می رفتیم به خاکریز عراقیها که در امتداد اروند زده شده بود نگاه می کردم که یکدفعه ستونی از نیروهای دشمن را از دور دیدم که از خاکریز رد شدند. سریع به حمید آقا گفتم، گفت: برو ببین چه خبر است؟ بدو رفتم و نگاه کردم؛ حدود بیست یا بیست و پنج نفر از نیروهای عراقی در یک ستون تند و تیز میرفتند که به خیال خودشان ما را دور زده و از پشت سر حمله کنند.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۹
فاتحان خرمشهر/ قسمت دوازدهم
در قسمت دوازدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: رفتیم داخل ساختمان و دیدیم آنجا مقر فرماندهی عراقیها در خرمشهر است و حالا هم جلسه داشتند که ما کاسه کوزه شأن را به هم ریختیم. به ساعت نگاه کردم هفت و نیم صبح بود. در و دیوار ساختمان پر از نقشههای نظامی بود. به قدری اسناد و مدارک بود که آدم واقعاً توش گم میشد. چندتایی را با خودم برداشتم. کریم بیات با حمید آقا باکری تماس گرفته و گفت: مقر فرماندهی دشمن در خرمشهر را تصرف کردیم.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۸
فاتحان خرمشهر/ قسمت یازدهم
در قسمت یازدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: توکل بر خدا کرده و ماشه را کشیدم. اسلحه صدای چکی داد و گلولهای شلیک نشد! دلم هری ریخت پایین. عرق سرد سر و صورتم را پوشاند. یک لحظه همه چیز را تمام شده دیدم. خداحافظ زندگی! خداحافظ جنگ! من هم این گونه شهید شدم!
کد خبر: ۵۷۱۷۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۷
خواهر شهید «سیدقاسم حسینی بائی» میگوید: یک روز به مادر گفت: میخواهم همراه پدر به کاشی کاری بروم شما بیا آن جا به آخوند محل امضا بده و مادر همراهش رفت و او زودتر رفت و آن جا سفارش کرد و آقایی از من پرسید برای چه کاری آمدهای؟ مادرم گفت آمدم رضایت دهم پسرم با پدرش به سرکار رود. آن فرد خندید و گفت: باشد آن جا را امضاء کن.
کد خبر: ۵۷۱۷۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۷
برادر شهید «حسین اصغرنژاد» میگوید: «از نظر اخلاقی خیلی عالی بود و همیشه در کارهای خانه به مادرمان کمک میکرد. نمازش را بسیار زیبا و سروقت میخواند.»
کد خبر: ۵۷۱۶۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۶
پدر شهید «شیروان بزرگی پریجا» میگوید: رضایت نامه اش را به عنوان این که نامهای از مدرسه است از من امضا گرفت و از این طریق به جبهه رفت.
کد خبر: ۵۷۱۶۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۶
برادر شهید «سیدخیرالله اسدی امرئی» میگوید: علاقه شدیدی به تلاوت قرآن داشت در همان کودکی با کلام خدا انس گرفته بود. نسبت به انجام واجبات و ترک محرمات بسیار پایبند بود.
کد خبر: ۵۷۱۶۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۴
فاتحان خرمشهر/ قسمت دهم
در قسمت دهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: عراقیها جلوتر آمده و شدید درگیر بودیم. فشار زیادی روی ما بود. به قدری به هم نزدیک شده بودیم که این طرف خاکریز ما بودیم و آن طرف خاکریز عراقیها. به هم دیگه نارنجک پرتاب می کردیم. عراقیها که سمت ما نارنجک میانداختند، سریع نارنجکها را می قاپیدیم و به خودشان بر میگرداندیم.
کد خبر: ۵۷۱۵۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۳
فاتحان خرمشهر/ قسمت نهم
در قسمت نهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: از خاکریز سر خوردیم پایین. بقیه نیروها هم پشت سر ما آمدند. تعجب مان صد برابر شد. تا چشم کار می کرد جنازه بود. نمی دانستم چه بگویم؛ یعنی این همه عراقی را ما کشته ایم؟ ولی ما که تیراندازی درست و حسابی روی اینها نداشتیم. آتش توپخانه هم نبود چون خیلی نزدیک هم بودیم و همه چیز را خوب می دیدیم. از تعجب دهانمان باز مانده بود.
کد خبر: ۵۷۱۴۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۳
فاتحان خرمشهر/ قسمت هشتم
در قسمت هشتم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می خوانیم: تیربارها بدجوری شلیک میکردند و رگبار گلوله اجازه تکون خوردن نمیداد. دیدم اگر دست روی دست بگذاریم تا صبح یک نفر از ما را زنده نمیگذارند. با چند نفر از بچهها در امتداد خاکریز حدود صد متری جلو رفته و از یک بریدگی خاکریز را دور زده و از پشت سر تیربارها درآمدیم. درست پشت سرشان بودیم اما هنوز متوجه ما نشده و یکسره تیراندازی میکردند.
کد خبر: ۵۷۱۴۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۲
فاتحان خرمشهر/ قسمت هفتم
در قسمت هفتم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: هنگام عصر هوا به شدت طوفانی شد. بهترین فرصت برای رفتن بود. دشمن در آن هوا دید کافی نداشت. در آن هوای طوفانی یک تیم از بچهها به همراه دو نفری که از نخلستان برگشته بودند را فرستادیم بروند و رزمندگان مستقر در نخلستان را به عقب بیاورند. از بچههایی که رفتند پدر مصطفی حمیدی و سردار جانباز بهمن نوری یادم هستند.
کد خبر: ۵۷۱۳۳۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۱