خاطره - صفحه 4

navideshahed.com

برچسب ها - خاطره
فرمانده از شهید «باقر ابرازه» پرسید: همه نفرات مسلح بودند. شما نترسیدید؟ شهید پاسخ داد؛ خدا با ماست. من پنداشتم که شما افراد ارتش عراق هستید و عزم خود را جزم کردم که تا می‌توانم از شما بکشم و مابقی را خلع سلاح کنم. برای خدا که کاری نداشت شما را شکست بدهد. برای ما هم که جز نعمت شهادت، پی‌آمد دیگری نبود. در اینجا بود که فرمانده مسلح دست بر دوش یکی از برادران عزیز همراه خود زد و گفت. می‌بینی؟ این‌گونه است که امام فریاد بر می‌کشید آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند، نه رهبر می‌ترسد و نه رهرو…
کد خبر: ۵۷۷۲۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۰

خواهر شهید «قاسمعلی حسن پور» می‌گوید: هر وقت به جبهه می‌رفت بسیار خوشحال بود انگار می‌خواست به مکه برود با او روبوسی کردم و شهید می‌گفت: چرا هر وقت من می‌روم با من روبوسی می‌کنید من خجالت می‌کشم.
کد خبر: ۵۷۶۸۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۶

خاطرات/
خواهر شهید «حافظ نوری» می گوید: برادرم به مادرم گفته بود که از مادر شهیدان خجالت می‌کشم که چرا شهید نمی‌شوم. او واقعا عاشق شهادت بود.
کد خبر: ۵۷۶۶۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۴

«شمسی بیات» از روزهای جبهه و جنگ چنین می‌گوید: یک بیمارستان صحرایی مکانی بود که برای فعالیت ما انتخاب شده بود. در پانسیونی نزدیک بیمارستان مستقر شدیم فضای بیمارستان کاملاً با بیمارستانهای عادی متفاوت بود. تفاوتی بین افراد و مشاغل و مسئولیتها وجود نداشت. مابقی این خاطره را در ادامه مطلب بخوانید.
کد خبر: ۵۷۶۵۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۳

دوست شهید «رمضان علی آقاگلی» می‌گوید: یکی از خصوصیات بارزش در موقع نماز‌های یومیه به خانه مردم می‌رفت و آن‌ها را برای نماز و رفتن به مسجد ترغیب کند.
کد خبر: ۵۷۶۳۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۱

بانوی حماسه ساز زنجانی که در شامگاه پنجشنبه پانزدهم شهریور ۱۴۰۳ و در آستانه ۱۰۰ سالگی درگذشت، مادر شهید «صادق سنمار» بود که بخش عظیمی از ثروتش را در راه پیروزی انقلاب صرف کرد.
کد خبر: ۵۷۵۸۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۷

جانباز رهبر علی احمدی می گوید: در جبهه بودیم ناگهان راننده تانک عراقی ها ما را دید، آن هم تانکی که هیچ گلوله، آرپی جی اثری بر آن نداشت. تانک به سمت ما شلیک کرد. مثل این که ما زنده به گور شده بودیم. ماجرای این خاطره را در ادامه مطالعه کنید.
کد خبر: ۵۷۵۷۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۵

خواهر شهید «نظرعلی اصغری» می‌گوید: بعد از فوت پدر برای ما خواهر‌ها و برادر‌ها زحمت زیادی کشید آنقدر به ما محبت می‌کرد که لحظه‌ای بی‌پدری به فکر ما هم نمی‌آمد.
کد خبر: ۵۷۵۶۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۳

یکی از دوستان «سید عبداله بشیری موسوی» می گوید: خبر آمد که امروز دکتر چمران که به پاوه رفته بود از نیروی هوایی درخواست کمک می‌کند. از پایگاه همدان یک فانتوم برای عکس برداری و در صورت نیاز بمباران محل تجمع ضد انقلاب به سمت پاوه حرکت می کند. در ادامه ماجرای کامل را بخوانید.
کد خبر: ۵۷۵۵۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۴

برادر شهید «سید عبداله بشیری موسوی» از برادر خود روایت های جالبی را بیان می کند. در یکی از این روایت ها می گوید: وقتی شنیدیم که دوره اش تمام شده و قرار است برگرد، آقام و مادرم تصمیم گرفتیم به استقبالش بروند. وقتی فهمید ناراحت شد. گفت: من راضی نیستم شما به زحمت بیفتید. من خودم میام.
کد خبر: ۵۷۵۵۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۲

یکی از جانبازان سرافراز زنجان در خاطرات خود از جبهه می گوید: بعد از چند لحظه خوابم برد یک لحظه دیدم پتو را از رویم باز کردند و نور چراغ قوه ای را به صورتم انداختند و در این لحظه احساس کردم که اسیر شدم زبانم بند آمده بود نمیتوانستم حرف بزنم. ادامه این روایت را در ادامه بخوانید.
کد خبر: ۵۷۵۵۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۳

یکی از جانباز سرافراز زنجانی در خاطرات خود ماجرای جالبی را تعریف می‌کند که بعد از اصابت ترکش خداوند را شکر گفته است؛ وی در این خاطره تعریف می‌کند: «در این زمان بود که به خودم آمدم و دستها را به سوی آسمان بلند کرده و خدا را شکر کردم که به من نیز لیاقت حضور داده است.» این ماجرا را در ادامه مطالعه کنید.
کد خبر: ۵۷۵۵۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۱

شهید «رحیم افشار» یک خانوار از اهالی آبادان که خانه هایشان بر اثر اصابت بمب منحدم شده بود به روستا آورده بود و یک خانه در روستا به آن خانواده داده بود.
کد خبر: ۵۷۵۵۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۳۱

برادر شهید «محمدعلی جورین سر» می‌گوید: برادرم یکی سری از این دستگاه‌های مهم را باز کرد و وسایل اضافی آن را گرفت و گفت: ببریم گردان به درد شما می‌خورد. این کار او به این خاطر بود که نسبت به بیت المال دقیق بود و حیف و میل نمی‌کرد.
کد خبر: ۵۷۵۴۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۱

خواهر شهید «روح الله حبیبی گوفلی» می‌گوید: انس و علاقه عجیبی نسبت به قرآن، نماز و ذکر و یاد خدا داشت گویی که می‌دانست قرار است به خدا بپیوندد.
کد خبر: ۵۷۵۴۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۰

فرزند شهید «حسین خورشیدی» می‌گوید: در یکی از نماز‌های جمعه باران شدیدی شروع شد که به همین دلیل بعضی از برگزارکنندگان خود را به قسمتی که سقف داشته باشد رساندند، ولی مشاهده کردند که شهید خورشیدی تا آخر نماز در همان مکان خود باقی مانده بود و نماز را زیر باران خواند.
کد خبر: ۵۷۵۴۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۰

برادر شهید «انصاری» می گوید: یک روز وقتی به مرخصی آمد بود می گفت؛ ما نباید بگذاریم هیچ دشمنی پای خود را به میهنمان دراز کند.
کد خبر: ۵۷۴۸۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۰

دوست شهید «عباس رحیمی اصل» می گوید: به خاک عراق رسیده بودیم. دیگر خبری از تیرهوایی نبود. از پیشروی به خاک عراق و پیروزی خوشحال بودیم بعد از چند ساعت دیدیم خبری از مهمات نیست. در ادامه ماجرای یک خراش کوچک را بخوانید.
کد خبر: ۵۷۴۸۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۸

پدر شهید «سیف الله سبک رو» می‌گوید: آخرین باری که می‌خواست برود به او گفتم: پسرم! می‌خواهم امروز کاری کنم که محلی‌ها بگویند اسلام بالاتر از پسر است.
کد خبر: ۵۷۴۵۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۴

خواهرشهید «حسین آسال» می‌گوید: هوای رفتن به جبهه به سرش زد به او گفتم تازه آمدی پس صبر کن پدر و مادر از مکه بیایند بعد برو. با خنده جواب داد: اگر تو آن جا باشی و آن صحنه‌ها را ببینی به من نمی‌گویی که نرو.
کد خبر: ۵۷۴۵۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۴