خاطرات - صفحه 74

آخرین اخبار:
خاطرات

دفتر خاطرات - فرماندهي تيپ محمد رسول الله

نوید شاهد: نگاه آقا محسن رفت روي ساعت ديواري. عقربه از دوازده نيمه شب گذشته بود و هنوز از متوسليان خبري نبود. چاي را يكسر ريخت توي نعلبكي و سر كشيد و به عكس امام زل زد. عكس امام با او حرف مي زد. ياد ملاقات آخر افتاد و سفارش هاي امام: «نفسهاي آخر اين متجاوزان را بگيريد.»

دفتر خاطرات - امدادهای غیبی

نوید شاهد: همداني چشمانش را ماليد. نگاهي به آسمان انداخت. تيمم كرد و پشت سر شهبازي به نماز ايستاد. شهبازي نماز كه مي خواند، گريه مي كرد. دانه هاي اشك روي صورت باروت زده و دود گرفته اش شيار مي انداخت. همين از احساس شرم او مي كاست. نماز كه تمام شد، همداني با تندي پرسيد: «مگه قرار نبود نيرو بفرستي؟»

دفتر خاطرات - انتظاري شيرين

نوید شاهد: گلاب آرام گلوله را ميان دو انگشت خود گرفت. همداني ذكري گفت و چشمانش را بست. گلاب گلوله را محكم بيرون كشيد. خون مثل چشمه از ميان گوشت پاي او جوشيد و بالا آمد. حاج بابا چفيه خودش را روي زخم بست و گفت: «به به... مهمونا هم به موقع دارن ميان. نگاه كنين...»

دفتر خاطرات - حس مي كنم نسخه ثاني شيخ علي هستي.

نوید شاهد: كوچه بوي خاطره مي داد. خاطره نوجواني و جواني. در و ديوار محل قديمي براي او حكايت ها داشت؛ اما همه خاطره ها يك طرف، خاطره مادر تنهايي كه تشنه ديدار او بود، طرف ديگر. شايد تا اين ساعت كه پا توي كوچه گذاشته بود، هيچ وقت تا اين اندازه دلش هواي مادر را نكرده بود. «بسم الله» گفت و دست روي زنگ در گذاشت. انگار مادر ماه ها پشت در انتظار او را مي كشيد. دست محمود كه پايين آمد، در باز شد.

دفتر خاطرات - زیارت خانه خدا

نوید شاهد: خون در رگهاي متوسليان جوشيد. فرياد زد: «ولش كنين نامردا!» و به سمت پليسي كه دست به گردن زائر گذاشته بود، دويد. شهبازي و همت هم معطل نكردند. پريدند وسط پليس ها و فرياد الله اكبر سر دادند. گرد و خاك قبرستان احد را پر كرد. شهبازي دست به كمر پليس انداخت و كلت او را برداشت.

دفتر خاطرات - شهرك مهدي

نوید شاهد: غروب دلگير روي در و ديوار شهرك مهدي رنگ غم مي پاشيد. همه جا بوي ماتم مي داد. مجروح ها كنار ساختمان هاي نيمه ويران پشت تنگه خوابيده بودند و چشمشان به راه بود تا آمبولانس بيايد و ببردشان عقب.

دفتر خاطرات - تصرف قله قلاویز

نوید شاهد: شهبازي به فكر افتاد. گرماي هواي پنجاه درجه و خفه قراويز از تنش خارج نشده بود. پيرهن خاك خورده اش را كه تا كمر از عرق خيس بود، از داخل شلوار آزاد كرد و ايستاد پشت پنجره. از آنجا آسمان را كاويد. برق آفتاب چشمش را مي زد. سرش يك لحظه گيج رفت. دستي به چشمانش كشيد و گفت: «قبل از اينكه برسن به قله تشنگي و گرما بچه ها رو هلاك مي كنه.»

دفتر خاطرات - دیدار دوست

نوید شاهد: نيمه شب بود و پلكهاي نگهبان از بي خوابي سنگيني مي كرد. اگر قل قل كتري روي چراغ نبود، چرت نگهبان پاره نمي شد. نگهبان، فتيله چراغ را پايين كشيد. بوي سوختگي گيجش كرد. سرش را تا زير چراغ پايين آورد. به داخل آن فوت كرد و از خير چاي گذشت.

دفتر خاطرات - ياران سفر كرده

نوید شاهد: تمام شهر سياهپوش بود و سر هر خيابان حجله اي. دور تا دور محوطه سپاه كتيبه هاي سياه تا پيشاني ساختمان بالا رفته بود. همداني نگاهي غصه دارش را به عكس خندان بهمني و فريدي انداخت. هر دو به بالا نگاه مي كردند؛ با تبسم.

دفتر خاطرات - باران رحمت

نوید شاهد: چشمان فريدي هم روي دو چشمي دوربين چسبيده بود و تپه ها را مي كاويد. آهي از ته دل كشيد و گفت: «خدا مي دونه كه اگه تمامي اين تپه ماهورا رو بذاريم روي هم، بازم عراقي ها از روي بازي دراز دست روي حلقوم ما گذاشتن.» و ادامه داد: «كاش بعد از سقوط قصر شيرين و اسارت بچه ها، خودمون رو سريع مي رسونديم روي يكي از قله ها.»

دفتر خاطرات - وداع با مادر

نوید شاهد: مادر در خيالش با محمود حرف مي زد. مي پرسيد؛ اما جواب نمي شنيد. هر بار كه او را مي ديد، چشمانش نور مي گرفت، لبش به خنده وا مي شد؛ اما گوشه دلش همچنان نگران او بود. فكر بدرقه عذابش مي داد. دستپاچه مي شد و مي زد به حياط يا زير سردر مي ايستاد

دفتر خاطرات - نگران بچه هايش هستم

نویدشاهد: تيمسار ياسيني به طرق گوناگون از زير دستان دستگيري مي كرد تا جايي كه در اين گونه موارد از هيچ كوششي دريغ نداشت . او مي گفت : « ما موظفيم كه براي بالا بردن روحيه پرسنل تلاش كنيم ، زيرا در آن صورت آنان با جان و دل خدمت خواهند كرد و در نتيجه بازدهي كار نيز بالا مي رود .»

دفتر خاطرات - بارها شاهد دستگيري او از زير دستان بودم

نوید شاهد: در سالهاي 1362 و 1363 فرماندهي پايگاه نوژه(همدان) را عهده دار بودم و ايشان سمت جانشيني پايگاه را به عهده داشت . با توجه به همكاري نزديك و صميمانه اي كه با هم داشتيم به زودي شيفته خصايص اخلاقي پسنديده و نيكويش شدم. از همان اوايل ، علاوه بر همكار بودن با هم رفت و آمد خانوادگي نيز داشتيم.

دفتر خاطرات - اين است سرباز واقعي

نوید شاهد: حرفه ام در نيروي هوايي سلماني است و در آرايشگاه ستاد نيرو با چند تن ديگر از همكارانم مشغول كار هستيم . هر روز تعدادي از پرسنل در سطوح مختلف براي اصلاح سر و صورت نزد ما مي آيند.

دفتر خاطرات - بايد خود را باور كنم !

نوید شاهد: زماني كه برادرم فرماندهي پايگاه بوشهر را عهده دار مي شد در نشستي كه با هم داشتيم از او پرسيدم : دوست دارم بدانم كه شما چه روشي براي مديريت در امور پايگاه در نظر داريد . آيا براي پيشبرد كارتان افرادي را كه در پايگاه قبل با شما بوده اند با خود به بوشهر مي بريد يا خير؟

دفتر خاطرات - اولين ماموريت جنگي

نوید شاهد: ساعت 2 بعد از ظهر 31/6/1359 صداي چندين انفجار پي در پي در پايگاه پيچيد . عده اي سراسيمه به اين طرف و آن طرف مي دويديند ؛ هيچ كس نمي دانست چه شده است . آنها كه خونسرد بودند فقط در يك محل ايستاده بودند و اعلام نظر مي كردند . يكي مي گفت:«آمريكا حمله كرده است»،ديگري مي گفت :« نه، كودتايي بايد صورت گرفته باشد!» سومي مي گفت : «الان راديو مشخص مي كند» و

دفتر خاطرات - حالت بيهوشي براي امتحان

نوید شاهد: در پايگاه چابهار بودم؛ مسئوليت امتحان معلم خلباني ام به جناب ياسيني محول شده بود. يك روز صبح ساعت 10 با هم به پرواز در آمديم. از همان لحظۀ اول كنجكاوانه تمام حركاتم را زير نظر داشت .

دفتر خاطرات - رفتاري علي گونه داشت

نوید شاهد: همان روز مبلغي پول داد و من نيز بلافاصله دست به كار شدم. به شهر رفته و اقلامي را كه گفته بود تهيه كردم و در محلي گذاشتم . وقتي به ايشان اطلاع دادم گفت : ساعت 12 شب مي آيم تا به اتفاق اجناس را توزيع كنيم .

دفتر خاطرات - به آنچه مي گفت اعتقاد داشت

نوید شاهد: شهيد ياسيني نسبت به افرادي كه صادقانه و از روي صدق و صفاي باطني خدمت مي كردند علاقۀ فراوان داشت . بارها در جمع همكاران مي گفت :«من دست تمامي عزيزاني را كه مخلصانه تلاش مي كنند تا وابسته به بيگانگان نباشيم به گرمي فشرده ، مي بوسم و بر اين بوسه افتخار مي كنم.»

دفتر خاطرات - مي ترسم غرور مرا بگيرد

نوید شاهد: پس از شهادت عمويم كه در عمليات چزابه به فيض شهادت نايل شده بود ، يك لوح تقدير از طرف ستاد رئيس ستاد مشترك به پدرم داده بودند . وقتي از پايگاه بوشهر به تهران منتقل شديم اين لوح را نيز همراه خود آورديم و جزء لوازم پدرم بود
طراحی و تولید: ایران سامانه