خاطرات - صفحه 73

آخرین اخبار:
خاطرات
خاطره ای از حاج احمد متوسلیان

ماجراي گنبد و كردستان ورود به سپاه

نوید شاهد: آري، نخستين مأموريت «احمد» به عنوان يك پاسدار انقلاب، رويارويي با كانون تروريستي چپ آمريكايي در تركمن صحرا بود، مصافي كه بعدها در روزشمار وقايع انقلاب به جنگ اول گنبد معروف شد؛ نبردي كه مي رفت تا به موهبت پايمردي «احمد» و همرزمان او، كار را به سود جبهة انقلاب اسلامي به پايان رساند

دفتر خاطرات - ظرف شستن

نوید شاهد: يكي مي گفت : "تازه رسيده بودم به قرارگاه تاكتيكي و دلم مي خواست حاج احمد را ببينم . همين طور كه داشتم قدم زنان به طرف قرارگاه مي رفتم ، صحنه عجيبي ديدم .
حاج احمد متوسلیان

دفتر خاطرات - ترکش نقلی

نوید شاهد: از ساعتها پيش ، دشمن پاتك هاي سنگيني را روي بچه ها انجام مي داد و آنها هم جانانه دفاع مي كردند . در همين گير و دار، ناگهان غرش سهمناك و مهيبي را در كنار دژ مرزي شلمچه شنيدم .
روايتي خواندني از سردار بي نشان حاج احمد متوسليان/

بچه ها را زير آتش دشمن رها نمي كنم...

نوید شاهد: گفتم:اين هم حاج احمد! چرا نمي گذاشتي برويم پيش ايشان؟گفت:تركش بزرگي به پايش خورده، مي گويد امدادگرها همينجامداوايم كنند، آدمي نيستم بچه ها رازير آتش دشمن ول كنم و عقب برگردم!
خاطره ای ناب از حاج احمد متوسلیان

دفتر خاطرات / عمليات فتح المبين

نوید شاهد: عمليات فتح المبين ، اولين عمليات بزرگي بود كه به تيپ واگذار شد . قبل از شروع عمليات ، قرار بر اين شد گروهي براي شناسايي به منطقه اعزام شوند
روايتي خواندني از فرمانده تيپ 27 محمد رسول الله (ص):

ماجراي عصاي جامانده حاج احمد متوسليان پس از ديدار با امام (ره)

نويد شاهد: پيش امام (ره) كه بودم، ايشان دستي روي پايم كشيد و با لحني پدرانه پرسيدند: آقاي متوسليان پايت چه شده؟ گفتم زخمي شده! بعد هم ساكت شدم. امام (ره) با حالت خاصي روي پايم دست كشيد و گفتند...

دفتر خاطرات - فاتح قلبها

نوید شاهد: به نماز اول وقت و جماعت، عادت داشت به همه سفارش مي كرد كه هر جا هستيد، نماز را اول وقت و به جماعت بخوانيد

دفتر خاطرات - خلوت

نوید شاهد: زمستان سال 63 يا 64 بود و هواي سرد و باراني اهواز بر پوست دست و صورت شلاق مي كشيد، چشم ها ورم مي كرد و لب ها پوست مي تركاند.

خاطره ای زیبا و خواندنی از شهید مهدی خوش سیرت / نماز شب

نوید شاهد: نماز شب شبي از شب هاي تابستان 63، در پادگان شهيد «بيگلو اهواز»، شب را ميهمان گردان مالك اشتر و آقا مهدي بودم.

دفتر خاطرات - سجده طولاني

نوید شاهد: شبي در شهرستان شوشتر، هوا سرد و باراني بود، بيشتر چادرها آسيب ديده بودند پيوسته براي بهتر زيستن و محكم كردن چادر، مي رفتيم و مي آمديم مبادا بندها پاره شود.

دفتر خاطرات - مهر نماز

نوید شاهد: روزي به همراه سردار خوش سيرت و جمعي از دوستان مي رفتيم، آفتاب وقت اقامه نماز ظهر را اعلام مي كرد، سردار دستور دادند، نماز بخوانيم و سپس حركت كنيم!

دفتر خاطرات - شب شناسايي

نوید شاهد: عمليات والفجر هشت در سال64 بود و آقا مهدي هر شب براي شناسايي دشمن مي رفت. از ايشان تقاضا كردم كه با شما در شناسايي شركت كنم، پاسخ مثل هميشه، نه! بود و اينكه سخت است، عاقبت گريه و اصرارم بر انكارشان پيروز شد و همراهي ام را پذيرفتند.

دفتر خاطرات - تواضع

نوید شاهد: به بچه هاي رزمنده بسيار احترام مي گذاشت و در مقابلشان خيلي با ادب حرف مي زد و سعي مي كرد با نزديك شدن به بچه ها و شنيدن درد دلهايشان، مشكلاتشان را حل كند.

دفتر خاطرات - كار نيمه تمام

نوید شاهد: مرحله سوم عمليات كربلاي پنج، پاي آقا مهدي تا زانو در گچ بود. آثار جراحت و زخم در جسم ايشان لبريز بود و پزشكان بر استراحت مطلق ايشان تأكيد داشتند. عصر بود شايد، كه ناگهان ديدم آقا مهدي در حال باز كردن گچ هاي پايشان هستند.

خاطرات همسر خلبان شهید لشکری در «روزهای بی‌آینه»

نوید شاهد: کتاب «روزهای بی‌آینه» بازگو کننده خاطرات منیژه لشکری همسر سرلشکر خلبان شهید حسین لشکری از زندگی و دوره 18 ساله اسارت همسرش به کوشش گلستان جعفریان به زودی منتشر می‌شود.

دفتر خاطرات - نماز جماعت

نوید شاهد: سال 62 پادگان «شهيد بيگلو» و حاج بصير فرمانده گردان و حاج مهدي جانشين گردان بودند، ناگهان گلوله تانك به سنگرمان اثابت كرد و «مهدي رحيمي» اهل فريدونكنار تمام بدنش لبريز تركش شد، آنقدر مظلوم بود كه بين بچه ها به شهيد زنده مشهور شد

دفتر خاطرات - وداع

نوید شاهد: مردم ريخته بودند توي كوچه ها و خيابانها. ماشينها سپر به سپر راه بندان كرده بودند. بوق مي زدند و چهار چراغ مي دادند. عده اي هم صفحه اول روزنامه را چسبانده بودند به برف پاك كن ماشينهايشان. كلمات روزنامه ها روي برف پاك كن ها مي رقصيدند: «خرمشهر آزاد شد.»

دفتر خاطرات - سنگ صبور

نوید شاهد: يك جفت عصا گرفته بود زير بغلش و لنگ لنگان مي رفت. به هر كه مي رسيد، نشان شهبازي را مي گرفت. بايد قبل از آغاز مرحله سوم عمليات پيام متوسليان را به او مي داد. رسيد پشت كانتينرهاي دارخوين. يكي از بچه هاي تداركات گفت: «اگه حاج محمود رو مي خواي، همين نيم ساعت پيش اينجا بود. يه دست لباس نو گرفت با يه مشت حنا. فكر كنم مي خواست تني به آب بزنه.»

دفتر خاطرات - سوزش زخمها

نوید شاهد: سكاندار هندل كشيد. قايق روشن شد. چند گاز پشت سر هم داد. پروانه قايق توي نيزارها و باتلاقها مانده بود و نمي چرخيد. شهبازي با تندي گفت: «پس چكار مي كني؟ عجله كن...» - «والا حاجي، تا خرخره رفته توي گل. قايق سنگينتر از شباي قبل شده.

دفتر خاطرات - جاده خرمشهر

نوید شاهد: سكاندار به ساحل نزديك شد، موتور قايق را خاموش كرد و با پارو چند موج به صورت كارون انداخت. سر قايق كه به گل رسيد، شهبازي به سكاندار گفت: «شما بايد تا صبح اينجا بمونين. قبل از طلوع آفتاب ما برمي گرديم.»
طراحی و تولید: ایران سامانه