ماجراي گنبد و كردستان ورود به سپاه
يکشنبه, ۱۳ تير ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۳۱
نوید شاهد: آري، نخستين مأموريت «احمد» به عنوان يك پاسدار انقلاب، رويارويي با كانون تروريستي چپ آمريكايي در تركمن صحرا بود، مصافي كه بعدها در روزشمار وقايع انقلاب به جنگ اول گنبد معروف شد؛ نبردي كه مي رفت تا به موهبت پايمردي «احمد» و همرزمان او، كار را به سود جبهة انقلاب اسلامي به پايان رساند
با پيروزي معجزه آساي انقلاب اسلامي در عصر آفتابي 22 بهمن 1357 و فروپاشي اركان رژيم طاغوت در پرتو رهنمودهاي بشير بيداري امت حضرت روح الله (ره)، نسل انقلاب به صورتي خودجوش دست به كار تأسيس نهادهاي اجتماعي متناسب با سه خصلت مكتبي، مترقي و مردمي بودن انقلاب اسلامي گرديد. در همين راستا، «احمد» - اين كهنه سرباز رشيد سنگر انقلاب- نيز مسؤوليت برپايي و ادارة كميته هاي انقلاب اسلامي استان تهران و متعاقب آن، مشاركتي مؤثر در تشكيل و سازماندهي نخستين ارتش مكتبي جهان - سپاه پاسداران انقلاب اسلامي- را برعهده گرفت و دوشادوش ساير همرزمانش، با حداقل امكانات موجو د، به شالوده ريزي بنيان مرصوص بازوي مسلح نظام ولايت همت گماشت. به روايت مادر ارجمندش:
«انقلاب كه پيروزشد، «احمد» ديگر توي خانه بند نمي شد. صبح تا شب توي پادگان درگير كارهاي سپاه و مسائل انقلاب بودماهم كه مي ديديم اين بچه دارد براي اسلام كار مي كند، چيزي به او نمي گفتيم.»
«احمد» از ماجراي ورود خويش به جرگة سبزپوشان سرخ روي سپاه انقلاب اين گونه حكايت مي كند:
«بعد از سربازي، وقتي مراحل نهايي پيروزي انقلاب طي شد، با به ثمر رسيدن نهضت وارد سپاه شدم. دورة سوم آموزش نظامي سپاه را در سعدآباد تهران گذراندم و از همان تاريخ به فضل پروردگار در سپاه مشغول به فعاليت بوده ام.»
هنوز چند صباحي از فروپاشي رژيم سلطنتي و پيروزي نخستين مرحلة انقلاب اسلامي سپري نشده بود كه نظريه پردازان صهيونيست ارگان هاي سلطة استكبار، مجامعي همچون شوراي امنيت ملي كاخ سفيد، شوراي روابط خارجي آمريكا و «كميسيون سه جانبه»، سياست ثبات زدايي حاكميت انقلاب را از طريق سازمان اطلاعات مركزي آمريكا - سيا- و ستاد آسياي جنوب غربي - سيا- مستقر در سفارت آمريكا در تهران، در دستور كار عوامل شبه انقلابي داخلي خود قرار دادند؛ سياست رذيلانه اي كه پيش از آن از سوي كاخ سفيد به كرات نسبت به جنبش ها و خيزش هاي مردمي جهان سوم در كشورهايي همچون اندونزي دوران سوكارنو، نهضت استقلال مالزي در دهة 1960، گواتمالاي شورشي تحت حاكميت دولت ملي ژنرال آربنز و شيلي تحت رهبري دولت اتحاد مردمي دكتر آلنده، با موفقيت اعمال شده بود؛ روندي كه در نهايت منجر به نتايج زير شد: دلسرد و مأيوس ساختن اقشار گوناگون مردم به پا خاسته نسبت به كفايت رهبران انقلابي، دامن زدن به تنش هاي قومي و منطقه اي و ايجاد شورش هاي مسلحانه ضدانقلابي توسط گروه هاي خلق الساعه با شعارهاي افراطي راديكال و عوام فريبانه، ايجاد شكاف و انشقاق در حركت هاي مبارزاتي نسل جوان.
بر همين اساس و تنها به فاصلة ده روز از پيروزي بيست و دوم بهمن 1357، حركت هاي تشنج آفرين عناصر ضدانقلابي وابسته به گروه هاي خلق الساعه و باندهاي تجزيه طلبي كه بعضاً سابقة ده ها سال وابستگي به سيا، موساد و كا.گ.ب را در پروندة خود داشتند آغاز گرديد. تقريباً به صورتي همزمان چندين رشته درگيري ها در مدارس و دانشگاه ها، اعتصاب در ادارات و كارخانه ها، آشوب هاي خياباني 24 ساعته در تهران و مراكز استان ها در هماهنگي كامل با حركت هاي تجزيه طلبانه اي با نام ها و عناويني گوناگون همچون ستاد خلق تركن در منطقة گنبد و دشت، «حزب جمهوري خلق مسلمان» در آذربايجان شرقي و غربي، جنبش خلق بلوچستان، بحران آفريني هاي همه روزه منافقين و همگرايان چپ آنان در گيلان و مازنداران، تحركات مسلحانه و بمب گذاري هاي پياپي اماكن عمومي و خطوط انتقال نفت و گاز كشور توسط گروهك بعثي ساختة «حركه التحرير» - يا همان «خلق عرب»- در خوزستان و سرانجام غائله آفريني عوامل حزب منحلة دموكرات و همپيالگي هاي چپ و راست اين گروهك در مناطق كردنشين غرب كشور با شعار عوام فريبانة خودمختاري براي كردستان واينها همگي، به صورت افعي هزارسري بر گرد نهال نورس انقلاب اسلامي چنبره زده بودند.
در چنين شرايط حساس و مخاطره آميزي، «احمد» و جمع كوچك و كم ساز و برگ همرزمان سپاهي او، فارغ از غم كمي عده و عْده، بلافاصله جهت حراست از نهال نوپاي حاكميت انقلاب اسلامي، كوله بار سفر را بستند و روانة ميدان مصاف با تجزيه طلبان مسلح شدند.
عرصة رزمي فراروي «احمد» به عنوان يك پاسدار انقلاب اسلامي، منتهي اليه شرقي استان آشوب زدة مازندران بود. «احمد» از آغازين روزهاي سپاهيگري خويش در بهار بحراني سال 58 مي گويد:
«بعد از خاتمة دورة آموزشي ما در سعدآباد، اولين مأموريتي كه به ما محول كردند، اعزام به منطقة تركمن صحرا و گنبد براي مقابله با شرارت هاي كمونيست ها و ملاكين ضدانقلابي در آنجا بود.»
در تركمن صحرا، عناصر چپ آمريكايي به سركردگي گروهك چريك هاي فدايي، ضمن يك كودتاي بي سر و صدا، تمامي مقامات رسمي منصوب نظام را خودسرانه از منطقه اخراج و مقدرات مردم گنبد و دشت را توسط ائتلافي از خوانين طرفدار طاغوت و كمونيست هاي دو آتشة عضو ستاد خلق تركمن در دست گرفتند. منطقة شرق مازندران، غوطه ور د امواج سركش ارعاب همگاني، كشتار، دستگيري و شكنجه چهره هاي شاخص مكتبي طرفدار انقلاب اعم از روحانيت، كسبه جزء، كارگران فصلي، كشاورزان فقير، فرهنگيان و حتي نوجوانان محصل، غارت اموال ادارات و مراكز دولتي و مصادرة خودسرانة اموال مردم توسط كلاشينكف به دستان خلقي، دچار وضعيتي در شرف انفجار گشته بود. كمونيست هاي ستاد خلق تركمن به يمن كمك هاي مالي سيل آساي فئودال هاي طاغوتي و با استفاده از نفوذ سنتي خوانين بر مقدرات روستاييان، هر روزه سوار بر جيپ هاي غارت شده از ادارات دولتي روانة روستاهاي منطقه مي شدند و ضمن پخش فيلم هاي تبليغاتي، سخنراني هاي پر آب و تاب در باب مظلوميت تاريخي خلق تركمن و دادن وعده و وعيدهاي فراوان به آن دسته از افرادي كه حاضر به برداشتن سلاح و مبارزه عليه جمهوري اسلامي باشند؛
آري، نخستين مأموريت «احمد» به عنوان يك پاسدار انقلاب، رويارويي با كانون تروريستي چپ آمريكايي در تركمن صحرا بود، مصافي كه بعدها در روزشمار وقايع انقلاب به جنگ اول گنبد معروف شد؛ نبردي كه مي رفت تا به موهبت پايمردي «احمد» و همرزمان او، كار را به سود جبهة انقلاب اسلامي به پايان رساند؛ بامداخلة ليبرال هاي سازشكار دولت موقت و اقدامات كارشكنانة آنان، بدل به مصافي نافرجام گرديد؛ چرا كه حاكميت ليبرالي، به علت ارتباط تنگاتنگي كه برخي سران آن همچون ابراهيم يزدي، عباس اميرانتظام، دكتر سحابي و با ويليام سوليوان، سفير، بروس لينگن كاردار و ريچارد كاتم مدير ستاد جنوب غرب آسياي سازمان سيا در به اصطلاح سفارت آمريكا در تهران داشتند، براساس رهنمودهاي دريافتي از سفارت آمريكا، ضمن اتخاذ سياست سازش كارانة موسوم به روية گام به گام و نفي برخورد، قاطع انقلابي با معضلات موجود كشور، جواب طغيان هاي مسلحانة تجزيه طلبان ضد انقلابي تحت الحمايه آمريكا را با اعزام هيأت هاي منادي آشتي و حسن نيت مي داد!
اساس موجوديت نظام نوپاي جمهوري اسلامي و حتّي تماميت ارضي كشور در معرض فروپاشي و نابودي محتوم قرار گرفته بود و در چنين شرايط حساسي، رييس دولت موقت، در شوهاي تلويزيوني شبانة خود، براي مردم به تنگ آمده از اين همه آشوب و نابساماني و سستي و بي كفايتي، لطيفه هاي ملانصرالدين تعريف مي كرد؛ از عناصر غيرمسؤول و مزاحم! پيرو خط امام (ره)، به ويژه بچه هاي سپاه بد مي گفت و آنان را مبب وضع آشفته و آشوب زدة كشور معرفي مي كرد. خواست هاي بر حق مردم مسلمان را كودكانه و غيرعملي مي ناميد و از آنان دعوت مي كرد حال كه انقلاب به خوبي و خوشي تمام شده، بروند توي خانه هايشان بنشينند و كار را به دست كاردان بسپرند و سرانجام هراز چند يك بار، به سان نوعروسان حجله نشين، غمزه كنان، امت و امام را تهديد به استعفا مي كرد.
در چنين شرايط طاقت فرسايي، «احمد» تلخكام و آزرده از نبرد نافرجام گنبد، به تهران بازگشت. مقارن همين ايام بود كه سپاه، نخستين يگان هاي رزمي خود را در قالب 10 گردان رزمي تشكيل داد و «احمد» نيز تمام هّم و غّم خود را مصروف سازماندهي اصولي اين گردان ها كرد. ابتدا به عضويت «گردان دوم» سپاه درآمد و پس از كوتاه مدتي، فرماندهي اين گردان به او محول شد. مادر بزرگوارش مي گويد:
«ديدم بسته اي سوغات مكه براي «احمد» آورده اند. روي نوار روبان سياهي كه دور بسته پيچيده شده بود، نوشته بودند: "تقديم به برادر «احمد» متوسليان، فرمانده گردان سپاه” خيلي تعجب كردم كه چطور اين بچه در سپاه فرمانده گردان است، اما به ما چيزي نمي گويد. رفتم گفتم: "«احمد»! تو فرمانده گردان بودي و ما نمي دانستيم؟” خنديد و گفت: "اين حرف ها كدام است؟ مادر، بچه ها لابد خواسته اند مزاح كنند. فرمانده گردان چيست؟”هرچه اصرار كردم بي فايده بود. مي خنديد و حاشا مي كرد.»
نظر شما