«حسین» را با خندههایش میشناختند
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید حسین شفیعزاده» یکم فروردین ۱۳۴۲ در روستای بِرَم از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش علیاکبر و مادرش مریمبیگم نام داشت. تا اول متوسطه درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و دوم آبان ۱۳۶۱ با سمت تکتیرانداز در دزفول بر اثر اصابت ترکش به چشم، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.

او را با خندههایش میشناختند
قبل از عملیات محرم باهم آشنا شدیم. شبها وقتی بچهها استراحت میکردند، فقط حسین در سنگر جایش خالی بود. نیمههای شب بلند میشد بدون هیچ صدایی از سنگر بیرون میرفت. این کار را چندین بار دیگر تکرار کرده بود. برایم عجیب بود. با این سن کم چطور توانست به این درجه از آگاهی برسد و از بهترین لحظهها در سکوت و تاریکی استفاده کند. با بچهها قرار گذاشتیم دلیل غیبتش را نیمههای شب از زبان خودش بشنویم. بعد از نماز ظهر، همه داخل سنگر نشسته بودیم. حسین وارد سنگر شد و به جمع ما پیوست.
از هر دری سخن گفتیم. یکی از بچهها گفت: «خب! حسین آقا! بعضی شبها، نمیخوابی! کجا میری؟ ما رو هم ببر!» حسین که همه او را با خندههایش میشناختند، آن بار نیز خندید و گفت: «راستی! یادم رفته به شما بگم. من از بچگی عادت داشتم که نیمههای شب توی خواب بلند میشم راه میرم. در گذشته هم بلند میشدم و فانوس برمیداشتم و میرفتم باغ رو آب میدادم و میآمدم. خودم هم متوجه نمیشدم!»
صحبتهای حسین هنوز تمام نشده بود که با صدای خنده بچهها سنگر منفجر شد. خودش از همه بلندتر میخندید.
(به نقل از دوست و همرزم شهید، سید محمدحسن مرتضوی)
بیشتر بخوانید: «حسین» در صحرای کربلا برای یاری امامش ماند
هدیه عمو حسین
خداوند مهربان اولین هدیه زندگیمان را به ما عطا کرد. با آمدنش نور و شادی در خانه کوچکمان موج میزد. نامش را زهرا نهادیم. حسین اولین کسی بود که برای دیدن زهرا به خانهمان آمد. زهرای کوچک را در آغوش گرم خود جای داد. رو به من کرد و گفت: «زن داداش! خوشحالم که اسمشو زهرا گذاشتین! راستی زن داداش! هرکاری داشتی بگو براتون انجام بدم.»
چند روز بعد، حسین برای دیدن زهرا به خانهمان آمد. هدیهای برایم به مناسبت تولد زهرا تهیه کرده بود و به من داد. بهترین هدیهای بود که تا به حال میگرفتم؛ دو عدد کتاب با موضوع تربیت کودک از استاد شهید مطهری. زهرا هنوز هدیه عمو حسین را مثل گنجی گرانبها نگهداری میکند.
(به نقل از خانم برادر شهید، نورجهان رضایی)
انتهای متن/