خاطره انگیز

آخرین اخبار:
خاطره انگیز

ویژه‌نامه الکترونیکی شهید «مجتبی سبوحی» منتشر شد

به مناسبت سالگرد شهادت طلبه شهید «مجتبی سبوحی»، ویژه‌نامه این شهید گران‌قدر شامل زندگی، وصیت‌نامه، خاطرات، تصاویر، دست‌نوشته، پوستر و مصاحبه با شهید برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.

لباسی برای حفظ کرامت دیگران

برادر شهید «محمدرضا محمدیان» نقل می‌کند: «جوان بودیم و دنبال لباس‌های شیک. نگاهی جدی به من انداخت و گفت: باید طوری لباس بپوشیم که افراد بی‌بضاعت با دیدن ما از سر و وضع خود خجالت نکشن!»
قسمت دوم خاطرات شهید «حسین شفیع‌زاده»

«حسین» را با خنده‌هایش می‌شناختند

هم‌رزم شهید «حسین شفیع‌زاده» نقل می‌کند: «یکی از بچه‌ها گفت: خب! حسین آقا! بعضی شب‌ها، نمی‌خوابی! کجا می‌ری؟ ما رو هم ببر! حسین که همه او را با خنده‌هایش می‌شناختند، آن بار نیز خندید و گفت: راستی! یادم رفته به شما بگم. من از بچگی عادت داشتم که نیمه‌های شب توی خواب بلند می‌شم راه می‌رم.»
قسمت نخست خاطرات شهید «حسین شفیع‌زاده»

«حسین» در صحرای کربلا برای یاری امامش ماند

هم‌رزم شهید «حسین شفیع‌زاده» نقل می‌کند: «به حسین گفتم: بیا تو هم بریم! گفت: من نمی‌آم، تو برو! گفتم: حسین! اگر تو را نبرم، جواب مادرت را چه بدهم؟ گفت: اینجا صحرای کربلاست! باید باشم و امامم را یاری کنم!»
قسمت دوم خاطرات شهید «احمد فیروزبخت»

دیدی آخرش دیو رو بیرون کردیم!

برادر شهید «احمد فیروزبخت» نقل می‌کند: «شیرینی و عکس امام را در دستش گرفته بود و بین مردم پخش می‌کرد. تبریک می‌گفت تا رسید به من. گفت: داداش! مبارکت باشه، دیدی آخرش دیو رو بیرون کردیم.»
قسمت نخست خاطرات شهید «رمضانعلی خراسانی»

روایت آخرین دیدار مادر و فرزند

مادر شهید «رمضانعلی خراسانی» نقل می‌کند: «حالا نوبت من بود که ببینمش، جلو رفتم. صورتش باز بود و می‌درخشید. بوسیدمش، اما سهم من فقط همین بود؛ یک نگاه و یک نوازش. دلم سیر نمی‌شد از دیدنش.»

نماز اول وقت، رسم همیشگی‌اش بود

پسرعمه شهید «علی‌اکبر کرکه‌آبادی» نقل می‌کند: «اهل نماز سر وقت بود. هروقت به خانه‌مان می‌آمد، هنگام اذان بلافاصله به مسجد می‌رفت.»
قسمت اول خاطرات شهید «علیرضا صباغی»

مردم را به پیروزی انقلاب وعده داد

مادر شهید «علیرضا صباغی» نقل می‌کند: «با یک پلاستیک بستنی از سرکار برگشت. از همان سر کوچه شروع کرده بود به تقسیم کردن و می‌گفت: شیرینی دیپلمه. دعا کنین انقلاب پیروز بشه اون‌وقت شیرینی خوردن داره. همه‌تون مهمون من.»

چه خوبه آدم شهید بشه

خواهر شهید «سید ابراهیم دهقانی» نقل می‌کند: «یک روز داداشم با یکی از دوستانش به قبرستان روستا می‌روند تا فاتحه بخوانند. چشمشان به قبر آماده می‌افتد. ابراهیم داخل یکی از قبر‌ها می‌رود و به دوستش می‌گوید: چه خوبه آدم شهید بشه.»

خنده‌اش را پنهان کرد، اما دلش برای شهادت می‌تپید

مادر شهید «ناصر خاکی‌داودی» نقل می‌کند: «از ته دل زد زیر خنده. گفتم: برای چی می‌خندی؟ دیگه نگم. وقت حمله، برو عقب بایست، باشه! اخم‌هایش رفت توی هم. جواب داد: می‌خوام برم و از شهدای اوّل اینجا باشم.»

از جمشیدم که چند تکه استخوان بود و یک پلاک، با خون دل خداحافظی کردم

همسر شهید «جمشید صَفَری» نقل می‌کند: «درِ تابوت را که باز کردم، چند تکه استخوان دیدم و یک پلاک. توی سرم می‌زدم. از جمشیدم که حالا چند تکه استخوان بود و یک پلاک، با خون دل خداحافظی کردم.»

روایت مردانگی در سایه کار در سیره شهدا

دوست شهید «حسین شاهی» نقل می‌کند: «گفت: جوهر مرد به بیلشه. می‌بینی تیغه این بیل چطوری برق می‌زنه؟ به‌خاطر اینه که ازش زیاد کار کشیدم. آدم هم همین‌طوره، هرچی کار کنه وجودش جلا پیدا می‌کنه و مرد زندگی می‌شه.»

سلام مرد خدا

برادر شهید «محمد شکرالله» نقل می‌کند: « گفت: شهید شدن مال مردان خداست. لیاقت می‌خواد. من این‌قدر گناه دارم که اصلاً فکرش رو نمی‌تونم بکنم. حالا بعد از سال‌ها وقتی به مزارش می‌رسم، بهش می‌گم: سلام مرد خدا!...»
قسمت دوم خاطرات شهید «موسی شرفیه»

شهدا با اعمالشان لایق شهادت شدند

برادر شهید «مصطفی شرفیه» نقل می‌کند: «تازه فهمیدم که شهدا با اعمالشان، خودشان را لایق شهادت کردند. ماه رمضان بود، هوا گرم نبود، داغ بود. فصل درو بود. از صحرا برای نماز جماعت مستقیم می‌رفت مسجد و بعد برای افطار به منزل می‌آمد.»

«ایرج» یک مرد به تمام معنا بود

مادر شهید «ایرج نوروزی‌فر» نقل می‌کند: «می‌دانستم پسری که از هفت سالگی نماز می‌خواند و با آن سن کمش، نمازهایش طولانی و خالصانه بود، او یک مرد به تمام معنا بود.»
قسمت نخست خاطرات شهید «اسماعیل معینیان»

داستان پسری که به بچه‌ها یاد می‌داد چگونه با خدا حرف بزنند

مادر شهید «اسماعیل معینیان» نقل می‌کند: «با خواهرش از سرِ زمین آمدند؛ خسته و کوبیده. دست و پایش را شست و صدا زد: بچه‌ها! اول نماز. ده یازده ساله بود، همه پشتش می‌ایستادند. او هم شمرده شمرده می‌خواند تا آن‌ها بتوانند درست تلفظ کنند.»
قسمت نخست خاطرات شهید «حسین یحیی»

آه «حسین» در سکوت نیمه شب؛ او در مرصاد به آرزویش رسید

هم‌رزم شهید «حسین یحیی» نقل می‌کند: «تصمیم گرفتیم توی نمازخانه سپاه بخوابیم. نمازخانه پر از عکس‌های شهدا بود. حسین را دیدم که محو آن‌ها شده بود. آهی کشید و گفت: جنگ تموم شد و ما موندیم! آه حسین کار خودش را کرد و در عملیات مرصاد شهید شد.»

شهید «جلال ریحانی» در قاب تصویر

به مناسبت سالروز شهادت شهید «جلال ریحانی»، تصاویری از این شهید گرا‌ن‌قدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
قسمت نخست خاطرات شهید «سید محسن حیدرهایی»

«سید محسن» الگوی ادب و شجاعت بود

پدر شهید «سید محسن حیدرهایی» نقل می‌کند: «تمام خصوصیاتش برجسته بود؛ اما شجاعت و درایت سید محسن چیز دیگری بود. به قدری که در سخت‌ترین لحظات هم، خون‌سرد بود و قدرت تصمیم‌گیری خوبی داشت. اخلاق نیکو داشت و بیشتر اوقات با تبسم، با افراد برخورد می‌کرد. مؤدب و باصفا بود.»

تحول درونی «مجتبی» آغاز راه بود

دوست شهید «مجتبی شمس‌الدین» نقل می‌کند: «عباس لب باز می‌کند و از رشادت بچه‌های بسیج می‌گوید؛ از کم توقعی و زهدشان، از طاقتشان در هوای حدود پنجاه درجه خوزستان و مقاومتشان. مجتبی دارد به حرف‌ها گوش می‌کند. در دلش غوغایی به پا شده است. دارد خود را با معیار‌هایی که عباس برای بسیجی‌ها می‌دهد، می‌سنجد. چند روزی نمی‌کشد که راهی می‌شود.» (به نقل از ابوالفضل باغبان)»
طراحی و تولید: ایران سامانه