قسمت دوم خاطرات شهید «حسین شفیعزاده»
همرزم شهید «حسین شفیعزاده» نقل میکند: «یکی از بچهها گفت: خب! حسین آقا! بعضی شبها، نمیخوابی! کجا میری؟ ما رو هم ببر! حسین که همه او را با خندههایش میشناختند، آن بار نیز خندید و گفت: راستی! یادم رفته به شما بگم. من از بچگی عادت داشتم که نیمههای شب توی خواب بلند میشم راه میرم.»