آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۶۲۳۰
۱۰:۵۲

۱۴۰۴/۰۹/۰۹
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدتقی معتمدساطعی»

«محمدتقی» فانوس ایمان کارگر امریکایی شد

برادر شهید «محمدتقی معتمدساطعی» نقل می‌کند: «در میان تشییع‌کنندگان، کسی بود که پوستش مثل لباسش سیاه بود. همه می‌شناختندش. انقلاب که پیروز شد، او به آمریکا برنگشته بود، دلش را دخیل بسته بود به کمیل‌ها و ندبه‌های امام‌زاده علی‌اکبر(ع) و محمدتقی فانوس راهش بود در شب‌های بی‌تابی.»


به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید محمدتقی معتمدساطعی» دوم اردیبهشت ۱۳۴۴ در روستای رستم‌آباد از توابع شهرستان شمیرانات به دنیا آمد. پدرش رمضان و مادرش زینب نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. پاسدار بود. بیستم آبان ۱۳۶۴ در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سر و پا، شهید شد. مزار او در امامزاده علی‌اکبر چیذر شهرستان تهران قرار دارد.

«محمدتقی» فانوس ایمان کارگر امریکایی شد

این خاطرات به نقل از محمد معتمد‌ساطعی، برادر شهید است که تقدیم حضورتان می‌شود.

فانوس ایمان کارگر امریکایی شد

آن روز صبح کوچه‌ها خلوت بود و صدای بالا رفتن کرکره مغازه‌ها نیز شنیده نمی‌شد. کوچه، محله و اهالیش در سکوتی سرد منتظر آمدنش بودند. هرکس برای عبور آخرش از محله، چشم به راهش بود. وقتی آمد، صدای ناله از در و دیوار و قلب‌های بغض‌کرده مردم محل بلند شده بود.

پنجره هرخانه باز نمی‌شد، مگر اینکه به برکت عبورش گل‌بارانش می‌کردند. در میان جمع مشتاقان تشییع‌کننده، کسی بود که پوستش مثل لباسش سیاه بود و دلش در فراق محمدتقی نوحه‌خوان. همه می‌شناختندش. انقلاب که پیروز شد، او به آمریکا برنگشته بود، دلش را دخیل بسته بود به کمیل‌ها و ندبه‌های امام‌زاده علی‌اکبر(ع) و محمدتقی فانوس راهش بود در شب‌های بی‌تابی.

پس از سال‌ها زندگی در تاریکی، به برکت دوستی با محمدتقی مسلمان شده بود. کارگر سیاه‌پوست آمریکایی شاید آن روز از همه غمگین‌تر بود؛ چراکه لحظه‌هایش بدون محمدتقی می‌گذشت. از آن روز به بعد، زمزمه‌هایش در امام‌زاده چیذر، تنها مرهم دردهایش بود.

ترکش‌های سربی و تقدیر متفاوت

در چهار مرحله مجروح شده بود، اما بلافاصله بدون توجه به صحبت‌های پزشکان و درمان کامل به منطقه برگشته بود. مجاهدت در راه خدا، تنها هدفش بود؛ بنابراین چند قطعه سرب سرد، کوچکترین خللی در تصمیمش ایجاد نمی‌کرد؛ اما تقدیرش در عبور و رسیدن به آرزویش به شکلی دیگر رقم خورده بود.

مرحله چهارم وقتی مجروح شد، ترکش‌های سربی در حساس‌ترین نقطه از بدنش جا خوش کردند. جسم او دیگر قادر نبود با دلش همراهی کند، به دلیل درد‌های شدید در ناحیه سر و مصرف دارو برای همیشه با جبهه و خاک تب‌دارش خداحافظی کرد. تنها دلخوشی‌اش از آن پس، پاسداری از بیت امام(ره) بود.

بوی عطر بندگی که هرروز از جماران در مشام جانش پخش می‌شد، مسیر وصل را برایش آسان کرده بود. از محافظین جان امام(ره) بود و تنها دلخوشی‌اش چفیه‌ای که تسکین دهنده درد‌های او بود. پس از سال‌ها، هروقت چفیه را لمس می‌کنم، محمدتقی و صورت مهربان و دردکشیده‌اش از مقابل دیدگانم عبور می‌کند.

انتهای متن/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه