آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۴۶۶۹
۰۹:۲۶

۱۴۰۴/۰۸/۲۱
برشی از کتاب «اصحاب درد»

ایمان در میان باران آتش

جانباز ۷۰ درصد، «مرتضی سعدالدین» نقل می‌کند: «به‌عنوان پشتیبان در عملیات شرکت کردیم. در مسیر، شهدا و مجروحان بسیاری را می‌دیدیم که بسیاری از آن‌ها از دوستان ما بودند؛ مجروحی که دستش کاملاً قطع شده بود و خون می‌آمد، اما در همان حالت نماز می‌خواند.»


به گزارش نوید شاهد سمنان، کتاب «اصحاب درد» به قلم زهرا شاهینی، گزیده‌ای از خاطرات ۴۹ جانباز ۵۰ تا ۷۰ درصد شهرستان‌های سمنان، مهدی‌شهر و سرخه است. در برشی از این کتاب خاطره‌ای از جانباز ۷۰ درصد، مرتضی سعدالدین تقدیم حضور علاقه‌مندان می‌شود.

ایمان در میان باران آتش

برشی از کتاب:

در عملیات والفجر هشت، تیربارچی بودم. دم دمای صبح به‌عنوان پشتیبان در عملیات شرکت کردیم. در مسیر، شهدا و مجروحان بسیاری را می‌دیدیم که بسیاری از آن‌ها از دوستان ما بودند؛ مجروحی که دستش کاملاً قطع شده بود و خون می‌آمد، اما در همان حالت نماز می‌خواند. در این مسیر شهدای بزرگوار بسیاری را دیدم و در آخر مسیر به یک تیربارچی عراقی برخوردیم. او در آخر جزیره ام‌الرصاص مستقر بود و موقعیت حساسی را گرفته بود. کانالی که بچه‌ها رفت‌وآمد می‌کردند، کاملاً در تیررسش بود؛ بنابراین به راحتی می‌توانست مثل باران بهترین دوستان و هم‌رزمان ما را جلوی چشم‌مان به خاک بیندازد و شهید کند.

«شهید مجید ایزدبخش» مسئول دسته بود و جلوی ما حرکت می‌کرد. لحظه‌ای که به او رسیدیم، مجروح شده بود. از او پرسیدم: «آقا مجید! کمک کنم؟» تنها چیزی که بر لبانش جاری بود ذکر «یا ابوالفضل» و «یا حسین» بود. آهسته گفت: «تو را به خدا من را رها کنید و عملیات را ادامه دهید.» در مسیر تنها پناهگاه بچه‌ها نخل‌های سوخته و کمرشکسته بود که بلندی‌شان به یکی دو متر بیشتر نمی‌رسید. در اطراف تا چشم کار می‌کرد نیزار و باتلاق بود.

از ناحیه مچ پا مجروح شدم، ترکش زیادی در پایم بود و به سختی حرکت می‌کردم. به بعضی از دوستان که در کنارم بودند، گفتم: «برگردید عقب.» بر روی پا نمی‌توانستم راه بروم و باید چوب می‌زدم و آرام‌آرام قدم برمی‌داشتم. بچه‌ها کمکم کردند و مرا عقب بردند. در آنجا مرا به بیمارستان صحرایی امام حسین(ع) بردند، بعد در استراحتگاه‌های مختلف ماندم و سپس به بیمارستان تبریز اعزام شدم.

انتهای متن/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه