روایت مردانگی در سایه کار در سیره شهدا
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید حسین شاهی» بیست وهفتم تیرماه ۱۳۴۱ در شهرستان سمنان به دنیا آمد. پدرش رمضانعلی، کشاورز بود و مادرش زهرا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته انسانی درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. سیزدهم مهرماه ۱۳۶۱ در سومار هنگام درگیری با نیروهای بعثی بر اثر اصابت ترکش به پا و سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای امامزاده یحیای زادگاهش قرار دارد. برادرش حسن نیز به شهادت رسیده است.

بدون سحری روزه میگیرم!
اگر برای سحری بیدارش نمیکردیم ناراحت میشد. سن و سالش کم بود. میگفت: «چرا شما روزه بگیرین و من نگیرم؟ از فلانی که کمتر نیستم. اگه بیدارم نکنین، بدون سحری روزه میگیرم.»
مادرم میگفت: «بچهجان! روزه که بهت واجب نیست، وقتی بزرگتر شدی و به سن تکلیف رسیدی، واجب میشه که باید بگیری.»
باز هم مادرم دلش میسوخت و بیدارش نمیکرد. صبح که بلند میشد، سر و صدا راه میانداخت. به حساب خودش با این شیوه اعتراض میکرد.
(به نقل از برادر شهید)
روایت مردانگی در سایه کار
با هم داشتیم توی باغ بیل میزدیم. خسته شده بودیم و نشستیم که استراحت کنیم. رو کرد به من و گفت: «حسن! این بیل رو میبینی؟»
گفتم: «حتماً میخوای بگی بیل رو بذاریم کنار و بچسبیم به درس، بیل جون آدم رو میگیره!»
گفت: «جوهر مرد به بیلشه. میبینی تیغه این بیل چطوری برق میزنه؟ بهخاطر اینه که ازش زیاد کار کشیدم. آدم هم همینطوره، هرچی کار کنه وجودش جلا پیدا میکنه و مرد زندگی میشه.»
(به نقل از دوست شهید، حسن پیرنیا)
زیرک و سر به زیر بود
با حسین و پسر داییاش، سعدالدین به خدمت رفتیم. ما را از کرمانشاه به نفت شهر بردند. او در مهندسی برای بچهها سنگر میساخت. چند بار که او را دیدم، با سر و صورت خاکی و گونی زیر بغل بود. برای دیدن هم وقت کافی بود. او شب تا صبح و روزها هم که هوا خنک بود، سنگر میساخت و ما فقط نگهبانی میدادیم. هروقت فرصتی پیش میآمد که باهم یک چای بخوریم، میدیدم چهرهاش خسته و بدنش کوبیده است. فرماندهمان همیشه از قدرت جسمانی و زیرکی و سر به زیر بودن حسین در جمع بچهها تعریف میکرد.
بعد از مدتی گردان ما را به سومار منتقل کردند. آنجا هم کارش همین بود. یک روز صبح بعد از صبحانه باخبر شدیم که حسین شهید شد. به سنگرش رفتم. خبر صحت داشت. به پسر داییاش گفتم: «بیا مرخصی بگیر و برو سمنان!»
با فرماندهمان هم صحبت کردم: «که اجازه بده پسر داییاش سریعتر بره سمنان و خانوادهاش رو خبر کنه.»
رضا رفت. دو سه روزه برگشت و گفت: «خبری از جنازه حسین نبود.»
تعجب کردیم و با فرمانده در میان گذاشتیم. او ما را مأمور کرد تا به معراج شهدای منطقه برویم و از انتقال پیکر شهید خبر بیاوریم. خبری از شهید نبود تا اینکه با بررسی لیست شهدا فهمیدیم، پیکر شهید به اصفهان منتقل شده است. با پیگیری، جنازه را بعد از چند روز به سمنان فرستادند.
(به نقل از دوست و همرزم شهید، حسن جندقی)
انتهای متن/