فاتحان خرمشهر/ قسمت پانزدهم
در قسمت پانزدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: این یکی از زیباترین صحنه های عملیات بیت المقدس بود. ما حدود ده یا دوازده نفر بودیم. بقیه نیروها هم پراکنده بودند. هر چند نفر در یک خانه و یا خیابانی درگیر بودند و عمده نیروها هم رفته بودند به سمت مسجد جامع شهر. حدود سه هزار نفر یک جا بیرون آمدند. همگی شعار می دادند : «الله اکبر!». زیرپوش سفید به تن داشتند و گونی سفیدی به نشانه تسلیم در دست گرفته بودند. نظامی بودند و با نظم و ترتیب گروهان به گروهان و به ردیف نشستند روی زمین.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۱
فاتحان خرمشهر/ قسمت چهاردهم
در قسمت چهاردهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: حمید آقا هم بلافاصله قمقمه را از دست برادر روحانی گرفت و به عراقی داد. او هم گرفت چند جرعه خودش خورد و چند جرعه هم دوستش. آب قمقمه تمام شد. آب را که خوردند تازه فهمیدند ما چه ایثاری کرده ایم. برادر روحانی هم تفهیم کرد که ما خودمان تشنه بودیم ولی آب را نخوردیم و به شما دادیم. انگار فهمیدند که طرف حسابشان چه کسانی هستند.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۰
فاتحان خرمشهر/ قسمت سیزدهم
در قسمت سیزدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: همانطور که راه می رفتیم به خاکریز عراقیها که در امتداد اروند زده شده بود نگاه می کردم که یکدفعه ستونی از نیروهای دشمن را از دور دیدم که از خاکریز رد شدند. سریع به حمید آقا گفتم، گفت: برو ببین چه خبر است؟ بدو رفتم و نگاه کردم؛ حدود بیست یا بیست و پنج نفر از نیروهای عراقی در یک ستون تند و تیز میرفتند که به خیال خودشان ما را دور زده و از پشت سر حمله کنند.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۹
فاتحان خرمشهر/ قسمت دوازدهم
در قسمت دوازدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: رفتیم داخل ساختمان و دیدیم آنجا مقر فرماندهی عراقیها در خرمشهر است و حالا هم جلسه داشتند که ما کاسه کوزه شأن را به هم ریختیم. به ساعت نگاه کردم هفت و نیم صبح بود. در و دیوار ساختمان پر از نقشههای نظامی بود. به قدری اسناد و مدارک بود که آدم واقعاً توش گم میشد. چندتایی را با خودم برداشتم. کریم بیات با حمید آقا باکری تماس گرفته و گفت: مقر فرماندهی دشمن در خرمشهر را تصرف کردیم.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۸
فاتحان خرمشهر/ قسمت یازدهم
در قسمت یازدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: توکل بر خدا کرده و ماشه را کشیدم. اسلحه صدای چکی داد و گلولهای شلیک نشد! دلم هری ریخت پایین. عرق سرد سر و صورتم را پوشاند. یک لحظه همه چیز را تمام شده دیدم. خداحافظ زندگی! خداحافظ جنگ! من هم این گونه شهید شدم!
کد خبر: ۵۷۱۷۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۷
خواهر شهید «سیدقاسم حسینی بائی» میگوید: یک روز به مادر گفت: میخواهم همراه پدر به کاشی کاری بروم شما بیا آن جا به آخوند محل امضا بده و مادر همراهش رفت و او زودتر رفت و آن جا سفارش کرد و آقایی از من پرسید برای چه کاری آمدهای؟ مادرم گفت آمدم رضایت دهم پسرم با پدرش به سرکار رود. آن فرد خندید و گفت: باشد آن جا را امضاء کن.
کد خبر: ۵۷۱۷۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۷
برادر شهید «حسین اصغرنژاد» میگوید: «از نظر اخلاقی خیلی عالی بود و همیشه در کارهای خانه به مادرمان کمک میکرد. نمازش را بسیار زیبا و سروقت میخواند.»
کد خبر: ۵۷۱۶۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۶
پدر شهید «شیروان بزرگی پریجا» میگوید: رضایت نامه اش را به عنوان این که نامهای از مدرسه است از من امضا گرفت و از این طریق به جبهه رفت.
کد خبر: ۵۷۱۶۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۶
برادر شهید «سیدخیرالله اسدی امرئی» میگوید: علاقه شدیدی به تلاوت قرآن داشت در همان کودکی با کلام خدا انس گرفته بود. نسبت به انجام واجبات و ترک محرمات بسیار پایبند بود.
کد خبر: ۵۷۱۶۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۴
فاتحان خرمشهر/ قسمت دهم
در قسمت دهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: عراقیها جلوتر آمده و شدید درگیر بودیم. فشار زیادی روی ما بود. به قدری به هم نزدیک شده بودیم که این طرف خاکریز ما بودیم و آن طرف خاکریز عراقیها. به هم دیگه نارنجک پرتاب می کردیم. عراقیها که سمت ما نارنجک میانداختند، سریع نارنجکها را می قاپیدیم و به خودشان بر میگرداندیم.
کد خبر: ۵۷۱۵۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۳
فاتحان خرمشهر/ قسمت نهم
در قسمت نهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: از خاکریز سر خوردیم پایین. بقیه نیروها هم پشت سر ما آمدند. تعجب مان صد برابر شد. تا چشم کار می کرد جنازه بود. نمی دانستم چه بگویم؛ یعنی این همه عراقی را ما کشته ایم؟ ولی ما که تیراندازی درست و حسابی روی اینها نداشتیم. آتش توپخانه هم نبود چون خیلی نزدیک هم بودیم و همه چیز را خوب می دیدیم. از تعجب دهانمان باز مانده بود.
کد خبر: ۵۷۱۴۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۳
فاتحان خرمشهر/ قسمت هشتم
در قسمت هشتم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می خوانیم: تیربارها بدجوری شلیک میکردند و رگبار گلوله اجازه تکون خوردن نمیداد. دیدم اگر دست روی دست بگذاریم تا صبح یک نفر از ما را زنده نمیگذارند. با چند نفر از بچهها در امتداد خاکریز حدود صد متری جلو رفته و از یک بریدگی خاکریز را دور زده و از پشت سر تیربارها درآمدیم. درست پشت سرشان بودیم اما هنوز متوجه ما نشده و یکسره تیراندازی میکردند.
کد خبر: ۵۷۱۴۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۲
فاتحان خرمشهر/ قسمت هفتم
در قسمت هفتم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: هنگام عصر هوا به شدت طوفانی شد. بهترین فرصت برای رفتن بود. دشمن در آن هوا دید کافی نداشت. در آن هوای طوفانی یک تیم از بچهها به همراه دو نفری که از نخلستان برگشته بودند را فرستادیم بروند و رزمندگان مستقر در نخلستان را به عقب بیاورند. از بچههایی که رفتند پدر مصطفی حمیدی و سردار جانباز بهمن نوری یادم هستند.
کد خبر: ۵۷۱۳۳۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۱
فاتحان خرمشهر/ قسمت پنجم
در قسمت پنجم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس ( آزادی خرمشهر ) می خوانیم: صدای تیرانداری ضدهوایی قطع شد و توانستیم سرمان را بلند کنیم. تا آن شب و حتی بعد از آن ، من شلیک آرپی جی به آن شکل ندیدم. تقریبا امکان پذیر نیست و با منطق نظامی هم سازگاری ندارد. اما مصطفی حمیدی این کار را در تاریکی شب انجام داد.
کد خبر: ۵۷۰۸۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۵
فاتحان خرمشهر/ قسمت چهارم
در قسمت چهارم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می خوانیم: نبرد به شدت ادامه داشت تا اینکه یک لحظه همه جا ظلمات شد و آنچنان تاریکی میدان نبرد را فرا گرفت که دیگر هیچ جا دیده نشد، عجیب بود که حتی یک منور هم در آسمان روشن نمیشد. ناگهان در آن تاریکی متوجه تانکی شدیم که چراغ خاموش به ما نزدیک میشد.
کد خبر: ۵۷۰۸۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۴
فاتحان خرمشهر/ قسمت سوم
در قسمت سوم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می خوانیم: درگیریها رفته رفته به قدری نزدیک و تن به تن شد و به شکلی درآمد که آدمها و تانکها قاطی هم شدیم، حدود ۲۰۰ تانک دشمن خوابشان آشفته شده و همگی به سوی مان تیر مستقیم میزدند.
کد خبر: ۵۷۰۸۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۳
فاتحان خرمشهر/ قسمت دوم
در قسمت دوم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: وقتی احمد آقا صحبت می کرد صدای تپش قلبم را می شنیدم که از شوق رسیدن به خرمشهر خودش را به سینهام میکوبید. بعد از پایان سخنان سردار کاظمی، سردار شهید حمید آقا باکری هم ماموریت گردان مان را توجیه کرد.
کد خبر: ۵۷۰۸۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۲
شهید «دوستعلی کاکایی» در آخرین مرخصی اش به همسرش میگوید: حاج خانم عکس و شناسنامه مرا جایی جلو دستت نگه دار و آمادگی این را داشته باش که اگر گفتند شناسنامۀ فلانی را بده، مجروح شده است، بدان شهید شده ام. نوید شاهد ایلام در سالگرد شهادت خاطره ای از همسر این شهید والامقام منتشر میکیند.
کد خبر: ۵۷۰۵۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۷
همرزم شهید «محمدعلی آقاجانی» میگوید: دائم در فکر عبادت و پرهیزگاری بود. میگفت که حتی در سربازی باید در نماز جماعت شرکت کنیم. توصیه همیشگیاش تجمع در مساجد و شرکت در مراسم مذهبی بود. معتقد بود که تفریحات انسان نباید او را از جایگاه معنوی و مذهبیاش دور سازد.
کد خبر: ۵۷۰۱۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰
همسر شهید «صادق حبیبی بیزکی» میگوید: آنقدر صبور بود که با مقاومت سعی میکرد مشکلات خود و دیگران را حل کند، شهادت را دوست داشت و در آرزوی رسیدن به این مقام روز و شب خود را سپری میکرد.
کد خبر: ۵۶۹۸۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۶