خاطرات شفاهی همسران شهدا - صفحه 4

آخرین اخبار:
خاطرات شفاهی همسران شهدا
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

هر روز با قاب شهدا حرف‌ می‌زد

همسر شهید «ابراهیم حسینی محمداحمدی» می‌گوید: «تو این هشت سال دفاع مقدس معمولا شهید جبهه بودند که دو بار هم مجروح شدند. هر روز با قاب شهدا حرف‌ می‌زد، می‌گفت «شما چطور توانستید من را ول کنید، شما یک پله از من جلوتر هستید.»»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

شهیدی که برای رفتن به جبهه مصمم بود

همسر شهید «ابراهیم احترامی» می‌گوید: «از ازدواجمان زمان زیادی نگذشته بود که جنگ شروع شد. شهید خیلی دوست داشت به جبهه برود ولی جایی که خدمت می‌کرد نمی‌گذاشتن که به جبهه برود، شهید به من گفت «اگر سپاه به من اجازه ندهد از طریق بسیج به جبهه می‌روم». مادر شهید گفت «ابراهیم می‌شه به جبهه نری؟» و شهید در جواب گفت «خواهش می‌کنم راضی باشید تا من به جبهه بروم»»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

پسر سه ساله‌ام گفت: «مامان، بابا شهید شد»

همسر شهید «ابراهیم جعفری» می‌گوید: «یک روز عصر دیدم که شهید خیلی مضطرب است، به من گفت که می‌خواهد به ماموریت برود، شهید رفت و بعد از مدتی از اهواز با بنده تماس گرفت و گفت به جبهه رفته است. شبی که قرار بود عملیات بیت‌المقدس انجام شود تلویزیون روشن بود و تا تلویزیون گفت که عملیات بیت‌المقدس با رمز "یا علی ابن ابیطالب" شروع شد، پسر سه‌ ساله‌ام گفت «مامان، بابا شهید شد.»»
خاطره‌نگاری همسران شهدا

زهدان، سکوی پرواز شهید «اکبر صدر یزدی» شد

«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با همسر گرامی شهید «اکبر صدر یزدی» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

علاقه زیادی به جبهه رفتن داشت

همسر شهید «علی افراء» می‌گوید: «شهید علاقه زیادی به جبهه رفتن داشت و به من گفت «پانزده روز به جبهه می‌روم و برمی‌گردم». انسان خوب و با خدایی بود، خیلی مهربان بود و همیشه نمازش را سر وقت می‌خواند. خاطرات زیادی ازش دارم، اگر دوباره می‌دیدمش حرف‌های زیادی بهش می‌زدم...»
خاطره‌نگاری همسران شهدا

بَبر خراسان به شهادت رسید

«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با همسر گرامی شهید امیر سرتیپ «محمدرضا فتحی» به مصاحبه پرداخته است. همسر این شهید بزرگوار چنین روایت می‌کند: «زمانی که همسرم به شهادت رسید، روزنامه خراسان خبر شهادت همسرم را چنین منتشر کرد: ببر خراسان به شهادت رسید.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

پسرم نمی‌دانست که پدرش شهید شده است

همسر شهید «غلام ذاکری بلیلی» می‌گوید: «شهید زمانی که توی دریا بود با قاچاقچی‌ها درگیر می‌شود و به شهادت می‌رسد. شهادت همسرم خیلی برایم سخت بود، چون بچه‌ کوچک داشتم و پسرم اوایل نمی‌دانست که پدرش شهید شده است، چون آن زمان کوچک بود چهره پدرش را یادش نیست...»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

نامه‌ای با آرم بنیاد شهید

همسر شهید حسن یزدی، از خاطراتش تعریف کرد: حسن در بازه زمانی مشخصی، از جبهه به خانه می‌آمد. در آن روز خاص، من همچنین انتظار ملاقات با او را داشتم و خانه را برای استقبال آماده کرده بودم اما، یک نامه با آرم بنیاد شهید به دستم رسید.
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

مانع رفتنش به جبهه نشدم

همسر شهید «علی اسلامی جوزانی» می‌گوید: «پنج ماه از ازدواجمان نگذشته بود که شهید به شهادت رسید. داخل خانه برای خودش کتابخانه داشت و مرتب کتاب می‌خواند. زمانی که می‌خواست به جبهه برود مانع رفتنش نشدم، چون برای دفاع از مملکت به جبهه می‌رفت...»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

شهیدی که با لب تشنه به شهادت رسید

همسر شهید «محمد دهقانی سیاهکی» می‌گوید: «کسانی که شهید را می‌شناسند، اسمش را پلنگ گذاشته بودند. در ایام شهادت امام علی(ع) و ماه رمضان بود که شهید با لب تشنه به شهادت رسید. شهید همیشه می‌گفت از خدا بخواهید به جای ثروت، مرگ با عزت نصیبتان کند.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

دوست دارم شهید را دوباره ببینم

همسر شهید «محمد امامدادی» می‌گوید: «شهید خیلی آدم مومن و متدینی بود. یک آدم ساده روستایی بود ولی در همه‌ی کارها وارد بود. پیش نماز مسجد بود و همیشه دعای کمیل می‌خواند. دوست دارم دوباره ببینمش.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

شهید مبارزه با اشرار

همسر شهید «محمود جعفری حاجی‌آبادی» می‌گوید: «شهید از نظر اخلاقی خیلی خوب بود. همسرم از شهدای فراجا است و در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر به شهادت رسیدند. همیشه می‌گفت سعی کنید مواظب بچه‌هایتان باشید که سمت مواد مخدر نروند و به کارهای خلاف کشیده نشوند.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

هنوز هم یاد شهید، غصه‌دارم می‌کند

همسر شهید «علی‌اصغر جعفری لاری» می‌گوید: «هنوز بعد از 30 سال یاد شهید که می‌افتم غصه می‌خورم، خیلی برایم سخت است، بدترین اتفاق زندگی‌ام بود. مردم قدر این آزادی و راحتی که دارند را بدانند. این خون‌هایی که ریخته شده هر کدامشان یک شخصیت وصف نشدنی بودند.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

همیشه از راهی که رفته بود خوشحال بود

همسر شهید «عبادالله آتش‌جامه» می‌گوید: «شهید به علت مجروحیتی که داشت روده‌هاشو برداشته بودن، پزشکش می‌گفت شهید 30 سانت بیشتر روده ندارد و ما باید هر 5 دقیقه پانسمان شکمش را عوض می‌کردیم ولی با این حال هیچوقت گله و شکایت نمی‌کرد، خیلی به زندگی امیدوار بود و همیشه از راهی که رفته بود خوشحال بود.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

گفت برمی‌گردد ولی فقط لباسش را برایم آوردند

همسر شهید «حسین نکویی» می‌گوید: «شهید سال 1362 به جبهه رفت. وقت نکرد وصیت‌نامه بنویسد فقط یک نوشته داد که روی آن نوشته بود جان تو جان بچه‌ها. گفت بعد از 6 ماه از اهواز برمی‌گردد ولی نیامد تا اینکه بعد از 2 سال، شناسنامه‌ و لباسش را برایم آوردند.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

شهید برای من یک معلم بود

همسر شهید «یعقوب آرامش» می‌گوید: «شهید برای من یک معلم بود. انسان خیلی بخشنده‌ای بود، به یتیمان و خانواده‌های نیازمند کمک می‌کرد. مانند یک استاد اخلاق بود. شهید به من گفت: «برای من نذر نکن که برگردم، دعا کن من به آرزویم که شهادت است برسم.»»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

مانع رفتنش به جبهه نشدم

همسر شهید «موسی آشوری» می‌گوید: «من و شهید به هم علاقه زیادی داشتیم، هر چند که اون بیشتر به من علاقه داشت. وقتی که کشورمان تهدید می‌شود باید از آن دفاع کنیم، برای همین مانع رفتنش به جبهه نشدم و زمانی که خدمت سربازی‌اش را تمام کرد از طرف بسیج به جبهه اعزام شد.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

دو برادری که همزمان به شهادت رسیدند

همسر شهید «محمد گلزاری» می‌گوید: «شهید خیلی مردم‌دار بود و اخلاق خوبی داشت. همراه برادرش به جبهه رفت، هر دوی آنها داخل یک تانک بودند که خمپاره می‌زنند و هر دو برادر با هم شهید می‌شوند.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

ما برای شهادت آماده بودیم

همسر شهید «محمد ملاح» می‌گوید: «بار اول که برای جبهه نام‌نویسی کرد به جبهه نفرستادنش که شهید ناراحت شد و به خانه آمد با اصرار زیاد بالاخره شهید را به جبهه فرستادند. تو عملیات بیت‌المقدس با رمز علی بن ابی طالب مفقودالاثر شد. ما برای شهادت آماده بودیم، این‌ها خواست خداوند است.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

شهید به شوخ طبعی معروف بود

همسر شهید «محمد رئیسی» می‌گوید: «شهید خیلی مرد شریفی بود، به حدی شوخ بود که حتی تو جبهه هم بهش خوش می‌گذشت. از جبهه برایم نامه نوشت، نوشته بود به بچه‌ها بگویید یک مسابقه فوتبال تدارک ببینند که داریم می‎‌آییم.»
طراحی و تولید: ایران سامانه