خاطرات شفاهی همسران شهدا - صفحه 2

آخرین اخبار:
خاطرات شفاهی همسران شهدا
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

آرزویش سربلندی و عزت ایران بود

همسرم برای عزت و سربلندی ایران اسلامی از فرزندش گذشت و رفت.
خاطرات شفاهی همسران شهدا

پاشنه پای شهید را که دیدم گفتم؛ این غریب من است

همسر شهید «غریب ترکی چاهستانی» می‌گوید: «شهید خیلی مردم‌دار و باخدا بود، اگر از همسایه‌ها و آشنایان کسی برایش مشکلی پیش می‌آمد شهید کمکش می‌کرد. برای شناسایی شهید به بیمارستان رفتم، پاشنه پای شهید را که دیدم گفتم این غریب من است و...»
خاطرات شفاهی همسران شهدا

روایتی از درگیری شهید با منافقین

همسر شهید «حسین زرافشان» می‌گوید: «شهید اخلاق خیلی خوبی داشت، همیشه نمازش را می‌خواند و مرتب در حال تلاوت قرآن بود. روی حلال و حرام بودن مال خیلی حساس بود. شهید پاسدار کمیته بود، در حال گشت‌زنی بود که با منافقین درگیر می‌شود و...»
خاطرات شفاهی همسران شهدا

آرزو داشت همچون اباعبدالله (ع) به شهادت برسد

شهید ایرج چنگیزی آرزو داشت که بی سر به دیدار خدا برود که به آرزویش رسید.
خاطرات شفاهی

شهیدی که پس از شهادت نیز دست از کمک به همسرش برنداشت

همسر شهید «فاضل تب» می‌گوید: «وقتی به خانه آمد آرام و قرار نداشت، قصد داشت که به مراسم تشییع پیکر شهید حاج قاسم سلیمانی برود. به دخترم گفت زود برمی‌گردد و از پیشمان رفت. بعد از شهادتش هر بار که برایم مشکلی پیش میاد شهید به کمکم می‌آید. یک بار به خوابم آمد و گفت من زنده‌ام و از رفتنم ناراحت نیستم.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

خاطره‌ای از آخرین دیدار

در یک گفت‌وگوی دلنشین و در عین حال تلخ همسر شهید «محمدرضا موذنی» گفت: آخرین باری که همسرم از جبهه آمده بود، با او به گلستان شهدای اصفهان بر سر مزارش رفتم.
خاطرات شفاهی

شهید مبارزه با اشرار

همسر شهید «فریدون سالاری» می‌گوید: «شهید انسان خودشناس و فهمیده‌ای بود، خیلی مهربان بود. به مدت چهار سال در کمیته خدمت کرد و بعد از آن تصمیم گرفت که به جبهه برود. شهید در کوه‌های حاجی‌آباد، هنگامی که در حال مبارزه با اشرار بودند بر اثر اصابت گلوله به شهادت می‌رسد.»

«نعمت‌الله» کمک‌حال دانش‌آموزان مستضعف بود

همسر معلم شهید «نعمت‌الله رجبی» نقل می‌کند: «با اینکه وضع زندگی ما خوب نبود، اما او خیلی هوای دانش‌آموزان مستضعف را داشت.» نوید شاهد سمنان شما را به دیدن قسمت دوم این گفتگو جلب می‌کند.

دانش‌آموزان عاشق «نعمت‌الله» بودند

همسر معلم شهید «نعمت‌الله رجبی» نقل می‌کند: «نعمت‌الله دانش‌آموزان را به تقوای الهی دعوت می‌کرد و آنها خیلی او را دوست داشتند.» نوید شاهد سمنان شما را به دیدن قسمت نخست این گفتگو جلب می‌کند.

«حسین» مانند شهدا زندگی کرد و خداوند انتخابش کرد

همسر معلم شهید «حسین شاطری» نقل می‌کند: «حسین مانند شهدا زندگی کرد و انتخاب شده از طرف خدا بود.» نوید شاهد سمنان شما را به دیدن این گفتگو جلب می‌کند.
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

آسمانی‌ترین نامه

همسر شهید «مسلمی» با بیان اینکه نامه‌ای از همسرش پس از شهادت وی در جبهه به دستش رسید، گفت: محمد، جانِ خود را در راه آرمان‌ها و اعتقاداتش فدا کرد.
خاطرات شفاهی خانواده‌های شهدا

جوانان باید شهدا را بشناسند و ادامه دهنده راهشان باشند

شهید «علی گارگر» از رزمندگان دفاع مقدس استان ایلام است که پس از رشادت‌های فراوان، آذرماه ۱۳۷۲ در درگیری با ضد انقلاب در اطراف رودخانه میمه دهلران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. همسر شهید می‌گوید: وظیفه جوانان ماست که شهدا را بشناسند و راه آنان را ادامه دهند، آن‌ها هم جوانانی بودند که جان خود را فدای این نظام کردند. فیلم این مصاحبه در ادامه منتشر می‌شود.
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

هنگام تعقیب و گریز اشرار به شهادت رسید

همسر شهید «درمحمد ناصری» می‌گوید: «شهید اخلاق بسیار خوبی داشت و با همسایه‌ها و خانواده‌اش خیلی خوب بود. شهید بسیجی بود و برای شیفت مدام به سندرک می‌رفت. شهید 22 سال در بسیج خدمت کرد تا زمانی که به شهادت رسید.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

دوست دارم شهید شوم

همسر شهید «خوبیار عاشوری» می‌گوید: «شهید اخلاق بسیار خوبی داشت. همیشه می‌گفت دوست دارم در جبهه شهید شوم. هر چه به شهید گفتم که به جبهه نرود قبول نکرد. همراه با پسر دائی‌اش به جبهه رفت و هر دو به شهادت رسیدند.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

شهید برای امنیت مردم جانش را فدا کرد

همسر شهید «منصور میرزاده کوهشاهی» می‌گوید: «شهید اخلاق خیلی خوبی داشت و بسیار مهربان و باخدا بود. ساعت 5 عصر بود و شهید رفته بود که کارهای مربوط به بسیجش را انجام دهد که با اشرار درگیر می‌شود و به شهادت می‌رسد. در آن‌جا اشرار زیاد بود و شهید برای امنیت مردم جانش را فدا کرد.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

همسایه‌داری در سیره شهید

همسر شهید «موسی قریشی کولغانی» می‌گوید: «شهید رفتارش با فامیل و همسایه‌ها خیلی خوب بود و تمام همسایه‌هایمان از او راضی بودند. در خانه پدرم سه ماه بیشتر با شهید زندگی نکردم اما همسایه‌ها اینقدر شهید را دوست داشتند که می‌گفتند کاش شهید داماد ما بود.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

نمی‌توانستم به او بگویم برای کشور و دینت کار نکن

همسر شهید «حسین روشی» می‌گوید: «قبل از اینکه با شهید ازدواج کنم با خانواده او آشنایی کامل داشتم، خانواده خوب و متدینی داشت و خود شهید هم خیلی خوب بود، با مردم رفتار خوبی داشت. شهید بسیجی بود و از طرف جهاد سازندگی در جزیره ابوموسی شروع به فعالیت کرد. نمی‌توانستم به او بگویم برای کشور و دینت کار نکن.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

بعد از هشت سال فراق، یک پلاک به دستم رسید

همسر شهید «احمد یوسفی‌پور (صبحی)» می‌گوید: «بار اول از طریق بسیج و بار دوم از طریق نیروی دریایی سپاه، به جبهه اعزام شد. چهل و پنج روز از حضورش در جبهه می‌گذشت و به پشت خط جبهه آمده بود که به پایگاهشان حمله می‌شود. هشت سال مفقودالاثر شد، بعد از هشت سال یک پلاک برایم آوردند.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

شهید امنیت منطقه را حفظ می‌کرد

همسر شهید «مهردل میرزایی» می‌گوید: «شهید مرد خیلی بزرگی بود. امنیت منطقه را حفظ می‌کرد. به دلیل درگیری که در یک طایفه پیش آمده بود برای انتقام شهید را به شهادت رساندند.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

شهید مبارزه با اشرار

همسر شهید «عیسی نبی‌زاده» می‌گوید: «شهید یک بار در جبهه شرکت کرد و در این مدتی که در جبهه حضور داشت در منطقه فاو مورد اصابت ترکش قرار می‌گیرد. شهید در حال انجام ماموریت بود و داشت از خانه بیرون می‌آمد که یک عده از اشرار مسلح که کمین کرده بودند شهید را به شهادت می‌رسانند.»
طراحی و تولید: ایران سامانه