کرامات شهیدان؛(79)تماس تلفني
شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۴۰
وقتي از چهارمحال و بختياري برگشتم اتفاقاً مصادف با ايام سالگرد شهيد اندرزگو بود. در اين ايامي که من در چهارمحال و بختياري بودم سه بار زينب نوه ام را كه شديداً تب کرده بود به دکتر برده بودند ولي تب او پايين نمي آمد و اين مطلب همه را نگران کرده بود.
نوید شاهد:
سال 78 که من درگير رسيدگي به ايتام و مردم محروم چهارمحال و بختياري بودم و براي آنها لباس و وسايل مي بردم گاهي دو سه هفته آنجا مي رفتم و سرکشي مي کردم. وقتي از چهارمحال و بختياري برگشتم اتفاقاً مصادف با ايام سالگرد شهيد اندرزگو بود. در اين ايامي که من در چهارمحال و بختياري بودم سه بار زينب نوه ام را كه شديداً تب کرده بود به دکتر برده بودند ولي تب او پايين نمي آمد و اين مطلب همه را نگران کرده بود.
مهدي فرزندم و همسرش تا من از راه رسيدم به من گفتند مامان چه کار کنيم تب زينب اصلاً قطع نمي شود. گفتم من تازه از راه رسيده ام و خسته هستم صبر کنيد ببينم چه مي شود کرد. خيلي ناراحت حال او بودم. با ناراحتي به خواب رفتم تا روز بعد فکري براي او بکنم. پس از نماز صبح که قدري استراحت کردم در عالم خواب احساس کردم کسي به من تلفن زد. گوشي را برداشتم و گفتم الو با تعجب ديدم صداي آقاي اندرزگو است که با من حرف مي زند و مي گويد اين کارهايي را که داري براي ايتام و مستمندان جامعه مي کني در اين دنيا (آخرت) خيليبه دردت مي خورد. بعد به من گفت تو چرا اين قدر ناراحت بيماري زينب هستي ؟
سپس گفت شما برو مقداري بارهنگ بگير و دم کن بده به زينب بخورد، تب بچه قطع مي شود. از خواب پريدم و به مرتضي فرزندم که در کنار من خوابيده بود با شوخي گفتم آقا مرتضي، آقا مرتضي، بيدار شد و پرسيد چيه؟ گفتم چقدر بابايت شيک شده و سر و وضع خوبي پيدا کرده است! پرسيد مگر چي شده؟ گفتم انگار در بهشت زهرا به شهدا موبايل داده اند.
مهدي فرزندم و همسرش تا من از راه رسيدم به من گفتند مامان چه کار کنيم تب زينب اصلاً قطع نمي شود. گفتم من تازه از راه رسيده ام و خسته هستم صبر کنيد ببينم چه مي شود کرد. خيلي ناراحت حال او بودم. با ناراحتي به خواب رفتم تا روز بعد فکري براي او بکنم. پس از نماز صبح که قدري استراحت کردم در عالم خواب احساس کردم کسي به من تلفن زد. گوشي را برداشتم و گفتم الو با تعجب ديدم صداي آقاي اندرزگو است که با من حرف مي زند و مي گويد اين کارهايي را که داري براي ايتام و مستمندان جامعه مي کني در اين دنيا (آخرت) خيليبه دردت مي خورد. بعد به من گفت تو چرا اين قدر ناراحت بيماري زينب هستي ؟
سپس گفت شما برو مقداري بارهنگ بگير و دم کن بده به زينب بخورد، تب بچه قطع مي شود. از خواب پريدم و به مرتضي فرزندم که در کنار من خوابيده بود با شوخي گفتم آقا مرتضي، آقا مرتضي، بيدار شد و پرسيد چيه؟ گفتم چقدر بابايت شيک شده و سر و وضع خوبي پيدا کرده است! پرسيد مگر چي شده؟ گفتم انگار در بهشت زهرا به شهدا موبايل داده اند.
همين الان پدرت در خواب با تلفن با من حرف زد! بعد فرزندم سيد مهدي را صدا کردم و ضمن انتقال توصيه پدرش به او گفتم بلند شو برو بارهنگ بگير و بياور. رفت و گرفت و آورد. درست کرديم و دو قاشق به زينب داديم يک ساعت بعد تب او که اصلاً پايين نمي آمد قطع گرديد و حالش کاملاً خوب شد.
راوی: همسر شهید سید علی اندرزگو
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد دوم) غلامعلی رجایی1389
نشر: شاهد
نظر شما