خاطرات شهدا - صفحه 170

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا
برگرفته از کتاب مهتاب خین

همان‌جا بود که فهمیدم این مردم را باید از نو شناخت

در آن زمانه‌ای که از هر طرف عرصه بر ما تنگ بود، شهید شدن 59 نفر از بچه‌ها ضربه سنگینی محسوب می‌شد، طوری شد که خودم تا چندین روز بعد از عملیات، جرات نمی‌کردم به همدان برگردم، خجالت می‌کشیدم دوباره در شهر آفتابی بشوم.
برگرفته از کتاب مهتاب خین

اولین خمپاره 120 که به هدف خورد، بچه ها از خوشحالی بال درآوردند

اسم خمپاره‌انداز را که گفتند، گوش‌هایم تیز شد، ولی به روی خودم نیاوردم. دیدم هرجا می‌روم و توی هرسنگری دو دقیقه می‌نشینم، مدام بچه‌ها گریزی می‌زنند به روزهای اول بعد از انقلاب که در پادگان آموزشی ابوذر همدان، مربی کار با خمپاره‌انداز بودم.
زندگی نامه و خاطرات شهید مهدی پرنده غیبی؛

پذیرایی از میهمان به سبک عراقی ها/ از شهادتم چیزی نفهمیدم

زمانی که مهدی می‌خواست برای شناسایی به منطقه ی هورالعظیم برود، عراقی ها سنگر آنها را هدف قرار دادند. مهدی به شوخی گفت آنها مرا نشانه گرفتند، ولی من از آنها خواهش کردم که از مهمانان پذیرایی کنند.
شهید سید ابراهیم سیادت

سفارش شهید سید ابراهیم سیادت به نماز فرزندان

دخترمون رو از همین حالا با خودت به نماز جمعه ببر. سّید مصطفی رو هم با داداشم بفرست. از داداش خواستم که هر وقت به جلسه ی دعا یا نماز می ره اون رو با خود

خاطره ای از شهید حسین گنجگاهی فرمانده دلاور اردبیل

حسین آقا را باید در عملیات شناخت بیشتر آنهایی که همرزمش بودند به خوبی می شناسند او مردی دلاور، نترس و خیلی فکور و از فرماندهان لایق لشکر 31 عاشورا بود.
در سالروز شهادت شهيد امير نظري ناظرمنش

زندگی نامه شهيد امير نظري ناظرمنش

در سالروز شهادت شهيدمحمدرضا رنجبر طزرقي

زندگی نامه و وصیت نامه شهيدمحمدرضا رنجبر طزرقي

اى امت دلاور و مسلمان، بدانيد كه تنها راهى كه مى‌تواند برايتان افتخار جاويدان به جاى گذارد اطاعت مطلق شما از ولايت فقيه است

کلیپ/مصاحبه با خانواده و همرزمان شهید مهدی امیری-قسمت اول

شهید مهدی امیری بیست و پنجم آبان ماه سال 1343 در شهرستان ملایر از توابع استان همدان و در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. در سال های دفاع مقدس توفیق حضور در جبهه ها را به دست آورد و از طریق نیروی بسیج روانه مناطق عملیاتی شد و در عملیات های متعدد شرکت کرد. در چهارم بهمن ماه سال 1365 در جریان عملیات کربلای 4 در منطقه عملیاتی شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
پدر شهید مهدی امیری:

به من گفت: پدر جان اسلام غریب است، باید برم

روزی که جنازه پسرم را آوردند شهر ملایر 3 دور بمباران شده بود و خالی از سکنه بود بنابراین کسی کمک حال ما نبود تا پیکر مطهرش را درون قبر بگذاریم.و خودم به تنهایی اینکار را کردم.و هنوز پس از گذشتن چندین سال از شهادتش آن روز را با جزئیاتش خوب به خاطر دارم.

خاطراتی پیرامون شهید سید محمود اسدی/ معجزه ي دستهاي خاكي

دستش را روي پيشانيم گذاشتم؛ به اميد آنكه سردرد مُزمنم، تمام شود. آن روز خدا به واسطه ي معجزه ي دستهاي خاكيِ او صبر عجيبي به من داد و ديگر سردرد، آزارم نداد.
روایت حمید حسام از شهید سید حسین سماوات

یوسفِ تیپ سوم انصار الحسین (ع)

آن دیگری به او خطاب می کرد:« آی بچه تهرونی! اینجا میدون ونک نیست، برو تو سنگر!» و او با سادگی تمام پاسخ می داد:« آخه تو سنگر یه عقرب هس، نمیشه رفت تو!» و اگر بیشتر سر به سرش می گذاشتیم، نجیبانه این آیه را می خواند:« ویلٌ لِکلِّ هُمزه لُمزه»
در سالروز شهادت شهيد محمد علي فياض صابري

زندگی نامه و وصیت نامه شهيد محمد علي فياض صابري

از شما می خواهم که امام را همراهی کنید وچون کوفیان امام راتنها نگذارید
نویسنده محمد عزیزی

«حدیث آرزومندی»؛ زندگینامه سردار شهید حسن شوکت پور

شوکت پور پس از گفتن این حرف ها به طرف آنان دوید. عزیزی هم پشت سرش بود. به انها که رسیدند کمکشان کردند تا از داخل باتلاق نجات پیدا کنند. فقط یک نفر از رزمندگان درون باتلاق ماند و هر کاریمی کرد نمی توانست خود را به آن سمت که حسن می گفت بکشاند و هر لحظه بیشتر در باتلاق فرو می رفت و فریاد می کشید: «کمک!کمک!»
شهید والامقام حسین سنگسری

شهید حسین سنگسری مادرش را پیش فاطمه (س) رو سپید کرد

وضو گرفتم و دو رکعت نماز شکر خواندم. آخر پسرم عاقبت به خیر شده بود. بارها از او خواستم که پیش فاطمه ی زهرا رو سفیدم کند.

خاطره خودنوشت از شهید مهدي اثني عشري؛ آن 20 تومان ماجرا ساز

بچه ها هم قبول کردن و همه به خانه رفتند تا ناهار بخورند و يک ساعتي ديگر همه سر کوچه جمع بشوند. ساعتي بعد، حدودا 25 نفر سر کوچه جمع بودند و توي جيب هر کدامشان يک چاقو زنجير يا پنجه بُکس يافت مي شد.حتي چند نفرشان که به قول معروف خيلي خر بودند چوب و چماق و دسته بيل و لوله لاستيکي و ميله آهني همراه خود آورده بودند. با اصرار من و چند تا از بچه هاي ديگر آنها که چوب و چماق همراه خود آورده بودند وسايشان را در خانه گذاشتند تا آبرويمان نرود و سپس به طرف مسجد راه افتاديم.
وقتی مهتاب گم شد

خاطرات صوتی جانباز شهید علی خوش لفظ/قسمت 32

«وقتی مهتاب گم شد» قبل از آنکه شرح زندگی سردار شهید علی خوش لفظ باشد، روایتی عینی از یک واقعه‌ی تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند. علی خوش لفظ که نامش را بخاطر نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، جمشید گذاشته‌ بودند، سال‌ها بعد در نوجوانی، همزمان با وقوع انقلاب اسلامی خود نیز دچار تحول و دگرگونی در اهداف و آرمان‌ها می‌شود. همین انقلاب درونی باعث می‌شود که او در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی خوش لفظ تغییر دهد و سرانجام زندگی‌اش هم تغییر کند.
شهید عباس سعدالله

توصیه شهید عباس سعدالله به پدرش / وقتی کار برای خدا باشد...

بابا! مگه تو برای مردم کار می‌کنی؟ وقتی برای خداست. بذار هر کی هر چی می‌خواد بگه

زندگی نامه کامل و وصایای سردار شهید حسین غنیمت پور

عروسم جنگ است، حجله ام سنگر، تير و تركش ها نقل و نبات عروسي ام
معرفی کتاب

کتاب «چراغ راه»؛ زندگی‌نامه و خاطرات شهید «مهدی باقریان»

کتاب «چراغ راه»؛ به قلم حسن جلالی و سکینه صرفی، زندگی‌نامه و خاطرات شهید «مهدی باقریان» است.
خاطرات جانباز قربانعلی خواجه مظفری از شهادت دو پسرش

وداع تلخ جانباز حاج قربانعلی با دو پسرش ابراهیم و حسن خواجه مظفری

به پيشاني‌اش، جايي كه تير قناسه آن‌را رنگين كرده بود، خیره شد و در دل گفت:«بازم سرت رو حنا كردي!».
طراحی و تولید: ایران سامانه