شهید ابوالفضل علائیان
مربی مان قبل از بازی از همه ما می خواست تا در بازی از هر گونه تنش و برخورد پرهیز کنیم. از همه بچّه ها صبورتر و آرام تر ابوالفضل بود. اگر توی بازی برخوردی پیش می آمد، او پا در میانی می کرد و طرفین را به گذشت و آرامش دعوت می کرد.
کد خبر: ۴۲۸۳۴۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۹
خواهر شهید جواد سلیمی میگوید: سرزده آمد. نشست و چای برایش آوردم. گفت آمدهام خداحافظی. میروم جبهه......
کد خبر: ۴۲۸۳۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۹
گفتم : آقا رضا ! امکانات خیلی کمه ! بچه ها مدت زیادیه تو خطن ! خسته شدن ! لطف کنین گردان ما رو عوض کنین ! . کمی با من شوخی کرد . از خط پرسید . وضعیت را توضیح دادم . منتظر جواب بودم . او مثل این که حرف مرا نشنیده ، حرف های متفرقه می زد . درخواستم را تکرار کردم . در جواب گفت : نیروهای بسیجی هیچ وقت خسته نمی شن ! روحیه آنها خیلی قوی است ! ماییم که خسته شده ایم و روحیه ماندن نداریم ! بسیجی ها را بد نام نکنید !
کد خبر: ۴۲۷۸۶۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۳
خاطرات شهید علی تاج احمدی به نقل از همرزمش علی سرباز
علی تاجاحمدی تبریزی، بیستم آبان ۱۳۴۳، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش جلیل و مادرش فاطمه نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۶۲، در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به ران و شکم، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۴۲۷۸۵۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۳
شهید محمدباقر عظمت پناه
سعی می کرد در هر ماهی لااقل یک بار قرآن ختم کند و در ماه رمضان یک دور قرآن ختم می کرد.
کد خبر: ۴۲۷۸۱۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۳
شهید عباس عزیزی شفیعی
به این ترتیب نماز جماعت هم میخواندیم. امام جماعت نداشتیم، اما یکی از بچهها پیش نماز میشد و ما هم به او اقتدا میکردیم. هر شب که میگذشت، به تعداد بچه ها اضافه میشد.
کد خبر: ۴۲۷۵۶۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۹
دلنوشته و خاطره ی از زبان خواهر «شهید مهدی بانقلانی»
جشن بدون حضور مهدی برگزار شد غافل از اینکه ایشان در همان شب عروسی برادرش با جسمی چاک چاک و چون سبکبالترین پرندگان از میان ما پرکشیده بود و زمین را زیر بالهایش گرفته بود چرا که او آرزوی پرواز داشت و مشتاق پریدن...
کد خبر: ۴۲۷۵۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۸
شهید داود عزیز الدین
هر جا حق مظلومی رو ضایع کنن، نمی تونم ساکت بمونم
کد خبر: ۴۲۷۴۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۸
شهید محمد علی عربیان
میان شلوغی جمعیت کنار هم بودیم. زمزمه دعای محّمدعلی را می شنیدیم. چشم از حرم بر نمیداشتم. اولین سفرمان بعد عروسی بود.
کد خبر: ۴۲۷۳۵۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۷
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید جمشید طاهر کرد
همیشه میگم خدایا یه پسرم ودرراه تو دادم ، یکی دیگه دارم به من ببخش . من دو تا پسر داشتم که یکی شهید شد والان یکی دارم . من انقدر خدارو شکر میکردم که خدا می دونه . من هیچ وقت پیش پسر ودخترم وشوهرم گریه نمی کردم . شبها تا صبح از گوشه ی چشم هام اشک میامد . برادرم همیشه میگفت ، شاه پسند از حسین آقا خیلی صبورتر هست . زنداداشم یه روز گوشه خونه خواب بود ، من داشتم عکس پسرم ونگاه میکردم وآرام گریه می کردم که اون ها بیدار نشن . زنداداشم رو به برادرم گفت ، چهل روز گذشته این زن چهل ساعت خواب نکرده . فقط پیش شما حرفی نمیزنه .
کد خبر: ۴۲۷۲۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۶
قسمت نخست خاطرات شهید «سعیدرضا عربی»
همرزم شهید «سعیدرضا عربی» نقل میکند: «نیمه های شب همه خواب بودند. با صدای العفو او بیدار شدم. این طرف و آن طرف را نگاه کردم. بالای سرمان یک جای کوچکی بود. نوجوان پانزده شانزده ساله ای را دیدم که در سجده گریه می کرد.»
کد خبر: ۴۲۷۲۵۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۶
محمدعلي باقري همرزم شهيد ترابی درباره وی میگوید: شهيد ترابي فردي با ايمان و باتقوي، مخلص، بيريا و باهوش بود و در عملياتهاي كربلاي 4 و 5 شركت داشت.
کد خبر: ۴۲۷۲۲۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۵
علايي هم رزم شهید علیمردان موحد از دوست و یار خود در جبهه روایتی را نقل میکند.
کد خبر: ۴۲۷۲۲۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۵
مرتضي رستمي از شاگردان شهيد رهبري میگوید: از خصوصيات اخلاقي شهيد تواضع، فروتني و شخصيت با وقارش بود. آرام درِ كلاسِ درس را ميكوبيد و وارد كلاس ميشد.
کد خبر: ۴۲۷۲۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۵
مادر شهيد مجتبی شهبازی گروسی از فرزند خود چنین میگوید: مجتبي مقيد به انجام فرايض ديني بود. حتي يك بار هم نشد كه بعد از رسيدن به سن بلوغ شرعي نماز يا روزهاش را ترك كند.
کد خبر: ۴۲۷۲۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۵
شهید حسن عربی
با آزاد سازی خرمشهر جنگ تمام شده است و همین پندار شادی مردم را مضاعف کرده بود. مادر اما بی قرار بود. نه پای تلویزیون بند می شد و نه توی کوچه و خیابان. چند بار من را فرستاد سپاه. می گفت:«بپرس ببین رزمنده ها کی برمی گردن!»
کد خبر: ۴۲۷۱۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۵
قسمت نخست خاطرات شهید «حسن عربی»
برادر شهید «حسن عربی» نقل میکند: «همه خوشحال بودند، مادر اما بیقرار بود. نه پای تلویزیون بند میشد و نه توی کوچه و خیابان. چهره گرفته مادر، جشن را از یادم میبرد. بیتابی مادر بهجا بود. برای رزمنده ما برگشتی توی کار نبود. خیلی نکشید که پیکرش را برایمان آوردند.»
کد خبر: ۴۲۷۱۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۵
قسمت نخست خاطرات شهید «حسن عربی»
برادر شهید «حسن عربی» نقل میکند: «همه خوشحال بودند، مادر اما بیقرار بود. نه پای تلویزیون بند میشد و نه توی کوچه و خیابان. چهره گرفته مادر، جشن را از یادم میبرد. بیتابی مادر بهجا بود. برای رزمنده ما برگشتی توی کار نبود. خیلی نکشید که پیکرش را برایمان آوردند.»
کد خبر: ۴۲۷۱۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۵
قسمت نخست خاطرات شهید «حسن عربی»
با آزاد سازی خرمشهر جنگ تمام شده است و همین پندار شادی مردم را مضاعف کرده بود. مادر اما بی قرار بود. نه پای تلویزیون بند می شد و نه توی کوچه و خیابان. چند بار من را فرستاد سپاه. می گفت:«بپرس ببین رزمنده ها کی برمی گردن!»
کد خبر: ۴۲۷۱۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۵
قسمت نخست خاطرات شهید «حسن عربی»
با آزاد سازی خرمشهر جنگ تمام شده است و همین پندار شادی مردم را مضاعف کرده بود. مادر اما بی قرار بود. نه پای تلویزیون بند می شد و نه توی کوچه و خیابان. چند بار من را فرستاد سپاه. می گفت:«بپرس ببین رزمنده ها کی برمی گردن!»
کد خبر: ۴۲۷۱۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۵