گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین اشرفی
گفت ، مامان دیگه نمیخوام بهت دورغ بگم . من دارم میرم جبهه . من هم شروع کردم به گریه . گفت ، مامان انقدر بی تابی کردی که از همسایه ها هم خداحافظی نکردم . میگفت ، اگر بلد بودی و میومدی شاهرود . میدیدی که مادر ها چون بچه هاشون از ماشین جا موندند گریه میکنند اونوقت تو برای رفتنم گریه میکنی . بهش گفتم ، برو پسرم خدا به همراهت . کاپشن پدرش و پوشیده بود ولی براش تنگ شده بود . خیلی خوش و قد وبالا شده بود . همسایه نبودند که خداحافظی کنه . من هم گریه نکردم . بغلش کردم و رفت .
کد خبر: ۴۳۰۱۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰
خاطرات امير علیمحمد طاهری فرماندهان دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه؛
اواخر شهريور ماه بود كه ديدهبان ما ستوان ولیالله آقايی از ارتفاعات تنگاب گزارش داد كه ستونهايی از ادوات زرهی عراق در حال انجام تحركاتی در آن طرف مرز هستند و ظاهراً قصد حمله دارند.
کد خبر: ۴۳۰۱۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰
شهید احمد (عباس) فخاریان
گفت:«وظیفه به من حکم میکنه که بهشون تذکر بدم».
هرکاری کردم قبول نکرد. رفت و با آنها صحبت کرد. نمیدانم ترسیدند یا واقعاً پشیمان شدند. حرفهای عباس را قبول کردند. چون چند دقیقه بعد بساطشان را جمع کردند.
کد خبر: ۴۳۰۱۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰
خاطرات فوزیه گودرزی- از رزمندگان دفاع مقدس استان کرمانشاه؛
شب عملیات بازیدراز دیدیم که روی تختش نیست. از تخت بغل دستیاش پرسیدیم که کجا رفته؟ گفت: به محض اینکه خبر عملیات را شنید، آماده رفتن شد و گفت: تمام دیدهبانی بازیدراز را من انجام دادهام. اگر نروم بقیه نمیدانند. تمام بدنش روی کوههای بازیدراز سوخته شده بود. با پلاکش شناخته شد.
کد خبر: ۴۳۰۱۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰
خاطرات عبدالرضا حاجعليانی- فرمانده دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه؛
يكی از يگانهای سپاه پاسداران در حال عبور به سمت ايلام بود تا به عنوان نيروی كمكی به منطقه جنوب ملحق شود و به بچههای لشكر 11 كمک كند. اين يگان از عبور و تهاجهم منافقين در اين مسير بیاطلاع بود.
کد خبر: ۴۳۰۱۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰
گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن مرواری
جنبشی ها رو خودتون میدونین که یه عده ی خاص بودند که بر علیه انقلاب تظاهرات کرده بودند . این ها شبانه پاسدار بودند و خدا شاهده یادمه که شب های زمستون با چوب دستی تو خیابانها نگهبانی می دادند . حتی وقتی بهش فکر میکنم ، بغض گلوم و میگیره صبح وقتی برمیگشت تمام صورت و دستهاش از کبودی سرما سیاه شده بود . ولی با این وجود هیچ وقت گله و شکایتی نداشت . خیلی پسر خوب و کامل و با ایمانی بود . دبیرشون میگفت ، اگر این ها نبودند تمام دبیرستان و جنبشی ها گرفته بودند .
کد خبر: ۴۳۰۰۲۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۹
قسمت نخست خاطرات شهید «سید محمد افتخاری»
پدر شهید «سید محمد افتخاری» نقل میکند: «گفت: خواهرهای من! حجاب، عفت و پاکدامنی خودتون رو حفظ کنین. طوری باشین که حضرت زینب و حضرت زهرا از شما راضی باشن. اون وقت زندگیتون درست میشه.»
کد خبر: ۴۳۰۰۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۹
خاطرات جنگ در جبهه و پشت جبهه در گفتوگو با یکی از رزمندگان دزفولی
دفاع مقدس... خردادماه... خوزستان... دزفول... آزادسازی خرمشهر و برادر شهید؛ محمدرضا شریفینسب...
کد خبر: ۴۲۹۷۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۳
شهید فریدون فتح الهیان
از آنها خواست که حرمت زیارتگاه را نگه دارند و اگر می خواهند تفریح کنند، کوهنوردی و گردش در دامن طبیعت را انتخاب کنند. آن قدر با متانت و خوب حرف زد که بچّه ها همه به حرفش کردند و کسی دست از پا خطا نکرد.
کد خبر: ۴۲۹۵۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۲
فردا که جنگ تمام شد جلوی خانواده شهدا چگونه رویتان می شود که سرتان را بالا کنید یا در روز قیامت چگونه می خواهید جواب فاطمه زهرا (س) را بدهید.
کد خبر: ۴۲۹۴۱۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۹
معرفی کتاب «رد پا برهنهها»
کتاب «رد پا برهنهها» خاطرات مرتضی نادرمحمدی معاون گردان تخریب لشکر انصارالحسین(ع) همدان است که توسط حمیدحسام جمع آوری و تدوین شده است
کد خبر: ۴۲۹۳۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۸
به مناسبت سالروز شهادت «مهرداد خواجویی»؛
تا چند وقت به خاطر این کار استغفار می کرد، اعتقاد داشت که توی این دنیا چیزی نمی تواند به آدم ضرر برساند، مگر این که خدا بخواهد.
کد خبر: ۴۲۹۳۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۷
به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر، کتاب «مأموریت در خرمشهر»، خاطرات سرهنگ عراقی به نام صبار فلاحاللامی، در نماز جمعههای کشور معرفی شد.
کد خبر: ۴۲۹۲۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۷
شهید محّمد رضا غلام (فیض الهی)
نیمه های شب گفت:«صدات نمیاد. چرا یا مهدی نمی گی؟ ذکر بگو. کاری که از دست مون بر نمی یاد». تسبیح را از جیبم در آوردم. زخم هایم درد شدیدی گرفت. یک ساعت بعد دوباره صدایم زد:«مصطفی! نماز شب بخونیم، شاید دیگه نتونیم و آخرین نمازمون باشه».
کد خبر: ۴۲۹۲۳۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۸
خاطرات «بهزاد کاکی» ازپیشکسوتان دفاع مقدس استان کرمانشاه؛
میدان وزیری کرمانشاه محل تجمع کارگرهای میدانی بود. با دیدن کارگرها فکری به ذهنم خطور کرد. به دوستم گفتم: «چطور است که دو تا از این کارگرها را به عنوان پدرهایمان به آموزش و پرورش ببریم.»
کد خبر: ۴۲۹۲۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۸
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن محمدی
اون موقع هنوز پسرم شهید نشده بود . یه بار حسن آمد گفت ، بابا این گوسفند ها رو بفروش .
گفتم ، چرا ؟
گفت: من میخوام برم جبهه . اگر نیومدم این گوسفند ها میرن کنار زراعت مردم و علف مردم رو میخورند . تو فردای قیامت باید جواب بدی .
گفتم ، فقط هفت هشت تارو بده به خودم که اگر گوشت نیاز داشتیم ، داشته باشیم . دیدم همه رو فروخته و هیچی نگه نداشته . چند تا پیر به درد نخور رو نگه داشته بود .
گفتم ، چرا این کارو کردی ؟
گفت ، بابا جان حرامه اگر من بخوام فقط خوب ها رو جدا کنم . کی میخواد جواب این ها رو بده .
کد خبر: ۴۲۹۱۹۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۹
ناگهان به ياد آوردم درحال صحبت کردن با خدا هستم و از ترس تير و ترکش فقط به جان خودم فکر مي کنم. به همين دليل استغفار کردم و رکعت دوم را عادي خواندم.
کد خبر: ۴۲۹۱۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۶
کد خبر: ۴۲۹۱۴۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۴
شهید علی اکبر عنایت زاده
مناسبتی بود. ده پانزده روز متوالی کسی باید حسینیه را تمیز می کرد. علی اکبر داوطلب شد. آخر کار پرسیدم:«چیزی بهت دادن؟».
گفت:«خواستم افتخاری کار کنم، برای مزد نبود. پیش خدا که گم نمی شه».
کد خبر: ۴۲۸۸۳۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۵
خاطراتی از شهید علی عربی
ما شکایت غذا رو میکنیم، امشب رفتیم جایی که مردم نه سقف بالای سر داشتن و نه سرپرست... اون جا آرزو کردم کاش قلبی نداشتم! چطور تا حالا بیخبر از این همه غم و غصه مردم، راحت داشتیم زندگیمون رو میکردیم
کد خبر: ۴۲۸۷۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۲