خاطرات - صفحه 32

آخرین اخبار:
خاطرات
خاطرات

خاطرات شهید رحیم جباری از زبان همرزمش

رحیم جباری، سی و یکم تیر ۱۳۴۷، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش حسین، کفش‌فروش بود و مادرش عاتقه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هشتم مرداد ۱۳۶۷، در کوشک بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
شهید اسماعیل فیض

توصیه شهید اسماعیل فیض به حجاب

خواهر! درسته که او بچّه است، اما از همین بچگی به حجابش برس تا وقتی بزرگ شد به دردسر نیفتی

رونمایی از آلبوم صوتی خاطرات «سردار مصطفی اکبری» در اردبیل

با حضور مسئولان استانی و شهرستانی، فرماندهان نظامی و انتظامی و خانواده‌های معظم شهدا، جانبازان و ایثارگران همزمان با سالروز عملیات بزرگ مرصاد آلبوم صوتی خاطرات سردار مصطفی اکبری در اردبیل رونمایی‎شد.

سرباز ساده امام (ره)

خاطرات ى از سردار شهيد محمدحسن قاسمى طوسى به نقل از مجيد قلى پور (همرزم شهید) از دوران دفاع مقدس كه براى نخستين بار توسط نويد شاهد مازندران منتشر شد.
شهدای مرداد

مختصری از خاطرات شهید سيد ايلياء سجادي

شهيد با برادران و خواهران كوچكش بسيار با عاطفه و رحمت و لطف رفتار مي كرد، هميشه دست محبت بر سر آنها مي كشيد.
روایتی خواندنی از محمد حسین پور العجل نیروی گردان حمزه سید الشهدا( ع ) در عملیات مرصاد؛

بذل و بخشش جنگی

از چهارزبر که به طرف حسن آباد می رفتیم، کنار جاده مملو از جنازه های منافقین بود که روز گذشته در عملیات غرور آفرین " مرصاد " به درک واصل شده بودند. در میان جنازه ها، اجساد زن های زیادی به چشم می خورد که اکثرا" سوخته بودند. به اسلام آباد که رسیدیم خیل عظیمی از نیروهای بسیجی و سپاهی را دیدیم که مشغول پاکسازی شهر از لوث منافقین بودند.
خاطره ای از مادر شهید سهیلا نریمانی؛

دختری که خواب شهادت دید

از خواب که بیدار شد چهره اش از خوشحالی برق می زد . گفت: مادر دیشب خواب دیدم که شهید شده ام و مرا به یک باغ سرسبز و پر گل بردند. یکی از من پرسید؛ تو هم شهید شده ای؟ گفتم: بله. گفت؛ به منزل شهادت خوش آمدی. هر کسی را در این جا راه نمی دهند.
فیلم

خاطرات شهید نام آورهرمزگانی "عبدالمحمدعراقی زاده" به روایت خواهر

شهید عبدالمحمد عراقی از شهدای نام آور و شجاع هرمزگانی در دوران هشت سال دفاع مقدس می باشد خواهر وی خاطرات ی از برادر شهیدش بیان نموده که منتشر می گردد

یک نکته از هزاران(3)؛ هدف ازشکنجه های دشمن تضعیف روحیه من بود

مرا بیرون بردند و توی آن سرمای شدید لختم کردند. بشکه ای بود پر از سیمان که پرچم شان روی آن نصب بود. پاهایم را زیر بشکه قرار دادند و به من گفتند:" می خواهیم اعدامت کنیم." گفتم:" اشهد ان لا اله الا الله " از این جمله ی من خیلی بدشان آمد. سلاح ها را مسلح کرده و یکی از آن ها دستور شلیک داد.

یک نکته از هزاران(2 )؛ شبی خونین

نزدیک چهار صبح رمز عملیات از طریق بی سیم اعلام شد:" یا الله " بچه ها گروه گروه با صدای الله اکبر پیش رفتند. دشمن که از قبل آمادگی کامل داشت با توپ و خمپاره و سلاح های سبک، شروع به تیر اندازی کرد.

یک نکته از هزاران(1)؛ چاره ای جز تهدید نداشتیم

متوجه شدیم که این توقف بی جا نقشه ی آن بنی صدر خائن است. علیرضا تفنگ ژ3 خود را مسلح کرد و گفت: " هم تو را می کشم و هم خودم را . باید بیایی!" مجبور شدیم با تهدید، تانک را به جوانرود ببریم. با همان یک تانک توانستیم ضد انقلاب را در هم بکوبیم.
معرفی کتاب؛

یک نکته از هزاران

کتاب " یک نکته از هزاران" به خاطرات رزمندگان هشت سال دفاع مقدس استان کرمانشاه پرداخته که توسط علی رستمی در 142 صفحه گردآوری و تدوین شده است.
خاطرات امیر «منوچهر کاظمی» از فرماندهان دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه؛

آهویی که گروه تفحص را به ۲ پیکر شهید رساند

...یک دفعه آهو بی‌رمق شد و به زمین افتاد. به سرعت خودمان را به شکار رساندیم؛ اما با تعجب دیدیم که آهو کنار پیکر ۲ شهید بی‌هوش، روی زمین افتاده است. معلوم بود که شهدا از تشنگی به شهادت رسیده‌اند.
خاطرات امیر «حشمت‌الله مهنام» از فرماندهان دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه؛

احساس کردم همه‌ شهدا با من حرف می‌زنند و می‌خندند!

عکس شهدا و مجروحین را روی تختم پهن کرده بودم، تا آن‌ها را دسته‌بندی کنم. یک‌دفعه تمام خاطرات ی که از آن‌ها داشتم جلوی چشمم آم. احساس کردم، همه‌شان دارند با من حرف می‌زنند و می‌خندند. فکر کردم دیوانه شده‌ام!
خاطرات شیرزن خطه گیلانغرب در دوران دفاع مقدس- فرنگیس حیدر پور" قسمت دوم"؛

فرار از روستا برایم حکم مرگ را داشت

به همسرم گفتم:"یادت باشد، آخرین نفری که از این روستا می رود، من هستم. برای من، فرار کردن یعنی مردن. از من نخواه راحت فرار کنم. یادت باشد من فرنگیسم. درست است زنم، اما مثل یک مرد می جنگم. من نمی ترسم. می فهمی؟"

سرباز باختران و مدال شهادت

شهید علی خیاط در آغازين روز پاييز سال 1340 در روستاي شهنيا ديده به جهان هستي گشود.گيوه‌ي چوپاني به پا مي‌کرد و هم گرسنگي گاه گاه شب‌هاي بي‌نان را تجربه نمود. سال پنجم دبستان، کيف و کتاب را در طاقچه‌ي خانه‌ي کاهگلي گذاشت تا چرخ کارگاه حصيربافي پدر، از کار نايستد. بعد از آن نيز با شاگردي ميني‌بوس، بنّايي و... نان خانواده را تأمين کرد، آن‌گاه به خدمت نظام فرا خوانده شد و در تاريخ 1360/8/15 خدمت را آغاز کرد، 2 ماه در کردستان و 9 ماه ديگر را در منوال بود و سرانجام در تاريخ 1361/4/21 در ماه رمضان در سن 21 سالگي سر را به چوگان عشق به امام (ره) نهاد و در ميدان رضا (ع) شهر باختران دل به بازي تقدير سپرد و به شهادت رسيد.

مربع های قرمز منتشر شد

کتاب «مربع های قرمز»؛ روایت خاطرات راوی روزهای جنگ، حسین یکتا توسط نشر شهید کاظمی منتشر شد.

کتاب «دیده بان»؛ مجموعه خاطرات منتخب سومین جشنواره خاطره نویسی دفاع مقدس استان البرز

کتاب «دیده بان» مجموعه خاطرات منتخب سومین جشنواره خاطره نویسی دفاع مقدس استان البرز است که به همت «ابراهیم رجوانی» گردآوری و ویراستاری «فاطمه دهقان نیری» تدوین شده است.

ترجمه و توزیع «دا»، «نورالدین پسر ایران» و «گلستان یازدهم» در لبنان توسط «جمعیت المعارف»

جمعیت المعارف اخیراً کتاب «گلستان یازدهم» نوشته بهناز ضرابی‌زاده را نیز با عنوان «الروضه الحادیه عشره» منتشر و توزیع کرده است.
گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین شامانی

خیلی برای بزرگ کردنش غصه خوردم؛ امّا...

همین که میگذاشتمش زمین از گریه غش می کرد . هرجا هم دکتر بردیمش نفهمیدن که مشکلش چی هست . یه دعا نویس گفت ، تا هشت ساله نشه خوب نمیشه . خدا شاهده بچه ی به اون بزرگی رو موقع نماز خواندن به کولم میبستم و پاهاش از کنارم آویزان بود . اگر روی زمین می گذاشتمش غش می کرد . هشت ساله که شد ، کم کم بهتر شد . شیر هم نمی خورد وبا قاشق بهش شیر می دادم .
طراحی و تولید: ایران سامانه