خاطرات شهید - صفحه 58

آخرین اخبار:
خاطرات شهید

خاطرات شهید کاظم رستگار؛ فرمانده خاکی

اسیر عراقی، چند ساعتی که سرش را روی شانه های حاج کاظم گذاشته بود، به یاد آورد و با خود گفت حتماً حسابم را می رسد و بعد از راننده پرسید: «فرمانده شما، چطوری نیروها را تنبیه می کند؟» راننده که حال و روز اسیر عراقی را درک می کرد، از ته دل خندید و گفت: «نگران نباش فرماندهان ما، با فرماندهان شما فرق دارند. حاج کاظم تا حالا آزارش به یک مورچه هم نرسیده.» اما اسیر عراقی، همۀ اینها را یک شوخی فرض کرده بود.
خاطرات آقاي حاج فيض ا... فرجي و خانم خندان بهرامي

خواب شهادت/ شهید «یوسف فرجی» به روایت پدر و مادر

تمام این چند روز نمی خواستم باور کنم که فرزندم شهید شده، به خودم دلداری می دادم و می گفتم: نه او شهید نشده، او می آید و با هم به خواستگاری می رویم.
سردار شهید حسن آزادی

حماسه آفرین خرمشهر + عکس

شهید غلامرضا آزادی را می‌توان به عنوان یکی از حماسه آفرینان روزهای اول خرمشهر و مقاومین این شهر حماسه و مقاومت نام برد.
شهید رمضانعلی قصابی

زندگینامه و خاطرات شهید رمضانعلی قصابی

مامی بستگان دور و نزدیکمان، برای وداع آخر با پیکر پاک برادر شهیدم به گلزار شهدای شهرمان فردوس رضا رفته بودند. پاییز 61 بود. هوای سردی می وزید. من دیرتر به محل رسیدم. همه اعضای فامیل در حال رسیدن به محل تشییع جنازه بودند. با سرعت خودم را به تابوت رساندم. در همین حال دایی ام (شهید قصابزاده) جلویم آمد و مانع رفتنم شد گفت: پلاستیک جنازه حسین را بسته اند، برگرد. موقعی که خواستند او را دفن کنند خودم شما را به زیارت شهید حسین می برم تا برای آخرین بار او را ببینی. قبول کردم و به طرف ماشینی که خودشان رانندگی ان را برعهده داشتند رفتیم. در ماشین گفت: صدیقه جان تو دیگر زینب شده ای. باید صبر داشته باشی. مادرت را دلداری دهی و پشتیبانش باشی. اگر می توانی مطلبی بنویس و امروز آن را در مراسم تشییع پیکر حسین بخوان
شهید علی رضا صفا

هم معلمش بودم و هم دوست صمیمی / خاطراتی از شهید علی رضا صفا

نظرات و رفتار یکدیگر را قبول و ارتباط دوستانه محکمی داشتیم، احتراممان هم سر جایش بود. چون خودش هم مثل پدرش اهل مسجد و نماز جمعه بود.

به آرزوی خود رسیدم/ شهید علی راوری

بعد از شهادتش یک شب به خوابم آمد و گفت : خواهر تو برای چه این قدر گریه و بی تابی می کنی من به آرزوی خودم رسیدم و خیلی هم خوشحالم.

خاطرات روز نوشت شهید "مسعود جوادی جعفرآبادی"

شهید "مسعود جوادی جعفرآبادی" در خاطرات خود نوشت: «برادران که در گردانهای دیگر بودند گفتند این بار منجر به معجزه ای شد که ما گردانها با قایقی به سوی دشمن می رفتیم و قایق سرو صدا داشت که دشمن اگر به یک کیلومتری خاک دشمن می رسیدیم می شنید، لذا این باد قایقها را بدون موتور به کار عملیات رساند.»

نگاهی به زندگی و خاطرات شهید اسفندیار زارعی دوست

شهید اسفندیار زارعی دوست در هشتم آبان ماه 1360، در جبهه هاي شحيطيه سوسنگرد به درجه رفيع شهادت نائل آمد.

بیقرار شهادت بود

نوید شاهد یزد:شهید میرزا حسین زارع بيدكي، چهارم آذر 1348، در شهرستان مهريز به دنيا آمد. پدرش حسن، كشاورزي مي‌كرد و مادرش بي بي معصومه نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. بنا بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. دهم بهمن 1365، با سمت تك‌تيرانداز در شلمچه به شهادت رسيد. پيكرش در منطقه برجا ماند و پنجم اسفند 1373، پس از تفحص در گلزار شهداي روستاي مزويرآباد تابعه زادگاهش به خاك سپرده شد. او را ميرزاحسين نيز مي‌ناميدند.
شهید سید زین العابدین نبوی

زندگینامه و خاطرات شهید سید زین العابدین نبوی

کسانی که سید زین العابدین را می شناختند ، می دانستند که او پاسداری دلیر و شجاع است . در سطحی است که می تواند برخی از فنون رزمی را به دیگران بیاموزد . در واقع او یک مربی به تمام معنا به حساب می آمد . یک چنین منزلت نظامی ، برای کی انسان معمولی ، کافی است که او را مغرور سازد ؛ ولی او هرگز چنین نبود .
نویسنده عباس خواجه شاهکویی

معرفی کتاب «ستاره ها بیدارند»؛ خاطرات جانباز قربانعلی خواجه مظفری از شهادت دو پسرش ابراهیم و حسن خواجه مظفری

نزدیک ظهر زنگ در به صدا درآمد. فوری بیل را انداخت زمین و رفت سمت در. در را باز کرد. یک روحانی و یک پاسدار و یک نفر دیگر پشت در بودند. دلش ریخت پایین. می‌رفت که چهره‌اش تغییر کند اما خیلی زود به خود آمد و به اعصاب خود مسلط شد. سلام کرد. روحانی پرسید:«منزل آقای خواجه‌مظفری؟».
شهید مجید صحافی

آموزش قرآن به شیوه شهید مجید صحافی

شروع کردم به خواندن. صفحه که تمام شد، گفت:«این کلمه‌ها رو حاج آقا گفت این طوری بخونین». بعدها متوجه شدم توی مسجد خوب یاد می‌گیرد و با این کار می‌خواهد غلط‌های من در برود، اما طوری که من ناراحت نشوم.

نگاهی به زندگی، دست نوشته و خاطرات شهید خلیل سلیمی کوچی

شهید خلیل سلیمی در پنجم دی ماه 1361 در منطقه شرهانی بر اثر اصابت ترکش به سرش به شهادت رسید.
خاطراتی پیرامون شهید «علی اکبر محمدحسینی»؛

از تو انتظار نداشتم تقلب کنی!

از تو انتظار نداشتم، اگر تقلب کنيم، مجبوريم تا آخر متقلب باشيم و من هرگز راضي نيستم.
شهید والامقام سیدابوالقاسم داودالموسوی‌دامغانی

خاطراتی از شهید والامقام سیدابوالقاسم داودالموسوی‌دامغانی (نماینده مجلس)

سرگرد خلبان که کنترل هواپیما را بر عهده داشت، به خلبان عراقی که مرتب توهین می‌کرد، گفت:" من میدانم پایان کار ما و شما به کجا می‌کشد؟ ولی دلم می‌خواهد نکته‌ای را برایتان بگویم. روزی برای بمباران پل مهم و استراتژیکی بغداد مأموریت پیدا کردم. پدافند هوایی بغداد را شما بهتر از من می‌شناسید، در وضعیت پدافند بغداد، پایین آمدم و موشک‌هایم را آماده‌ی شلیک کردم ولی با مشاهده‌ی زنی بر بالای پل، منصرف شده و دوباره اوج گرفتم."

فقط جمهوری اسلامی

ما توی این شهر فقط یه طایفه داریم اونم جمهوری اسلامیه، والسلام
مجموعه مدافعان منتشرکرد:

معرفی کتاب حاج مسلم ؛ مجموعه خاطرات پاسدار شهید مدافع حرم «مهدی نعمایی عالی»

کتاب «حاج مسلم » که مجموعه خاطرات پاسدار شهید مدافع حرم می باشد به قلم و نگارش نویسندگان توانا « حجت اله دالوند » و « علیرضا نجفی» تدوین شده است....

خاطرات شهید شاهرخ ضرغام؛ شروع جنگ

بني صدر که خيلي عصباني شده بود گفت: مگه تانک نقل و نباته که به شما بديم. جنگ برنامه ريزي مي خواد. خرج داره و... شاهرخ هم بلند گفت: شما فقط شعار مي دي، نه تجهيزات مي فرستي، نه پول مي دي. بعد مكثي كرد و به حالت تمسخرآميزي گفت: مي خواي اگه مشکل داري يه کيسه دست بگيريم و برات پول جمع کنيم.
نویسنده سر کار خانم زهرا حدادی

معرفی کتاب «سایه های سرو»؛ خاطراتی از شهید رضا میرزاخانی

همان‌شب رضا به خوابم آمد. ديدم با من حرف نمی‌‌زند. نگاهی به سکة روی پيش‌بخاری کرد و رفت. صبح سکه را داديم بيرون تا شهيد از ما راضی شود. از اول گفته بوديم:«برای رضای خدا شهيد داديم، پس چيزي نمی‌گيريم.».
شهید عطا الله صحافی

کمک به ایتام در سیره شهید عطا الله صحافی

برای بچه های بی بضاعت و بی سرپرست لباس و کفش تهیه می کند و طوری به آنها می دهد که هیچ کس نمی فهمد. اعتقاد دارد که روزی کسانی هم مأموریت پیدا می کنند که سر یتیم های ما دست بکشند. این را بارها به همسرش گفته است.
طراحی و تولید: ایران سامانه