نگاهی به زندگی، دست نوشته و خاطرات شهید خلیل سلیمی کوچی
نوید شاهد: شهید خلیل سلیمی در تاریخ 1342/06/02 در خانواده ای زحمت کش و مذهبی در خیرآباد جنگل به دنیا آمد. از همان کودکی دارای هوشی سرشار بود، تحصیلات ابتدايی را در دبستان عشایری سیار به پایان رسانید. در این مقطع دانش آموزي ممتاز و نمونه هر پایه تحصیلی بود. هنگامی که شهید پایه ی پنجم ابتدايی را پشت سر می گذاشت اولین انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران در دی ماه سال 1358 صورت گرفت و پدرش از طرف فرمانده ی شهرستان فسا به سمت منشی صندوق حوزه ی سیار انتخاب شد و مشغول رأی گیری از عشایر سیار بود.
پدر گرامي شهيد سليمي با ذکر این دعا که خداوند از عمر ما بکاه و به عمر امام بیفزا، جان به جان تسلیم نمود. شهید به خاطر سرپرستی مادر، برادران و خواهران صغیرش ترک تحصیل کرد و پس از شروع جنگ تحمیلی در خرداد ماه 1361 راهی خدمت مقدس سربازی شد. پس از هفت ماه خدمت در جبهه های حق علیه باطل، سرانجام در تاریخ 1361/10/05 در منطقه ی شرهانی بر اثر اصابت ترکش به سرش به شهادت رسید.
ـــــــ « دست نوشته شهید » ـــــــ
* نامه شهید خطاب به برادر:
حضور محترم برادر گرامی و بهتر از جانم جناب آقای زیاد سلیمی سلام.
پس از تقدیم عرض سلام، سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواهان و خواستارم و امیدوارم که مانند گل های بهاری شاد و خندان باشید و هیچ گونه ناراحتی در زندگی شما رخ ندهد. اگر از راه لطف و مرحمت، جویای حال این جانب، برادرت نوشاد سلیمی باشید الحمدالله سلامتی برقرار است و به دعاگويی حال شریف و مقدست مشغول می باشم.
برادرجان! نامه ای که حسین برای من نوشته بود در بهترین ساعت از زندگی به دستم رسید اما از خواندن نامه اش بسیار ناراحت شدم چون نوشته بود تمام اهل منزل ناراحت تو هستند، ما که جای بدی نیستیم که ناراحت من هستند، من الان در شهرک خرمشهر هستم و خیلی هم خوشحالم و همیشه آرزوی سلامتی از خداوند بزرگ برای شما دارم. او نوشته بود که مادر شب و روز برای تو گریه می کند.
باری برادرجان! از شما خواهش می کنم که بعد از خواندن نامه پيش مادرم بروی و بگويید که ناراحت من نباشد، من جاي بسیار خوبی هستم فقط من از موقعی که نامه ی حسین به دستم رسیده است ناراحت هستم، چون تمام نامه كه براي من نوشته بود جز ناراحتی چیزی دیگر در نامه نبود و من هم بسیار ناراحت شدم و گریه کردم و حالا دیگر شب و روز در فکر مادر و تمامی اهل منزل هستم.
برادرجان! خواهش می کنم که بعد از خواندن نامه فوری به خانه ی ما بروی و به آنها بگويید که من جای خوبی هستم، به مادرم بگويید که نگران من نباشد. من به امید خدا به زودی زود به دیدار شما می آیم. سلام گرم مرا به اکبر برسانید و بگويید که از گوسفندان به خوبی نگهداری کند و از بچه ها به خوبی مواظبت کند و همیشه مادر را نصیحت کند تا ناراحت نشود. می دانم که او هم مادر را نصحیت می کند. خلاصه از بابت من اصلا ناراحت نباشید و در این جا با شما خداحافظی می کنم.
برادران اکبر، حسین، قاسم و خودت که گیرنده ی نامه هستی همگی را با اهل منزل سلام می رسانم؛ خواهران جهان آرا، زینت، عشرت، بهجت همگی را سلام می رسانم؛ مادر مهربانم را از راه دور بسیار سلام گرم می رسانم؛ عموها، مشهدی خانجان، حاجی اسماعیل، مشهدی خرم همگی را با اهل منزل سلام می رسانم؛ عموی خودم هادی خان، حسن، حسین، مرتضی، سیاوش، مهدی همگی را با اهل منزل سلام می رسانم؛ دايی ها صفاقلی، مهدی قلی، نواز، قیطاس، رحمت همگی را با اهل منزل سلام می رسانم؛ مجید، آزاد، هاشم همگی را با اهل منزل سلام می رسانم؛ دو عمه ی خودم بسیار سلام می رسانم؛ فرنگیس، دختر بس، آذرگلشن، فاطمه ، آیناز را همگی را سلام می رسانم؛ بچه ها، سیاوش، مهین، سیمین، ابوذر، جعفر، فرزانه، رحیم، محسن، وحید، خداخواست همگی را دیده بوسی دارم.
قربان شما سرباز، وظیفه نوشاد سلیمی
به امید دیدار
جواب فوری فوری
خدا نگهدار شب بخیر
الان که این نامه را می نویسم ساعت هفت و بیست دقیقه شب در تاريخ 1361/08/22 هست که با چند تن از دوستان نشسته ایم و صحبت می کنیم.
ـــــــ « خاطرات شهید » ـــــــ
* خاطره از زبان مادر شهید:
پسرم خلیل هر موقع از جبهه می آمد بهش مي گفتم از جبهه برایم تعریف کن چیزی نمي گفت و برای این که من ناراحت نشوم همیشه می گفت: من از خط مقدم دور هستم، اصلا نگران من نباش. یک روز که کنارم نشسته بود گفت: با دوستانم نشسته بودیم به طرف ما تيراندازي شد و سر دوستم که کنارم نشسته بودیم توی بغلم بود، از ماجرا خیلی ناراحت بود، من خیلی ناراحت شدم گفتم: مگر نگفتی که من از خط مقدم دور هستم وقتی دید من خیلی ناراحت هستم گفت: مادر نگران نباش، یکی از دوستانم برایم تعریف کرده بود که این اتفاق افتاده است.
بعد به من گفت: مادر! دست نوازشگرت مرا پرورش داد و خوشحالم که لبیک گوی ندای پیامبرگونه امام خمینی هستم، مادرم! صدامیان در جبهه از لشگر مهاجم چنگیز بی رحم تر هستند و بر ما واجب است به یاری امام و رزمندگان بشتابیم و از آرمان های شهیدان و دست آوردهای انقلاب اسلامی دفاع کنیم. مادرم! نگران من نباش و به من اجازه بده که به جبهه بروم و از کشورم دفاع کنم اگر هم شهید شدم به آرزوی بزرگی رسیده ام.
برای شهید خلیل سلیمی دختر عمویش را خواستگاری کرده بودیم بهش گفتم: مادر نرو جبهه که کارهای عقد و عروسی را انجام بدهیم، می گفت: جبهه واجب تر است بعداً عقد می کنیم. بار آخری که به مرخصي آمده بود وقتی می خواست برود گفت: مادر! برو طلا و لباس بخر این دفعه که آمدم خانه عمو مي روم و قرار عقد را می گذارم من خیلی خوشحال شدم که خلیل راضی شده وقتی او به جبهه رفت، رفتم طلا و وسایل دیگر خریدم و همه چیز را مهیا کردم که خلیل از مرخصی بیاید و خانه عمویش برويم كه خوشحالی من دیری نپایید که خبر شهادتش را آوردند و طلاهایی که خریده بودم را فروختیم و برای مراسم ختمش استفاده کردیم.