وقتي شهید «علی ژاله» از جبهه ميآمد، اولين كارش بوسيدن دست پدر و مادر بود، و به دنبال آن انجام هر كاري كه آن ها مي خواستند و مثل هميشه خيررساني به اهالي روستا.
وقتي كه تابوتش را زيارت ميكردم، صدايش توي گوشم ميپيچيد كه ميگفت: بعد از جنگ همهي تاريخ نويسها بايد در مورد رزمندهها و جانبازان و شهدا بنويسند تا نسل آينده بداند كه آنها چه طور براي خدا و ميهن جنگيدند.
بعد از اینکه نتوانستیم خبری از مهدی بگیریم گفتند باید منتظر باشید، ما خبری قطعی نداریم.
اما من در من در آتشی می سوختم که جز دیدن روی مهدی آرام بخشی نداشت. مرهم دل بی قرار من سلامتی و بازگشت مهدی بود.
با آن که به دلیل جوانی اش و آغاز جنگ و همزمانی با دوران تحصیل نتوانست درسش را ادامه دهد و پا به میدان نبرد گذاشته بود، اما مثل یک مهندس دوره دیده عمل میکرد. رفتارش مثل معلم ها بود.
روحیه ی بالایی داشت، مدام دنبال کار و فعالیت بود . لحظه ای آرام و قرار نداشت درطول شبانه روز مدام در حال جابجایی بود، یک ماشین استیشن داشت، که همیشه استراحت و خوابش در همان ماشین بود.
شاید اگر بود الان یکی از نوابغ عصرحاضر وکشور ما بود . به دانشگاه نرفته بود و مهندس هم نبود، اصلاً وقت این که به دانشگاه برود را نداشت، هفده ساله بود که جنگ شروع شد و او با شنیدن صدای جنگ حتی منتظر خانواده اش نشد و دست به کار شد و راهی این سفر شد.
خلاقیت و ابتکارات مهدی هیچ مرزی نداشت . این که می گویند شرایط سخت مادر اختراع است در مورد او درست و صادق بود . وقتی به مشکلی برمی خوردیم مهدی به فکر فرو می رفت که برای حل این مشکل از چه راهی باید وارد شود
بسیار متواضع و مهربان بود، هیچ وقت به نیروهای تحت فرمانش فشار نمی آورد، می ایستاد و حرف دل آنان را می شنید و حتی نظرات و پیشنهادهای آنها را در زمینه کارها گوش می داد .
زمستان سال 64 بود، سرما از راه رسیده بود و باران های شدید و گاه و بیگاه رفت و آمد در جزیره را سخت تر کرده بود. برای واحد مخابرات که در هر شرایط آب و هوایی باید ارتباط را برقرار می کرد شروع زمستان سنگینی وظایف را بیشتر می کرد .
فکر این که روزی از راه برسد و مهدی نباشد نمی گذاشت یک خواب راحت داشته باشیم. از همان روزهایی که درگیر کارهای انقلاب شد هرجا می رفت دنبالش می رفتم، دلم آرام نمی گرفت از او دور بمانم.
یک چیز را باید بدانی و آن هم این است که ( دستش را به علامت عدد دو بالا آورد و ادامه داد) تو خیلی خوشبخت باشی دوسال بیشتر شوهرداری نمی کنی وارد سومین سال اگر بشی بدون که دیگه خیلی خیلی خوشبختی که در کنار منی.
در طول خدمتم در منطقه حاج مهدی یکی از افراد نادری بود که با دغدغه و پشت کار برای انجام هر کاری تفکر و برنامه ریزی می کرد و دست به ابتکارات و خلاقیت هایی می زد که باعث شگفتی می شد . با آن که او هیچ آموزشی ندیده بود اما استعداد بالایی داشت و تخصص اش در واحد مخابرات واقعاً عالی و مثال زدنی بود .
شهيد "عباس بابايی" با آن آب، سرش را شست و شو داد. او معتقد بود که تاولهای سرش مداوا خواهد شد. چند روز از ماجرا نگذشته بود که همه تاولهای سرش مداوا شد...
شهید صادق شیبک، هفتمین شهید مدافع مدافع حرم ارتش جمهوری اسلامی ایران در سوریه هنگام دفاع از حرم حضرت زینب (س) و مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسید. این شهید والامقام اواخر اسفندماه سال 94 برای مبارزه با تکفیری ها اعزام شده بود. شهید شیبک یک نیروی نظامی ورزیده بود که اکثر دوره های سخت نظامی را با جدیت و دقت بالا طی کرده بود و به واقع یک نیروی توانمند و ارزشمند بود. شهید شیبک در سوریه بسیاری از نیروها را نجات داد.
مشغول دیدهبانی آرایش تانکهای دشمن بودم که متوجه شدم، صورتم داغ شده به کنار دستم نگاه کردم، «محسن» را ندیدم به پشت سر برگشتم دیدم گلولهی تانک، سر «محسن» را برده و خون گرم اوست که به صورتم پاشیده شده است...
ماشين هاي غذا و آب را قبل از رسيدن به خط مي زدند، بحران آب و غذا بود. با اين حال، گردان عاشورا هفت شبانه روز خط شلمچه را در عمليات بيت المقدس هفت نگه داشت، حسـين نشست پشت موتور و رفت به تمام خط سرکشي کرد تا کسي جا نمانده باشد.
آلبوم اول را که دیدم عکس همسرم در آن نبود وقتی در حال دیدن آلبوم دوم بودم عکس شهیدی را دیدم که بادگیر سورمهای تنش بود و از پایین تنه زخمی شده بود. قیافهاش را شناختم، همسرم بود.
حسین به قدري با حرارت نمازشب مي خواند که تصميم گرفتم صبر کنم. بالاخره نمازش به پايان رسيد و به سوي چادرها رفت. نزديک چادر چفيه را از روي صورتش کنار زد، حسين خزاعي بود.