خاطرات شفاهی جانبازان

آخرین اخبار:
خاطرات شفاهی جانبازان
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایت یک جانباز از ایستادگی در میان نیزارهای هورالعظیم

جانباز سرافراز «مهران شاهی» درباره حضور خود در جبهه چنین روایت می‌کند: سال ۱۳۶۴ بود که به همراه چند نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم راهی جبهه شویم. دوره آموزش نظامی را در کازرون گذراندم و پس از آن به اهواز اعزام شدم. صبح روز تاسوعا، در منطقه هورالعظیم و میان نیزارها مستقر بودیم که درگیری با دشمن بعثی آغاز شد. در همان درگیری، از ناحیه چشم مجروح شدم.
گفت و گوی تصویری با جانباز ۵۰ درصد «جواد سرخابی»

خمپاره‌ای که سه شهید گرفت و یک جانباز ساخت

جانباز «جواد سرخابی» روایت می‌کند چگونه در منطقه حلبچه، اصابت دو گلوله خمپاره دشمن، سه نفر از همرزمانش را به شهادت رساند و او را با جراحاتی سنگین و کمایی سه‌ماهه روبه‌رو کرد؛ حادثه‌ای که مسیر زندگی‌اش را برای همیشه تغییر داد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایت یک امدادگر از خط مقدم؛ از فتح‌المبین تا بیت‌المقدس

جانباز سرافراز «اصغر شریفی» درباره حضور خود در جبهه چنین روایت می‌کند: با تشکیل ستاد امداد جبهه، از طریق این مؤسسه برای اعزام نام‌نویسی کردم و به هلال‌احمر اهواز اعزام شدم. به همراه یک نفر دیگر، یک دستگاه آمبولانس در اختیار ما قرار گرفت و با آن مجروحان را از خط مقدم به پشت خط انتقال می‌دادیم. از عملیات فتح‌المبین تا عملیات بیت‌المقدس در جبهه حضور داشتم.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

هورالعظیم؛ روایت مقاومت و ایثار یک جانباز

جانباز سرافراز «حیدر ماسپی‌فرد» درباره حضور خود در جبهه چنین روایت می‌کند: سال ۱۳۶۴ عازم جبهه شدم و در آن‌جا دوره‌های آموزش تخصصی را گذراندم و پس از آن به لشکر ۱۹ فجر اعزام شدم.در هورالعظیم در سنگر کمین فعالیت می‌کردم که در جریان یکی از عملیات‌ها مجروح شدم. ما در کمین مستقر بودیم و اطرافمان صحنه درگیری بود که یک تیر به بازوی راستم اصابت کرد و مجروح شدم.
تاریخ‌نگاری جانبازان

شهیدان پیشی گرفتند، ما در حسرت وصال

در این کلیپ، جانباز ۷۰ درصد «رستم همتی» نقل می‌کند: «شهدا از ما پیشی گرفتند و رفتند، ما از جاماندگان قافله شهادت هستیم.»
خاطرات شفاهی جانبازان؛

دو سال مفقودالاثر بودم، اما امیدم به آزادی هرگز خاموش نشد

جانباز سرافراز «خلیل واحدی سرریگانی» درباره حضور خود در جبهه چنین روایت می‌کند: سی و یک تیر ماه ۱۳۶۷، عراقی‌ها به ما حمله کردند، خط را شکستند و وارد منطقه ما شدند. بسیاری از بچه‌ها شهید شدند و خودم نیز بر اثر موج انفجار بیهوش شدم و به اسارت درآمدم. بیش از دو سال مفقودالاثر بودم و خانواده‌ام از زنده بودنم بی‌اطلاع بودند. در این مدت ناامید نبودیم و همواره به آزادی‌مان امید داشتیم، چرا که خدا را داشتیم. ما برای وطن‌مان به جبهه رفتیم.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایت جانباز از بازگشت دوباره به جبهه پس از مجروحیت

جانباز سرافراز «حشمت‌اله فرجی» درباره حضور خود در جبهه چنین روایت می‌کند: روز اول اعزام، مرا مستقیم به منطقه جنگی فرستادند. در واقع تنها ۱۵ روز دوره‌ی فشرده دیدیم و پس از آن وارد خط مقدم شدیم. روزی که قطعنامه امضا شد، من مجروح بودم و پس از آنکه بهبود پیدا کردم و از بیمارستان مرخص شدم، دوباره عازم جبهه شدم.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

مادرم شهدا را جابه‌جا می‌کرد، من هم پشت‌ جبهه کمک‌رسانی می‌کردم

جانباز سرافراز «اعظم علی‌نژاد» می‌گوید: روزی که جنگ شروع شد اصلاً باورم نمی‌شد؛ هیچ‌کس انتظارش را نداشت. مادرم برای تمیزکاری و جابه‌جایی شهدا می‌رفت و من هم همراه اعضای خانواده کارهای پشت‌ جبهه را انجام می‌دادیم و کمک می‌کردیم. یک روز برای پهن کردن لباس‌های شسته‌ شده به پشت‌ بام رفتم. همان لحظه هواپیما آمد و شروع به بمباران کرد. با آوار به پایین سقوط کردم. دخترم داخل خانه بود و او هم ترکش خورد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایت جانباز از روزهای حضورش در جبهه و شهادت برادرش

جانباز سرافراز «اصغر بهرامی علی‌آبادی» درباره حضور خود در جبهه چنین روایت می‌کند: ما سه برادر بودیم و هم‌زمان به خدمت سربازی رفتیم. من جانباز شدم و برادرم به شهادت رسید. دوره آموزشی را در مرکز ۰۵ کرمان، در نیروی زمینی ارتش گذراندم. پس از پایان آموزش، به تیپ ۵۵ هوابرد شیراز اعزام شدم. همان زمان به مسئولان گفتم که می‌خواهم به جبهه بروم. به جبهه اعزام شدم و مسئولیت تدارکات را بر عهده گرفتم. در طول خدمتم، در هفت عملیات حضور داشتم.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایت جانباز از شور نوجوانی تا افتخار جانبازی

جانباز سرافراز «فیصل محمودی‌کیا» درباره حضور خود در جبهه چنین روایت می‌کند: سال‌های آغازین جنگ بود و من در مقطع سوم راهنمایی تحصیل می‌کردم. من و هم‌کلاسی‌هایم شور و اشتیاق زیادی برای رفتن به جبهه داشتیم. پس از پایان دوره آموزشی، به خط مقدم منطقه‌ی شوش ـ دشت عباس اعزام شدم. نیمه‌های شب بود که عملیات فتح‌المبین با رمز "یا فاطمه‌الزهرا (س)" آغاز شد. نزدیک صبح، نیروهای عراقی با استفاده از هواپیما و توپخانه پاتک سنگینی انجام دادند و خط پشت سر ما کاملاً بسته شد؛ به‌ طوری‌ که دیگر راه بازگشتی نداشتیم.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایت جانباز از روزهای اسارت و مقاومت

جانباز سرافراز «غلام احمدی تختی» درباره حضورش در جبهه چنین روایت می‌کند: در سال ۱۳۶۴ به استخدام ژاندارمری درآمدم و دو سال بعد، در شهریور ۱۳۶۶ به جبهه اعزام شدم. سال ۱۳۶۷ دشمن به ما حمله کرد. ابتدا فکر می‌کردیم حمله‌ای کوتاه است، اما تا صبح ادامه یافت و با بمباران شیمیایی همراه شد که باعث مجروحیت و شهادت تعدادی از نیروها شد. صبح روز بعد به رودخانه‌ای رسیدیم و دیدیم اطرافمان پر از تانک دشمن است. یکی از سربازان برای شناسایی جلو رفت، اما اندکی بعد نیروهای بعثی ما را محاصره کردند و به اسارت گرفتند.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایت جانباز از عضویت در گروهان خط‌شکن تا نبرد با منافقین

جانباز سرافراز «علی عیدی پل‌بصره» درباره حضورش در جبهه چنین روایت می‌کند: سال ۱۳۶۷ که به خدمت سربازی رفتم، مستقیم به منطقه عملیاتی جنوب اهواز اعزام شدیم. من سرباز لشکر ۷۷ خراسان و عضو گروهان خط‌شکن بودم و در عملیات‌های ضربتی شرکت می‌کردم. در همان سال، هنگامی که منافقین به ما حمله کردند، مجروح شدم.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایت جانباز از روزهای حضور در منطقه امیدیه و مجروحیت شیمیایی

جانباز سرافراز «غلام هنری» درباره حضورش در جبهه و نحوه مجروحیتش چنین روایت می‌کند: سال ۱۳۶۷، وقتی سرباز سپاه بودم، برای آموزش به فیروزکوه اعزام شدیم. در منطقه امیدیه بودیم که ساعت ۳ شب هواپیماهای دشمن شروع به بمباران کردند. وقتی از خواب بیدار شدم، هیچ چیزی را نمی‌توانستم ببینم، انگار نابینا شده بودم و نفس‌کشیدن برایم سخت شده بود. وقتی حواسم کامل جمع شد، فهمیدم که در اثر حمله شیمیایی مجروح شده‌ام و من و بسیاری از رزمنده‌ها را به بیمارستان منتقل کرده‌اند.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

حضور در جبهه برایم از خانه راحت‌تر بود

جانباز سرافراز «غلامرضا امیری توسلی» درباره حضورش در جبهه و نحوه مجروحیتش چنین روایت می‌کند: برای دوره آموزشی به کرمان اعزام شدم و پس از دو ماه آموزش، ما را به لشکر ۲۱ حمزه در تهران تقسیم کردند. زمانی که به خرمشهر رسیدیم، این شهر تازه آزاد شده بود و از آنجا به سمت منطقه شلمچه حرکت کردیم. در آنجا قصد داشتم یکی از رزمندگان را به داخل آمبولانس منتقل کنم که ناگهان تیر به دست راستم اصابت کرد و مجروح شدم. با اینکه زمان زیادی از مجروحیتم نگذشته بود، اما باز هم به جبهه رفتم، چون حضور در جبهه برایم از خانه راحت‌تر بود.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایت جانباز از مجروحیتش در عملیات فاو

جانباز سرافراز «نادر غلامحسین کهوری» درباره نحوه مجروحیت خود در عملیات فاو چنین روایت می‌کند: سال ۱۳۶۵ خدمت من به پایان رسیده بود، اما به خاطر شروع عملیات والفجر ۸ و آزادسازی فاو، بیش از یک ماه اضافه خدمت کردم. در همین عملیات بود که مجروح و دچار آسیب شیمیایی شدم.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایت جانبازی که در راه خدمت به میهن، دستش را فدای امنیت کرد

جانباز سرافراز «کاظم صمدی» درباره دوران خدمت خود در شهربانی و حضورش در منطقه عملیاتی آبادان چنین روایت می‌کند: دوره آموزشی را به مدت یک سال در کرج گذراندم و پس از پایان آن، به عنوان درجه‌دار در شهربانی آبادان مشغول خدمت شدم. در یکی از مرخصی‌های عملیاتی، برای چند روز به مرخصی رفتم و پس از بازگشت به منطقه، بر اثر سانحه تصادف مجروح شدم و دست چپم را از دست دادم.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

راهی که با ایمان آغاز شد؛ از جهاد سازندگی تا جبهه‌های نبرد

جانباز سرافراز «قربان فیض مطلق» درباره فعالیتش در جهاد سازندگی چنین روایت می‌کند: زمانی که جانباز شدم، سرباز بودم و دو بار به جبهه اعزام شدم. در سال ۱۳۵۹ وارد جهاد سازندگی شدم و حدود دو سال در آنجا فعالیت داشتم. در طول مدتی که در جهاد سازندگی بودم، به‌عنوان راننده بولدوزر، لودر و تراکتور کار می‌کردم. مدتی نیز برای مأموریت بازرسی به جزیره خارک اعزام شدم و پس از بازگشت به بندرعباس، جهاد سازندگی دیگر اجازه حضور در مناطق عملیاتی را به من نداد. پس از آن، در دوران سربازی، داوطلبانه به سپاه پیوستم.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

28 ماه نبرد بی‌امان؛ از پدافند هوایی تا فتح حلبچه

جانباز سرافراز «علیرضا دولتی» درباره مدت حضور و فعالیتش در جبهه چنین روایت می‌کند: ۲۸ ماه در جبهه خدمت کردم و در منطقه جنگی در بخش پدافند هوایی مشغول بودم. در عملیات حلبچه حضور داشتم و در آن عملیات توانستیم سه شهر از کشور عراق را به تصرف درآوریم. در یکی از عملیات‌ها، هنگامی که به پشت خط می‌رفتیم، گلوله‌ای به پهلویم اصابت کرد و بیهوش شدم. زمانی که به هوش آمدم، خود را در بیمارستان اهواز دیدم.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایت یک جانباز؛ از نیروی دریایی تا میدان نبرد

جانباز سرافراز «اسماعیل زاهدزاده» درباره نحوه اعزامش به جبهه روایت می‌کند: من درجه‌دار نیروی دریایی ارتش بودم و به لشکر ۸۸ زرهی زاهدان اعزام شدم. در گروهان یک، در خط مقدم حضور داشتم. وقتی در حال مقابله با نیروهای بعثی بودیم، به نیروها گفتم؛ شما داخل کانال بروید، من هم می‌آیم. اما درست همان لحظه یک خمپاره در نزدیکی من منفجر شد و من مجروح شدم.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

خاکریز و خمپاره؛ لحظه‌ای که درد و شجاعت همزمان شد

جانباز سرافراز «زکریا علیمرادی جغدری» درباره نحوه اعزامش به جبهه چنین روایت می‌کند: سال ۱۳۶۴ دوران آموزشی خود را در پادگان ۰۵ کرمان گذراندم و پس از پایان آموزش، ما را به عباس‌آباد بانه فرستادند. مدتی بعد به فکه منتقل شدیم. در آنجا در بخش مخابرات فعالیت می‌کردم و مسئول سیم‌کشی برای سنگرهای کمین بودم. بعد از اتمام کارم کنار خاکریز رفتم که ناگهان صدای خمپاره شنیده شد. فوراً خودم را داخل کانال انداختم، اما از بدشانسی خمپاره به لبه کانال برخورد کرد و ناگهان از ناحیه دست و پا دچار درد شدیدی شدم.
طراحی و تولید: ایران سامانه