شهيد «حمزه قربان» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «اولين باری بود که قدم در سنگر میگذاشتم، بسيار خوشحال بودم؛ بچهها خسته بودند و دراز کشيدند، ولی من شوقی عجيب داشتم و نتوانستم بخوابم...» متن کامل خاطره سوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «چون تعدادی از دشمنان در آن حوالی کمين کرده بودند، شب از سمت جنوب پايگاه من چند تا گلوله رسام از طرف دشمن به پايگاه تيراندازی شد که آن نقطه را با خمپاره 81 کوبيدم و تيراندازی قطع گرديد...» قسمت پنجاه و چهار خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
شهيد «حمزه قربان» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «من دنبال کسی میگشتم؛ برادرم را میگويم، در مقر نتوانسته بودم او را پيدا کنم، وقتی از مقر به طرف جاده کربلا(جبهه کوشک میآمديم) من او را در جايی که پيراهن سفيد به تن و چفيه قرمزی دور گردن داشت...» متن کامل خاطره دوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «من خودم به شهادت همه پرسنل گروهان مظهر روحيه بودم، ولی در نهان دلم برای بچهها و يا خانوادهام يک ذره شده بود و آرزو میکردم خداوند سلامتی عطا فرمايد تا اين چند روز نيز به سلامتی سپری شود و سالم به نزد خانوادهام برگردم...» قسمت پنجاه و سوم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
شهيد «حمزه قربان» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «31 خردادماه 1361 دوشنبه قرار شد به خط اعزام شويم، بچهها اولين روزی بود که با تجهيزات به صبحگاه میآمدند...» متن کامل خاطره اول این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «روحيه بيشتر سربازان به نحو قابل توجهی متزلزل بود و هيچکس حوصله حرف زدن نداشت و اين بدترين خبری بود که به دست ما دادند...» قسمت پنجاه و دوم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.