کد خبر : ۶۰۵۵۴۵
۱۰:۰۰

۱۴۰۴/۰۹/۱۲
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۲۵»

آمبولانس در مقر نبود

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «وقتی داخل مقر شدیم برادر الوانی را دیدم و از او سوال کردم: علی خبری شده؟! علی در جواب گفت: برادر جوکار بالای سنگر ایستاده بود و بعثیان کافر و از خدا بی‌خبر او را دیدند و به سمتش تیراندازی کردند و یک تیر به شانه‌اش خورد و بعد او را به بیمارستان انتقال دادیم...» قسمت بیست و پنجم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.


آمبولانس در مقر نبود

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید «محمود ستوده» ۱۹ شهریور سال ۱۳۳۵ در روستای خیرآباد شهرستان فسا دیده به جهان گشود. هفت ساله بود که راهی مدرسه شد. دوره ابتدایی را در روستا‌های خیرآباد کوشک قاضی و دوره متوسطه را در هنرستان شهید رجایی فسا گذراند. خرداد سال ۱۳۵۵ موفق به اخذ دیپلم شد و در شهریور همان سال به خدمت سربازی رفت. با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه شد. او متاهل بود و ۳ فرزند داشت. 
شهید ستوده در جبهه معاون فرماندهی تیپ المهدی بود و در عملیات والفجر، والفجر ۲ ، خیبر و بدر شرکت کرد و سرانجام ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ با سمت جانشینی ۳۳ المهدی به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای خیرآباد فسا به خاک سپرده شد.

متن خاطره خودنوشت «۲۵» :

ساعت ۹ صبح  ۲۵ آذر سال ۱۳۵۹ با برادر شجاعی و رفیعی جهت زدن تلفن و کسب اطلاع از وضعیت خانواده به سپاه آبادان رفتیم و زمانی که برگشتیم متوجه شدیم که آمبولانس در مقر نیست پیش خودمان گفتیم حتماً یک نفر زخمی یا شهید شده است.

وقتی داخل مقر شدیم برادر الوانی را دیدم و از او سوال کردم: علی خبری شده؟! علی در جواب گفت: برادر جوکار بالای سنگر ایستاده بود و بعثیان کافر و از خدا بی‌خبر او را دیدند و به سمتش تیراندازی کردند و یک تیر به شانه‌اش خورد و بعد او را به بیمارستان انتقال دادیم.

 در یکی از همان شب‌ها عده‌ای از برادران به بعثی‌ها شبیخون زدند و ضربه سنگینی به بعثی‌ها وارد نمودند که در این درگیری تعداد ۱۸ نفر از نیرو‌های سپاه شهید شدند و در میان آنها یک نفر از شهدا به نام عظیم کیان از فسا دیده می‌شد که در همان روز از اول موفق شدیم جنازه او را به عقب بیاوریم و یکی دو روزی طول کشید که این عمل انجام پذیرد.

 بعد از چند روز برادران محسن‌نیا و جلالت جهت احوالپرسی به آبادان و خط مقدم آمدند و خیلی از دیدن آن‌ها خوشحال شدیم و یک شب هم پهلوی ما ماندند و فردای آن روز قصد رفتن به فسا را نمودند و از من خواستند تا چند روزی همراه آن‌ها به فسا بروم من هم به آن‌ها گفتم فعلاً شما بروید من اینجا کار دارم و لطف کنید این نامه را به منزل ما بدهید...

انتهای متن/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه