کد خبر : ۶۰۵۵۳۳
۱۰:۰۰

۱۴۰۴/۰۹/۰۲
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۲۱»

لباس‌هایی آغشته به خون

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «روز‌ها و شب‌ها برای ما سپری می‌شد و کار هر روزمان تکرار روز‌های قبل بود. روز‌ها داخل ساختمان و شب‌ها هم بیرون از آن به پاسداری از حوزه تحت مسئولیتی می‌پرداختیم و در این مدت حتی یک درگیری هم نداشتیم البته توانش هم نداشتیم...» قسمت بیست و یکم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.


لباس‌هایی آغشته به خون

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید «محمود ستوده» ۱۹ شهریور سال ۱۳۳۵ در روستای خیرآباد شهرستان فسا دیده به جهان گشود. هفت ساله بود که راهی مدرسه شد. دوره ابتدایی را در روستا‌های خیرآباد کوشک قاضی و دوره متوسطه را در هنرستان شهید رجایی فسا گذراند. خرداد سال ۱۳۵۵ موفق به اخذ دیپلم شد و در شهریور همان سال به خدمت سربازی رفت. با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه شد. او متاهل بود و ۳ فرزند داشت. 
شهید ستوده در جبهه معاون فرماندهی تیپ المهدی بود و در عملیات والفجر، والفجر ۲ ، خیبر و بدر شرکت کرد و سرانجام ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ با سمت جانشینی ۳۳ المهدی به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای خیرآباد فسا به خاک سپرده شد.

متن خاطره خودنوشت «۲۱» :

روز‌ها و شب‌ها برای ما سپری می‌شد و کار هر روزمان تکرار روز‌های قبل بود. روز‌ها داخل ساختمان و شب‌ها هم بیرون از آن به پاسداری از حوزه تحت مسئولیتی می‌پرداختیم و در این مدت حتی یک درگیری هم نداشتیم البته توانش هم نداشتیم.

 برای درگیری با دشمن حداقل مهمات و اسلحه خوب می‌خواست که ما در اختیار نداشتیم و با این سلاح‌های سبک که نمی‌شد درگیری راه انداخت و می‌بایست منتظر می‌ماندیم که دشمن به جلو بیاید آن وقت با آن‌ها بجنگیم و اگر در همین حال یک فشنگ کلاش برای بعثی‌ها شلیک می‌کردین.

 جواب ما را با گلوله‌های توپ و خمپاره می‌دادند و تازه همینطور در طول روز بیش از هزار گلوله به اطراف ما می‌خورد بعضی مواقع می‌شد که با یک تیم به جلو می‌رفتیم و درگیری مختصری راه می‌انداختیم و چند نفر از آنها را به هلاکت می‌رساندیم و برمی‌گشتیم در یکی از درگیری‌ها یادم هست که بچه‌ها تعداد ۱۵ نفر از بعثی‌ها را به هلاکت رساندند و یک تانک و یک جیپ را به آتش کشیدند و این کار آنقدر برایمان افتخار آمیز بود که بچه‌ها پیشنهاد می‌دادند که هر شب این کار را انجام دهیم.

 یادم هست یک روز چند نفر از برادران به نام‌های مرشدی از استهبان و عارف از داراب و چند نفر دیگر که اسمشان به خاطر ندارم جهت کندن سنگر به جلو رفته بودند و سنگری در نزدیکی‌های بعثی‌ها حفر کرده بودند و به مقر بازگشتند.

 روز بعد که بچه‌ها قصد داشتند به داخل این سنگر بروند ناگفته نماند که بعثی‌ها زودتر آمده بودند و در آن سنگر کمین کرده بودند همینکه بچه‌ها به آن سنگر نزدیک شدند بعثی‌ها آنها را رگبار بستند که متاسفانه ۹ نفر از بچه‌ها زخمی شدند و خوشبختانه کسی شهید نشد تقریباً وقتی محاسبه می‌کردیم هرنفر دو الی سه تیر خورده بود و زمانی که برادر مرشدی به ساختمان آمد متوجه شدیم که تمام لباس‌هایش پر از خون است و وقتی جریان را پرسیدم برایمان قضیه را تعریف کرد و گفت...

انتهای متن/


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه