شکرانه دعای پدر، عهدی بود با امام زمان(عج)
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید محمود محبحسینی» بیست و هشتم تیرماه ۱۳۴۵ در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش اصغر و مادرش جلیله نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. پنجم مهرماه ۱۳۶۱ در گیلانغرب توسط نیروهای بعثی بر اثر اصابت ترکش به چشم، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای بهشتزهرای زادگاهش واقع است.

مسئولیت اجتماعی
میرفتیم مهمانی. مادر لباسهایی را که تازه برای محمود خریده بود، آورد و گذاشت لب طاقچه. پیراهن لیمویی رنگ، شلوار لی و یک جفت کفش کتانی زیبا. وقتی پوشید، گفتم: «محمود چقدر بهت میآد! خیلی خوشگل شدی!»
سریع آنها را درآورد و گفت: «شاید کسی دلش بخواد این لباس رو داشته باشه و افسوس بخوره، اونوقت اون دنیا فقط شرمندگیش برای من میمونه.»
(به نقل از خواهر شهید، صدیقه محبحسینی)
بیشتر بخوانید: وقتی ایثار از قابلمه سرد هم گرمتر بود
سکوتی به رنگ ایثار
کارهای ترخیصش را انجام دادیم و برگشتیم توی اتاق تا محمود را ببریم خانه.
تیر به دستش خورده و عصبش را از کار انداخته بود. منتقلش کرده بودند بیمارستان تجریش. آنقدر مجروح آورده بودند که علاوه بر تختها، کف زمین هم پر شده بود از مجروح. دکتر گفت: «دستش دو سه بار باید عمل بشه، اما فعلاً مجروح بدحالتر از او داریم.»
پدر هم با مسئولیت خودش او را ترخیص کرده بود. وارد اتاق که شدیم، محمود همان لباسهای خونی جبهه را پوشیده بود. رفتم جلو و گفتم: «پس لباسهایی که از خونه برات آوردیم کو؟»
دستش را به نشانه سکوت روی بینی گذاشت و آهسته گفت: «وقتی پوشیدم، مریض تخت بغلی خیلی نگاه میکرد؛ حس کردم از اونها خوشش اومده. وقتی خوابید تا کردم و گذاشتم زیر بالش او.»
همان پیراهن لیمویی و شلوار لی را که مادر خریده بود.
(به نقل از خواهر شهید، صدیقه محبحسینی)
شکرانه دعای پدر
سر سفره صبحانه بودیم که با فریاد محمود همه دویدیم توی اتاقش. گریه میکرد و فریاد میزد: «دستم میلرزه بابا! نگاه کن.» همان دستی که دکتر گفته بود چند بار عمل دارد.
روز نیمه شعبان بود و پدر حین چراغانی کوچه، متوسل به امام زمان(عج) شده بود. چند هفته بعد دوباره ساز رفتن را کوک کرد و در جواب نصیحتهای پدر و مادر گفت: «شکرانه این لطف بزرگ امام زمان اینه که برم جبهه.»
(به نقل از خواهر شهید، صدیقه محبحسینی)
نگاه امام زمان(عج)
در اتاقش بسته بود. با خودم گفتم: «حتماً دردهاش دوباره زیاد شده.»
اما چند روزی بود که به لطف امام زمان بهتر شده بود. از پنجره اتاق نگاهی به داخل انداختم. فرش را کنار زد و روی زمین به حالت دو زانو نشسته بود. داشت تسبیح میچرخاند، ذکر میگفت و اشک میریخت.
(به نقل از پدر شهید)
دستگیر فقرا
در جمع همسایهها نشسته بود و از همه بیشتر گریه میکرد. برایم جای سؤال داشت.
مجلس هفتم محمود بود. آخر مجلس کنارم نشست و گفت: «چند بار آمد جلوی در ما و مبلغی پول که کم هم نبود داد و رفت. اون رو نمیشناختم تا امروز که عکسش رو سر کوچه شما دیدم.» و دوباره زد زیر گریه. چند لحظه بعد ادامه داد: «سنی هم نداشت، مگه چقدر حقوق میگرفت که...»
آهی کشیدم و گفتم: «حقوقش همون بود که به شما میداد، ماهانهای که به رزمندگان میدادن.»
(به نقل از مادر شهید)
ثواب دو شهید
محمود بالای سر دو قبر ایستاده بود. از او پرسیدم: «این قبرها مال کیه؟»
گفت: «هر دو تا مال منه.»
خوابم را نزد آیتالله گلپایگانی تعبیر کردم. ایشان فرمود: «ثواب دو شهید رو میبره.»
(یکی از خواهران بسیجی محل)
انتهای متن/