آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۱۱۱۸
۱۱:۵۳

۱۴۰۴/۰۷/۰۵

خاطرات شهید «احمدعلی طاهرخانی» در دفاع از حقوق کارگران

«چند وقتی بود کارگرا از اینکه کارخونه‌دار‌ها حقوقشونو نمی‌دادن اعتراض داشتن. حاجی رفت با کارخونه‌دار‌ها به نفع کارگرا صحبت کرده، اما این طاغوتی‌های لامذهب دنبال خراب کردن حاجی بودن و شروع به زدنش کردند و در نهایت حاجی در بیمارستان بستری شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «احمدعلی طاهرخانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.


خاطرات شهید «احمدعلی طاهرخانی» در دفاع از حقوق کارگران

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید «احمدعلی طاهرخانی»، بیست و ششم اسفند ماه سال ۱۳۲۴، در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش عباسعلی (فوت۱۳۵۸) و مادرش ساره (فوت۱۳۶۹) نام داشت، تعمیرکار خودرو بود، ازدواج کرد و صاحب سه پسر و سه دختر شد. این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت و مجروح شد، بیست و هشتم مهر ماه سال ۱۳۸۲، بر اثر عوارض ناشی از آن به شهادت رسید، مزار مطهرش در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. برادرش امام‌علی نیز به شهادت رسیده است.

سکینه علیپورخوئینی همسر جانباز شهید سرافراز احمدعلی طاهرخانی روایت می‌کند: چند وقتی بود کارگرا از اینکه کارخونه‌دار‌ها حقوقشونو نمی‌دادن اعتراض داشتن. حاجی رفت با کارخونه‌دار‌ها به نفع کارگرا صحبت کرده، اما این طاغوتی‌های لامذهب دنبال خراب کردن حاجی بودن. من خودم شاهدم. صاحب کارخونه، یه بنز نو آورده بود، گذاشته بود جلوی در سپاه. سوییچش هم گذاشته بود روی میز حاجی که حاج آقا تا اومد ماشین رو دید با او بحثش شد و سوییچ رو از پنجره پرت کرد بیرون.

گفت برو حقوق کارگرا رو بده. این ماشین رو هم بردار وگرنه آتیشش می‌زنم. اینام دیدن اینجوری نمی‌شه، یه عده نفوذی تو کارگرا گذاشتن تا کارگرا رو تحریک کنن که علیه سپاه و انقلاب، شورش کنن.

تو گوش کارگرا خوندن که عامل خوابیدن کارخونه سپاه و انقلابه... حاجی به ما سپرد که مراقب باشیم، ساختمون سپاه دست اینا نیفته. بعد کُلتش رو باز کرد و رفت تا بدون اسلحه با کارگرا صحبت کنه که اون عده نفوذی از خدا بی‌خبر ریختن سر حاجی و شروع کردن به زدن! کارگرای عادی هم بی‌خبر از اصل ماجرا، وقتی دیدن یه عده دارن حاجی رو می‌زنن، تازه فهمیدن جریان چیه که خودشون رو از این نفوذی‌ها جدا کردن. اما شما نگران نباش، من خودم حاجی رو دیدم...

آقای عطاری سعی داشت مرا آرام کند؛ اما من فقط منتظر بودم احمد رو ببینم. به بیمارستان که رسیدیم حاج‌آقا با صورت کبود و زخمی، روی تخت دراز کشیده بود. تا من و آقای عطاری را دید با آن حال بدش گفت: اکرم خانم! شما اینجا چه کار می‌کنی؟! رضا چرا حاج‌خانم رو آوردی اینجا؟!

والا حاجی... ما هر چی گفتیم شما خوبی، باور نکردن. فکر کردن ما دروغ می‌گیم از بس که عزیزی حاجی...! من فقط با صدای آهسته بالای سر احمد گریه می‌کردم. یاد چند ماه پیش افتادم که به حاج‌آقا گفته بودم در سپاه به تو خیلی خوش می‌گذره. او وقتی اشک‌های من را می‌دید به من دلداری می‌داد. می‌گفت: اکرم... اکرم خانم ...! چرا اینجوری می‌کنی! می‌بینی که من حالم خوبه... نکن خانم... گریه نکن... بهش گفتم: احمد...! آخه اگه تو یه چی می‌شدی... من...! خوبه حالا... می‌بینی که بادمجان بم آفت نداره. من هنوز هستم تا اذیتت کنم... نگو تو رو خدا ... تو باشی من اذیت نمی‌شم... الهی اکرمت بمیره.

منبع: کتاب عاقبت بخیر (خاطرات سکینه علیپورخوئینی همسر جانباز شهید سرافراز احمدعلی طاهرخانی)

خاطرات شهید «احمدعلی طاهرخانی» در دفاع از حقوق کارگران


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه