آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۹۹۷۲۹
۰۹:۱۹

۱۴۰۴/۰۶/۱۷

«محمدرضا» در شجاعت و دلاوری بی‌نظیر بود

برادر شهید «محمدرضا واحدی» نقل می‌کند: «برادرم محمدرضا به نماز و روزه اهمیت می‌داد. در شجاعت و دلاوری بی‌نظیر بود.»


به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید محمدرضا واحدی» یکم فروردین ۱۳۴۴ در روستای حسن‌آباد از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش حسین، دامداری می‌کرد و مادرش صغرا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. پاسدار وظیفه بود. هشتم شهریور ۱۳۶۵ در تهران دچار سانحه رانندگی شد و به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. برادرش عباسعلی نیز شهید شده است.

«محمدرضا» در شجاعت و دلاوری بی‌نظیر بود

مشورت با دانایان

هنوز انقلاب به ثمر نرسیده بود که در روستای حسن‌آباد تظاهراتی علیه رژیم ستم‌شاهی برپا شده بود و پرچمی سیاه در دست پسرعمویم بود. مأموران پاسگاه ژاندارمری می‌خواستند این پرچم را از وی بگیرند، در همین گیرودار بود که محمدرضا سررسید و پرچم را از دست مأموران حکومتی گرفت و پا به فرار گذاشت. همین موضوع سبب گردید که برای وی پرونده امنیتی درست کنند و او را به زندان اوین ببرند، ولی بعد از چندی از زندان آزاد شد.

کتاب‌های مذهبی می‌خواند. خیلی خوش‌قیافه و خوش‌هیکل بود. شیک‌پوشی را دوست داشت. مشورت با دانایان برایش ارزشمند بود. ترس در وجودش راهی نداشت. سیر و سفر را دوست داشت و در هر موقعیتی که پیش می‌آمد، به سفر می‌رفت. مسافرت را عامل آگاهی و پیشرفت در زندگی می‌دانست. هرگاه از جبهه به مرخصی می‌آمد از حساسیت منطقه جزیره مجنون برای مان سخن می‌گفت و اظهار می‌کرد جزیره مجنون یکی از خطرناک‌ترین مناطق جنگی است و هر لحظه احتمال شهادت ما در این منطقه وجود دارد.

(به نقل ازبرادر شهید، حبیب واحدی)

در شجاعت و دلاوری بی‌نظیر بود

من سه ساله بودم که برادرم به شهادت رسید. آن چه خواهران و برادرانم برایم نقل کرده‌اند این است که محمدرضا علاقه زیادی به نظام جمهوری اسلامی داشت. با شروع جنگ تحمیلی، شغل دامداری را رها کرد و به جبهه رفت.

از اینکه برادر شهید هستم افتخار می‌کنم. شهادت ایشان تأثیر زیادی در زندگی ما داشته است. با رفتن آن‌ها وظیفه و مسئولیت‌مان سنگین‌تر شده است. شهدا با خدا معامله کردند. رفتند و جان خویش را نثار وطن کردند تا ما زندگی سعادتمندانه‌ای داشته باشیم. ما باید پشتیبان ولایت فقیه باشیم تا به ارکان جامعه اسلامی خللی وارد نشود. برادرم محمدرضا به نماز و روزه اهمیت می‌داد. در شجاعت و دلاوری بی‌نظیر بود.

(به نقل ازبرادر شهید، عباسعلی واحدی)

تاکید بر حجاب

محمدرضا برایم نامه‌های زیادی می‌نوشت و ما را در جریان روند روز‌های انقلاب در حسن‌آباد قرار می‌داد و در یکی از نامه‌ها برایم نوشته بود: «اوضاع اجتماعی و سیاسی روستا به‌خاطر مباحث انقلاب به هم ریخته است. در کوران و اوج‌گیری قیام مردم در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی حاج سیدحسن شاهچراغی، جلسات سخنرانی در حسن‌آباد دارد و دیشب سیدحسن در مسجد شعر بسیار قشنگی را سرود که وصف‌الحال عناصر ضدانقلاب و افراد بی‌تفاوت است و این بیت بر سر زبان‌ها افتاده است:

«وای کاین گرگان شبانی می‌کنند

مارق‌اند و پاسبانی می‌کنند»

پدرم فرزندانش را خوب تربیت می‌کرد. همواره ما را به رعایت حجاب توصیه می‌نمود. محمدرضا نیز بر موضوع حجاب تأکید داشت. وقتی من می‌خواستم ازدواج کنم، خیلی مرا نصیحت می‌کرد. همیشه می‌گفت: «باید با شوهرت خوش‌رفتار و مهربان باشی!»

کتابی هم با عنوان «دیدگاه اسلام درباره زندگی زناشویی» خریداری کرده بود. خاطراتش را همیشه در یک دفترچه می‌نوشت. هرزمان که ما به مشکلی برمی‌خوردیم، با ایشان مطرح می‌کردیم و ایشان راه کار ارائه می‌داد. یک بار که به مرخصی آمده بود بسیار لاغر و ضعیف شده بود. به او گفتم: «مگر آنجا کارتان سخت است؟»

گفت: «نه! کارمان سخت نیست؛ اما چند ترکش در بدنم است که مرا رنج می‌دهد.»

مدت‌ها این مطلب را از ما پنهان می‌کرد و به اطرافیان نمی‌گفت که من ترکش خورده‌ام.

(به نقل از خواهر شهید، فاطمه واحدی)

محمدرضا از بزرگان روستا بود

محمدرضا انسانی نستوه و خستگی‌ناپذیر بود. در آستانه روزشمار و پیروزی انقلاب قرار گرفته بودیم و در ایام محرم وقتی ما از حسن‌آباد به معصوم‌آباد می‌آمدیم در مسیر هرچه تصویری از شاه در مساجد و اماکن دولتی می‌دیدیم، آن‌ها را با خود به مدرسه می‌آوردیم و آن‌ها را در بخاری مدرسه می‌ریختیم و می‌سوزاندیم. محمدرضا می‌گفت: «شاه رفتنی است و حرام است که عکس او در مسجد باشد و این گفته امام(ره) است.» محمدرضا ظلم وستم شاه را با تمام وجودش احساس کرده بود.

شهید آرزو داشت بعد از اتمام خدمت سربازی ازدواج نماید و این مطلب را خصوصی به من گفته بود و دختری را نیز برای ازدواج زیر نظر داشت که قسمت نشد و سرنوشت به گونه‌ای دیگر رقم خورد. خداوند که خالق هستی همه انسان‌ها است، براساس حکمتش بهترین‌ها را در معرض آزمایش قرار می‌دهد و گلچین می‌کند.

پدر شهید از بزرگان روستای ما بود و در حل و فصل مشکلات نقش مهمی را ایفا می‌کرد. شهید هم خیرخواه همه بود. اگر احتمالاً سوءتفاهمی در بین مردم پیش می‌آمد وساطت می‌کرد و به حل آن‌ها می‌پرداخت.

(به نقل از پسرعموی شهید، عبدالله واحدی)

پرچم شاه را آتش زد

من و محمدرضا در مدرسه بوعلی حسن‌آباد درس می‌خواندیم. زمان شاه بود. هنوز انقلاب اسلامی به پیروزی نرسیده بود. ایشان میله پرچم را گرفت و بالا رفت و پرچم شاهنشاهی را آتش زد.

(به نقل از همسر برادر شهید، نسا واحدی)

انتهای متن/


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه