سه‌شنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۳ ساعت ۰۸:۴۰
به منطقه جنگی آمده بود و دنبال فرمانده گروهان تازه‌وارد می‌گشت تا محل استقرار نیروها را نشانش دهد اما از هر کس می‌پرسید فرمانده‌ات کیست، می‌گفت: «نمی‌دانم!»‌

به گزارش نوید شاهد به نقل از خبرگزاری فارس، احمد هدایت از فرماندهان دوران دفاع مقدس، تعریف می‌کند: «تازه جنگ شروع شده بود و فرماندهی یک گروهان ۱۵۰ نفری از بچه های جنوب را به من سپردند. 

قرص «نمی‌دانم» به خورد نیروهایت دادی؟

قبل از اینکه این نیروها را به منطقه ببریم لازم بود چند روز دوره ببینند و آموزش‌های ضروری را فراگیرند. یکی از مسائلی که در آن روزها مدنظر بود، مسئله ستون پنجم و جاسوس بازی بود؛ برای همین قبل از اعزام به منطقه در این باره به بچه‌های گروهان تذکرات جدی دادم و از آن‌ها خواستم هیچ گونه اطلاعاتی حتی درباره گروهان، تعداد پرسنل و سلاح‌هایی که دارند به کسی ندهند. 

یکی گفت: «اگر از ما سؤالی شد، پس چه جواب بدهیم؟»

گفتم: «هر سؤالی از شما کردند بگویید نمی‌دانم.» 

پس از آن سوار اتوبوس و قطار شدیم یه اهواز رفتیم. ساعت ۱۲ شب بود و جمع و جور کردن بچه‌ها واقعاً سخت بود. من هم منتظر بودم که یکی از مسئولین دنبالمان بیاید و ما را به منطقه مورد نظر اعزام کند؛ اما از آن مسئول خبری نبود. 

از قرار معلوم یکی از مسؤولین به محل استقرار ما آمده و از یکی پرسیده بود: «فرمانده شما کیست؟»

او در جواب گفته بود: «نمی‌دانم!» 

از نفر دوم پرسیده بود: «شما از کجا آمده‌اید؟»

او هم در جواب گفته بود: «نمی‌دانم!»

جواب نفر سومی، چهارمی و ... هم نمی‌دانم بود.

ناگهان متوجه شدم یک نفر با قدم‌های تند و با چهره‌ای عصبانی و برافروخته به من ـ که تعدادی از بچه‌ها دورم جمع شده بودند ـ نزدیک شد و با صدای بلند گفت: «برادر!»

گفتم: «بله»

گفت: «شما به این نیروها قرص «نمی‌دانم» خوراندی؟»

گفتم: «نمی‌دانم!»

نگاهی به من کرد و محکم زد تو سرش. لحظه‌ای مکث کرد و دوباره گفت: «شما کی هستید؟ نمی‌دانم! از کجا آمده‌اید؟ نمی‌دانم! فرمانده شما کیه؟ نمی‌دانم! من هم چه کمکی به شما می‌توانم بکنم؟ نمی‌دانم!»

منبع: کتاب «میگ و دیگ» به قلم علیرضا پوربزرگ‌وافی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده