خاطرات شفاهی شهدای گمنام (21)
تصرف ارتفاع 1886 افتخاری بود برای گردان حبیب. عملیات والفجر 4 رو به پایان بود. بچه ها یکی یکی سنگرها را پاکسازی کردند. اما یک سنگر تیربار به شدت مقاومت می کند. دلهره و اضطراب بعضی از بچه ها را دچار تزلزل کرد.
شهادت هدیه ایست از جانب حق

تصرف ارتفاع 1886 افتخاری بود برای گردان حبیب. عملیات والفجر 4 رو به پایان بود. بچه ها یکی یکی سنگرها را پاکسازی کردند. اما یک سنگر تیربار به شدت مقاومت می کند. دلهره و اضطراب بعضی از بچه ها را دچار تزلزل کرد.

در همین حین فرمانده شجاع گردان سینه خیز به سوی سنگر رفت. با پرتاب نارنجک قصد انهدام سنگر را داشت. اما یک نارنجک عراقی به کنار او افتاد و فرمانده مجروح شد.

لحظاتی بعد دومین نارنجک درست در کنار او روی زمین افتاد. اگر این نارنجک منفجر شود شهادت فرمانده حتمی است. اما اتفاق عجیبی افتاد. یکی از بسیجیان که برای کمک به فرمانده جلو رفته بود خودش را به روی نارنجک انداخت!

شهید خانواده، فدایی فرمانده خود شد. لحظاتی بعد با انهدام آن سنگر کار پاکسازی ارتفاع به پایان رسید.

این کار فرمانده ما بی علت نبود. او اعتقاد داشت وقتی نیرو دچار تزلزل شد باید فرمانده نیروها دست به کار شود. شبیه این کار را در والفجر مقدماتی از او دیده بودیم. او به تنهایی به میان تانکهای دشمن رفت. آنجا ما فقط صدای افنجار تانکهای دشمن را یکی پس از دیگری در کنار تپه دوقلو می شنیدیم. لحظاتی بعد برادر عبدالله با چهره ای که خستگی در آن موج می زد به میان ما برگشت.

بعد از این حماسه بود که حاج همت ایشان را مامور به تشکیل مجدد گردان حبیب کرد.

در فرماندهی روحیه بالایی داشت. با مسائل جنگ عاقلانه برخورد می کرد. از نیروهای تحت امر خود مشورت می گرفت.

در مسائلی که مربوط به فرماندهی نبود خودش را کوچکتر از همه می دانست. بارها او را مشغول شستن ظرفهای رزمندگان می دیدم. بچه ها مانع این کار می شدند. او قبول نمی کرد. این مسائل از او فرماندهی ساخته بود که نیروها عاشقش بودند.

شعار معروف برادر عبدالله این بود: هر چه خدا خواست همان می شود.

البته نامش عبدالله نبود. اسم او عمران پستچی بود. اما دوست داشت او را عبدالله صدا کنند. و چه نام زیبایی. او واقعا بنده خدا بود.

برادر عبدالله اصالتاً اهل روستای هشتچین خلخال بود. در دوران دانش آموزی عنوان شاگرد ممتاز انتخاب و راهی اردبیل شد. پس از اخذ دیپلم در سال 55 با رتبه ای بسیار خوب پذیرفته و به دانشگاه تهران آمد.

عمران در خوابگاه، کلاسهای قرآن و اخلاق برپا کرد. سیر مطالعاتی کتاب های سیدمطهری را در همانجا شروع کرد.

به دروس حوزوی بسیار علاقه داشت. در فن بیان استاد بود. با شروع مبارزات به خلخال برگشت و در راه تبیین اهداف انقلاب تلاش نمود.

هیچکس نمی توانست مانع او شود. بارها ساواک او را دستگیر و تهدید به مرگ کرده بود. روز 12 بهمن عضو کمیته استقبال حضرت امام بود.

سال بعد در ماجرای تصرف لانه جاسوسی از دانشجویان فعال و از اولین فاتحان لانه شیطان بود. بعد از آن مسئول گزینش سپاه شد.

همین امر باعث شد که مانع جبهه رفتن او شوند. اما با تهدید به استعفا بالاخره راهی شد. بلافاصله به فرماندهی گروهان و سپس گردان حبیب انتخاب شد.

شهریور 62 ازدواج نمود. صیغه عقد آنها را حضرت آیت الله خامنه ای (حفظه الله) رییس جمهور وقت خواندند. 12 بهمن همان سال مراسم عروسی آنها برگزار شد. هنوز چند روزی از عروسی نگذشته بود که راهی جبهه شد.

عملیات خیبر آغاز شد. نهم اسفند 62 گردن خیبر شکن حبیب راهی جزایر مجنون شد. برادر عبدالله جلوتر از بقیه حرکت می کرد. حماسه پل طائیه فراموش نشدنی است. هلی کوپترهای دشمن از ارتفاع پایین بچه ها را به رگبار بسته بودند.

برادر عبدالله مجروح شده بود اما به معاونش حمیدزرچینی دستور داد بچه ها را به جلو ببرد. ساعتی بعد دستور عقب نشینی صادر شد. باقیمانده بچه های گردان به عقب آمدند اما خبری از فرمانده نبود.

ملائک خدا جسم و روح او را با هم به سوی عرش بردند. دیگر اثری از برادر عبدالله به دست نیامد. و این راهی بود که خود انتخاب کرده بود. در وصیتنامه اش آورده بود:

در مجلس شهادت من گریه نکنید. مجلس من را با شادی برگزار کنید. اگر جنازه من به دست شما نرسید برای هر شهید فاتحه بخوانید به من می رسد!

ای خفتگان بیدار شوید. مرگ در کمین شما نشسته است. بار گناهانتان را با توبه سبک کنید. فکر نکنید شهادت به سادگی به دست می آید. بلکه همانگونه که امام فرمود: هدیه ای است از جانب حق برای کسانی که لایق هستند.

شهید عمران پستچی

منبع: شهید گمنام/ 72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر/ گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی/1393

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده