شهید بی نشانی که در ماه خدا به قربانگاه عشق رفت
در روستاهای اطراف سراب به دنیا آمد. نامش را اسماعیل گذاشتند. پس از مدتی با خانواده به گنبد رفتند و انجا ساکن شدند.
پدرش از دنیا بهره ای نداشت. اما همیشه در تربیت دینی فرزندان تلاش می کرد. اسماعیل دبیرستان را در مدرسه شبانه درس می خواند. تا بتواند روزها کار کند و کم خرج خانواده شود.
استعداد عجیبی داشت. به طوری که در مدت کوتاهی در کاشی کاری و نماسازی استاد شده بود.
در ایام پیروزی انقلاب به تهران آمد. در بیشتر فعالیت های انقلابی شرکت داشت. حتی روز 17 شهریور در میدان ژاله تهران حضور داشت.
با پیروزی انقلاب اسماعیل و برادرش راهی شهر گنبد شدند. از آنجا که این شهر موقعیت حساسی داشت آنها به بیداری و آگاهی مردم در مورد انقلاب پرداختند.
اهل مطالعه بود. میزان آگاهی او از مسائل سیاسی بسیار بالا بود. همیشه برای بچه های انقلابی به روشنگری حوادث می پرداخت.
با حوادث منطقه گنبد نقش محوری در از بین بردن ضد انقلاب داشت.
اسماعیل پس از آن به عضویت سپاه درآمد. با شروع حوادث کردستان راهی این منطقه شد.
در هر زمان و مکان که بود به نماز جماعت و نماز شب توجه ویژه داشت. نماز شبش هیچگاه ترک نمی شد.
با شروع جنگ دوباره به منطقه کردستان رفت. او در منطقه پاوه و مریوان به همراه دوست خود حاج احمد متوسلیان حماسه ها آفرید. با حضور حاج احمد در خوزستان، اسماعیل هم راهی این منطقه شد.
عملیات فتح المبین در راه بود. اسماعیل قهرمانی فرمانده گردان انصار شد.
گردانی که باید یا عبور از میان نیروهای دشمن حماسه بزرگی را خلق کند و این کار را کرد.
در حین پیشروی به او گفتند: برادرت شهید شده. اما به اخم به ابرو نیاورد. با شجاعت کار را ادامه داد.
در عملیات بعدی یعنی بیت المقدس (آزادی خرمشهر) گردان انصار در محاصره دشمن قرار گرفت. بارش خمپاره ها شدید شده بود.
بچه ها روحیه خود را از دست داده بودند. در این اوضاع گلوله خمپاره ای در میان اسماعیل و معاونش فرود آمد.
بدن آنها پر از ترکش شده بود. اسماعیل معاونش را در آغوش کشید. رو به بچه ها هر دو می خندیدند. این کار آنها روحیه بچه ها را برگرداند.
بعد از آزادی خرمشهر اسماعیل مدتی را مشغول مداوا بود. تا اینکه ماه رمضان از راه رسید.
می گویند ماه رمضان ماه مهمانی خداست. نمی دانم اسماعیل در آن ماه چگونه با خدا صحبت کرد. او با خدا در مناجاتها چه گفته بود که به جمع میهمانان الهی انتخاب شد.
ماه رمضان به پایان رسید. عید فطر بندگان وارسته خدا از راه رسید.
صبح روز عید، اسماعیل با نیروهای گردان انصار به قربانگاه عشق رفت. عملیات رمضان و پاسگاه زید بهانه بود.
اسماعیل مهمان خدا شده بود. خدا او را پذیرفت. او با جسم و جان به مهمانی الهی رفت. به سوی عرش خدا.
دیگر هیچ اثری از پیکرش یافت نشد. چرا که او متعلق به این دنیا نبود.
منبع: شهید گمنام/ 72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر/ گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی