ساعت 8 شب بود که برادر عزيزم آقاي «پردل» پس از اتمام کار روزانه ( تعمير خط تلفن ) به سنگر آمد و برادران براي رفع خستگي شروع به مزاح کردند از جمله از «غلام پردل» سؤال کردند. چرا بعد از 32 سال ازدواج نمي کني؟...
سيامك را كه مدت ها آرزو می كردم او را در خواب ببينم ، در خواب ديدم در حالی كه خيلی شگفت زده شده بودم و هر دويمان اشك از چشمهايمان جاري بود او را در بغل گرفتم از او پرسيدم...
از خدا مي خواهم كه من نيز به شهادت برسم. من شهادت را بهترين هديه براي خود مي دانم و بعد از سخنراني اين چندين نفر قرار شد كه از همان يعني دانشكده به سوي «جهان چيت» حركت كند و اين طور هم شد و وقتي كه اين راهپيمايي تمام...
چنان با آن دو جوان گرم گرفت كه تصور كردم سال ها يكديگر را ميشناسند. چند لحظه با آن دو صحبت كرد. وقتي حرف هايش تمام شد، جوانها احساس خجالت و شرمساري كردند. احمد راه امر به معروف را پيدا كرده بود.
من خيلي دلم مي خواست يک جوري بشود که همه بچه هاي کوچه با هم دوست باشند و آن سه چهار تا بچه هم ديگر متلک و فحش نخورند اما نمي دانستم که با چه زباني به بچه هاي کوچه مان حالي کنم که اين کارشان درست نيست و مسخره کردن ديگران کار زشتي است. و ضمنا خيلي هم دلم مي خواست.که بچه هاي ديگر هم به مسجد بيايند و کتاب بگيرند و بخوانند و مثل من لذت ببرند و يک چيزي ياد بگيرند.
مروری بر زندگی نامه و وصایای سردار شهید زین العابدین علی
دوست شهید « سید محمود زرگر» نقل میکند: « یکی از بچههای محلات به عطر حساسیت داشت و ایشان درست چند لحظه قبل از آن خمپاره، در حالی که داشت عطر میزد به شهادت رسید.»
«وقتی مهتاب گم شد» قبل از آنکه شرح زندگی سردار شهید علی خوش لفظ باشد، روایتی عینی از یک واقعهی تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند. علی خوش لفظ که نامش را بخاطر نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، جمشید گذاشته بودند، سالها بعد در نوجوانی، همزمان با وقوع انقلاب اسلامی خود نیز دچار تحول و دگرگونی در اهداف و آرمانها میشود. همین انقلاب درونی باعث میشود که او در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی خوش لفظ تغییر دهد و سرانجام زندگیاش هم تغییر کند.