خاطره - صفحه 40

navideshahed.com

برچسب ها - خاطره
معرفی کتاب
این کتاب شامل دو فصل است، که در فصل اول ماجرای مسلمان شدن فردی مارکسیست توسط شهید "علیرضا ایراندوست" و به شهادت رسیدن وی مطرح شده و فصل دوم به زندگینامه، یادداشت ها و خاطرات پاسدار شهید "علیرضا ایراندوست" دانشجوی سال دوم پزشکی دانشگاه تهران پرداخته است.
کد خبر: ۴۶۴۱۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۲۷

پرسیدم:« پس جنازه اش چی؟» گفت: « زیر آتشه. وقتی منطقه آزاد شد. جنازه اش رو میاریم عقب.» خدا رو شکر کردم که چون حضرت زینب سلام الله علیها مادر شهید شدم.»
کد خبر: ۴۶۳۶۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۲۰

خواهر شهید شهید میکائیل کریمی می‌گوید: کم مانده بود به عید نوروز. برادرم میکائیل به من و خواهرها عیدی داد. ذوق زده بودم. مبلغی که از برادرم عیدی گرفته بودم به قدری زیاد بود که می‌توانستم یک چیز خوب و باارزش برای خودم بخرم.
کد خبر: ۴۶۳۵۸۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۱۸

خواهر شهید حسین فاتحی‌نژاد می‌گوید: چند دقیقه بعد از آخرین درخواستش همۀ بی قراری هایش تمام شد. حسین آرام آرام روی تخت خوابیده بود. دیگر نه تشنه بود و نه بی حال.
کد خبر: ۴۶۳۵۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۱۷

شهادت ولی اله رضایی قبل از شهادت طی حادثه‌ای به مادر الهام شد و پس آن خبر شهادت او به خانواده رسید.
کد خبر: ۴۶۳۱۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۱۱

همزمان با سالگرد شهادت شهید "رضا ملکیان برمی" نوید شاهد سمنان خاطراتی از این شهید گرانقدر را منتشر می کند.
کد خبر: ۴۶۳۰۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۰۹

به گزارش نوید شاهد از زنجان، «عصمت، خاطراتی از شهیده عصمت پورانوری» عنوان کتابی از «سیده رقیه آذرنگ» است که در آن به زندگی یکی از زنان شهیده دفاع مقدس پرداخته است.
کد خبر: ۴۶۲۹۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۰۹

شهید سيد محسن موسوي به اندازه‌ای احترام به والدینش را ارج می‌نهاد که رنجش آنها را تاب نمی‌آورد.
کد خبر: ۴۶۲۸۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۰۸

مادر شهید رشید شریفی‎طارونی می‌گویدکه این حرف دل من است: «شهیدان را مانند انسان‌های معمولی ندانید.»
کد خبر: ۴۶۲۳۳۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۰۲

خاطراتی از سردار شهید حسن شوکت پور
بعد هم برای پیرمرد دست تکان داد. ماشین بوق زد و از آنجا رفت. پیرمرد حواسش به آنها نبود. فقط می‎خواست هرچه زودتر خودش را به خانه برساند و به صدیقه بگوید: «دیگه نمی‎خواد چیزها رو جمع کنی، فرشته اومد. صدیقه، باباجان! خدا تونست نامه‎ی تو رو هم بخونه.»
کد خبر: ۴۶۲۲۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۳۰

عبور آزاده کهگیلویه و بویراحمدی از 7 خان مرگ/ دادگری که در بیدادگاه الرمادی هرگز تسلیم نشد.
کد خبر: ۴۶۲۰۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۷

مرتضی تحسینی یکی از آزادگان سرافراز استان زنجان در خاطرات خود می‌گوید: تصمیم گرفتند من و دو نفر دیگر از زخمی‌ها را برای درمان به بیمارستان بغداد انتقال دهند به همین خاطر یکی از عوامل بیمارستان برای نوشتن مشخصاتم پیشم آمد. اسمم را، که پرسید مات و مبهوت ماندم. فراموش کرده بودم. با خودم گفتم: اِ! راست می گه اسم من چیه؟!
کد خبر: ۴۶۱۸۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۶

سی و هشتمين رسم عاشقى؛
سی ‌وهشتمین محفل معنوی «بر بال خاطره » یادبود جانباز شهید «سید حسین آملی»، پنجشنبه 24 مرداد در شهرستان بابل برگزار می شود.
کد خبر: ۴۶۱۶۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۲

خاطرات یک خبرنگار
محمود کامران حقیقی یکی از رزمندگان دوران هشت سال دفاع مقدس می گوید: ما در آنجا وضویمان را گاهی از آب بارانی که در یک­جا جمع می‌شد و یا از آب رودخانه ­ی کارون می گرفتیم، این در حالی بود که عراقی‌ها اطراف کارون را زیر آتش خود داشتند.
کد خبر: ۴۶۱۳۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۱۶

همرزم شهيد حسينعلى مهرزادى می گوید: خاطره من مظلومیت شهيد را مى رساند چون براى سركشى از خط رفته بود که موقع برگشت به لقاء ا... پيوست.
کد خبر: ۴۶۰۷۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۱۳

شهید مجتبی رهبری به اندازه‌ای با علاقه به دانش‌آموزان تدریس می‌کرد که روزهای جمعه نیز خانه‌اش کلاس درس بود.
کد خبر: ۴۶۰۶۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۰۸

خواهر شهید حسین فاتحی‌نژاد می‌گوید: از خانه که بیرون می رفتم سریع برمی‌گشتم و زل می زدم به عکس لب طاقچه، می گفتم حسین دل تنگ می شود!
کد خبر: ۴۶۰۶۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۰۹

شهید رستمخانی می‌گوید: " چون خسته بودم كنار وى نشستم و سرم را روى شانه‏اش گذاشتم و به خواب رفتم."
کد خبر: ۴۶۰۶۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۰۸

خاطره‌ای از شهید محمد حسین تجلی
خواهر شهید محمدحسین تجلی می‌گوید: محمد حسین سپرد تا او را برای نماز صبح بیدار کنم. نزدیک اذان صبح بود که بیدارش کردم؛ اما طوری به خواب رفته بود که صدایم را نمی شنید.
کد خبر: ۴۶۰۵۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۰۷

غرق تماشای دعوای آن دو نفر بودم. چقدر جالب با هم بحث می کردند. متوجه شدم حسین نیست. این طرف و آن طرف را نگاه کردم. منتظر ماندم تا بالاخره حسین آمد،با چوب کبریتی در دست!
کد خبر: ۴۶۰۳۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۰۵