خاطره - صفحه 37

navideshahed.com

برچسب ها - خاطره
خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(32)
یکی از برادران شهید "ابوالفضل نوری" می‌گوید: یک روز بسمت در رفتيم و در را باز كرديم متوجه شديم كه ابوالفضل با تنى رنجور در پشت در افتاده و بر اثر جراحت ناشى از شكنجه قادر به در زدن نيست".
کد خبر: ۴۷۱۵۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۳

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(31)
خواهر شهید "اکبر منصوری" می‌گوید: هرگاه مشكلى براى كسى پيش می آمد با كمال رضايت مسئله را حل مى‏ كرد و مى ‏گفت: "براى من تفاوتى ندارد اين فرد برادرم باشد يا غريبه، من در برابر خداوند مسئول هستم فرقى بين غريبه و آشنا نيست."
کد خبر: ۴۷۱۵۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۳

نوید شاهدسمنان درسالروز شهادت شهید"حسین یحیایی" خاطره ای از ایشان را برای علاقمندان منتشر می کند.این خاطره از محمد اسماعیل زاده، همکار شهید است که از حضورتان می گذرد.
کد خبر: ۴۷۱۵۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۳

« گفتم: حسین! امشبه رو کوتاه بیا و نرو! کبریت را از من گرفت. بعد از این که چراغ را روشن کرد، گفت: محمودآقا ! فکر نمی کنی تاریکی جهل بدتر از تاریکی هوا باشه؟...» ادامه این خاطره از همکار شهید «حسین یحیایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان سمنان بخوانید.
کد خبر: ۴۷۱۵۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۳

در بخشی از خاطرات شهید "حسین یغماییان" می خوانیم:« آن روز وارد چادر شدم. جعبه ای شیرینی به طرفم گرفت. در حالی که یکی از آنها رو برمی داشتم، سرم رو بالا آوردم و گفتم: بابت چیه؟...» نوید شاهد سمنان به مناسبت سالگرد ولادت خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقه مندان منتشر می کند.
کد خبر: ۴۷۰۶۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۳

خواهر شهید "منوچهر نوروزی" نقل می کند:« برادرم همیشه می گفت: برای کسی کار می کنم که به انسان ارزش بده. آدم نباید تنها برای پول کار کنه! اگر کسی پیدا می شد که اهل دیانت و تقوی نبود، هر چند بیشتر از دیگران مزد می داد حاضر نبود برایش کار کند.»در ادامه، شما را به خواندن خاطراتی از این شهید عزیز، دعوت می کنیم.
کد خبر: ۴۷۰۶۳۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۳

« گفتم:مادر جان! پس نذر من چی میشه؟ نمی خوای بری مشهد؟ گفت: الان جبهه واجب تره! حالا نذر رو بعداَ ادا می کنم، اگه خدا بخواد.»، آنچه خواندید، بخشی از خاطرات مادر شهید "حسین سنگسری" است. در ادامه، شما را به خواندن خاطراتی از این شهید عزیز، دعوت می کنیم.
کد خبر: ۴۷۰۵۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۲

شهید "علی اکبر براتی" از شهدای تحصیل کرده شهرستان دامغان است که تاریخ تولد و شهادتش در دی ماه ثبت شده است. به همین مناسبت نوید شاهد سمنان، خاطره ای از این شهید عزیز را تقدیم علاقه مندان می کند.
کد خبر: ۴۷۰۳۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۹

چندتا از بچه‌ها دور هم نشسته بودیم و صحبت می‌کردیم. روحیه معلمی‌گری داشت و هر وقت پند و نصیحت می‌کرد می‌گفت: اگه سر به زیر باشین سه تا حسن داره ...» آنچه خواندید بخشی از خاطرات معلم شهید «حسین درخشانی» است. نوید شاهد سمنان در سالروز ولادت این شهید بزرگوار، شما را به خواندن چند خاطره از ایشان دعوت می‌کند.
کد خبر: ۴۷۰۲۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۸

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(30)
پس از ترخيص شهید "علیرضا مولایی" از بيمارستان، مادرش خطاب به وى مى ‏گويد:"بايد مقدارى به فكر زندگى خود باشى و خانه و زندگى براى خود ترتيب دهى." عليرضا در جواب گفت:"من خانه دارم؛ مادرش با تعجب پرسيد، كجا؟ و او با آرامش گفت: خانه‏ اى با ابعاد يك در دو متر."
کد خبر: ۴۷۰۰۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۷

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(29)
مادر ياور از فرزند شهید خود چنین مى‏ گويد:"هر سه ماه يك بار به مرخصى مى‏ آمد، وقتى اصرار مى ‏كرديم كه بيشتر در خانه بماند، مى ‏گفت: خود فرمانده بايد همواره در جبهه باشد. بعلاوه افتخار ما اين نيست كه انقلاب كرده ‏ايم بلكه افتخار اين است كه انقلاب را ادامه دهيم."
کد خبر: ۴۷۰۰۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۶

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(28)
شهید "اصغر محمديان" با يك دستمال محل جراحت را بست و على‏ رغم اصرار همرزمان جهت انتقال به پشت جبهه به خاطر تضعيف نشدن روحيه نيروها به حالت درازكش نيروها را هدايت مى ‏كرد و از معاون اول خود (شهيد) "ابوالفضل پاكداد" خواست تا هدايت عمليات را بدست گيرد.
کد خبر: ۴۷۰۰۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۵

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(27)
خواهر شهید یعقوبعلی محمدی نقل می کند: آنقدر به فكر جبهه بود كه يك بار زخمى شده و در خانه به خواب رفته بود، ديدم در خواب مى ‏گويد، "عجله كنيد، نيروها حركت كرده‏ اند، شما عقب مانده ‏ايد."
کد خبر: ۴۷۰۰۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۴

تب بچه ام جگرم را می سوزاند. یک روز با گریه به همسرم گفتم:«مرد! همین طور می خوای دست روی دست بگذاری و پرپر شدن بچه رو تماشا کنی؟ ببریمش یک جای دیگه...چه می دونم...» آن بار پیش دکتر دیگری بردیمش. او آب پاکی را روی دست ما ریخت و گفت:«آقای عموزاده! بچه ات دیگه خوب بشو نیست. بی خودی خودتو علاف نکن!». آنچه خواندید بخشی از خاطرات مادر شهید "داور عموزاده" است. نوید شاهد سمنان شما را به خواندن این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۶۹۷۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۲

«موقع شهادت پدر سن کمی داشتم.احساس می کردم دیگر آن انتظارهای شیرین برای آمدنش تکرار نخواهد شد. دیگر موقع امتحانات کسی نیست که دلسوزانه پاسخ سوالاتم را بدهد و دیگر گوش هایم شنوای نصایحش نخواهد بود... » آنچه خواندید بخشی از خاطرات فرزند شهید "غلامحسین طاهری" است. نوید شاهد سمنان همزمان با سالگرد شهادت خاطراتی از این شهید بزرگوار را برای علاقه مندان منتشر می کند.
کد خبر: ۴۶۹۷۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۳۰

بابا گفت:«آخه پسرم! درسته هیکلت درشته و قدت بلنده، اما سنت چی؟ سنت برای رفتن به جبهه قانونیه؟» رضا گفت:«باباجون! مگه دشمن با کوچیک و بزرگ ما کار داره؟ او با همه ی ما می جنگه و ما هم با همه ی داشته هامون باید باهاش بجنگیم...» نوید شاهد سمنان شما را به خواندن خاطراتی از شهید "رضا سرهنگی" دعوت می کند.
کد خبر: ۴۶۹۶۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۲۶

قسمت دوم خاطرات شهید «سید محمد افتخاری»
پسرعموی شهید «سید محمد افتخاری» نقل می‌کند: « گفت: آیت‌الله خمینی رو می‌شناسی؟ گفتم: یه چیزایی در موردش شنیدم. کاغذ لوله شده را باز کرد، عکسش را نشانم داد و از مبارزاتش با شاه برایم تعریف کرد. گفت: مرد بزرگیه! مطمئنم به این طریق که پیش می‌ره، توی مبارزاتش پیروز می‌شه.»
کد خبر: ۴۶۹۴۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۲۵

محمدرضا، برادر شهید"محمداسماعیل سهرابی"، او را در خواب می بیند. شهید او را از یک اتفاق باخبر می کند... نوید شاهد سمنان شما را به خواندن خاطراتی از این شهید عزیز دعوت می کند.
کد خبر: ۴۶۹۳۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۲۱

آیت الله «محمدباقر محمدی لايینی» نماینده ولی فقیه در استان مازندران در مراسم دومین سالگرد شهادت سردار «علی ییلاقی اشرفی» گفت: یاد و خاطره شهدا باعث تثبیت انقلاب اسلامى می شود و اگر می خواهیم کشور ما انقلابی بماند باید همواره خاطرات و رشادت‌های شهدا مخصوصا سرداران شهید مرور شود.
کد خبر: ۴۶۹۱۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۶

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(26)
مادر شهید "کمال قشمی" می‌گوید: " كمال كه نوجوانى بيش نبود شروع به گريه و زارى كرد و گفت مادرجان مى‏ خواهم حرفى را برايت بگويم. گفتم بگو، كمال گفت: مادر تو فكر مى‏ كنى من با پوشيدن اين لباس شهيد مى‏ شوم؟ نه چنين نيست، هرچه خداوند بخواهد همان است. من وقتى به اين حرف دقت كردم، ديدم به خوبى اين مطلب را درك كرده و بعد از آن مانعش نشدم."
کد خبر: ۴۶۹۰۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۶